بریدههایی از کتاب سال بلوا
۳٫۸
(۲۰۹)
«مادر من هفتتا بچه را بزرگ کرد و همیشه نگران بود. مگر نشنیدهای که میگویند بهشت زیر پای مادران است؟»
«کاش به جای نگرانی، آداب و معاشرت یادشان میداد.»
Naarvanam
معصوم گفت: «تو حساب کن اگر حد وسط روزی ده تا سرباز کشته شوند، ارقام سر به کجا میزند!»
نوشافرین گفت: «عوضش قبرستانمان آباد میشود.»
Naarvanam
امّا جز سوختن و ساختن چه میشد کرد؟ زندگی رنگ میباخت، امنیت میمرد، و فکر میگریخت.
Naarvanam
آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان میگفت فارابی حکیم هنرمندی بوده که نظیرش را دنیا به خود ندیده است، سازش را برمیداشته میرفته وسط جماعت، شروع میکرده به زدن. مردم را به خنده وامیداشته که غش و ریسه میرفتهاند، بعد دستگاه عوض میکرده، گریهشان را درمیآورده، و بعد همینجور که میزده، خوابشان میکرده و میرفته یک محله دیگر.
Naarvanam
دیده بود که مردی سوار بر اسب وسط جماعت خوشحال، نوحه میخواند و عاقبت آنها را به گریه میانداخت.
Naarvanam
انگار همه پردهها را کشیده بودند و تنها چراغ ذهنم را روشن کرده بودند که در غار تاریک گذشتهها دنبال خودم بگردم.
Naarvanam
دنیای کودکیام به سرعت میگریخت و روزها تلخ میگذشت. گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد.
Naarvanam
تو دلم گفتم کاش آدم بتواند دنیا را بالا بیاورد و این همه دروغ و ریا نبیند. دنیا به دست دروغگوها و پشتهماندازها و حقهبازها اداره میشود، مردهشورش ببرد.
Naarvanam
یک لحظه به فکرم رسید که ماهیها از ترس آدمها ماهی شدهاند و به آب پناه بردهاند، ولی آنجا هم در امان نیستند.
Naarvanam
کسی دلم را چنگ میزد و بالا میکشید، چیزی در درونم کش میآمد و باز به خودش بر میگشت.
Naarvanam
«مرد باش، میفهمی؟»
«مردها همیشه تا آخر عمر بچهاند، این یادت باشد.»
«هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.»
Naarvanam
«مرد باش، میفهمی؟»
«مردها همیشه تا آخر عمر بچهاند، این یادت باشد.»
«هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.»
Naarvanam
مادر گفت: «من نمیدانم به این شهردار و فرماندار نظامی نگفتهاند هنگام بروز حوادث طبیعی چه غلطی باید بکنند.»
Naarvanam
و آن شب فهمیدم که به همین سادگی آدم اسیر میشود و هیچکاری هم نمیشود کرد. نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید. همینجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کند، میخواهد پر بکشد.
Naarvanam
جاوید گفت: «اینها مال ظلم است، آه مظلوم خورشید را میکشد.»
Naarvanam
گفت: «سال و ماه به هم ریخته، علتش این است که آدمها به حق خودشان قانع نیستند. ظهر داشتیم از گرما خفه میشدیم، حالا از سرما نمیتوانیم بخوابیم.»
Naarvanam
و مگر نمیشود آدم در کودکی یاد سالهای بعد بیفتد؟
Naarvanam
دانستم که این هم باید از حقهبازیهای امثال رزمآرا باشد که حرفهای خودشان را از قول بزرگان نقل میکنند، یأس و ناامیدی را در دلها میکارند و بعد میگویند حالا ما آمدهایم که بهترش کنیم، قبلهتان را صاف کنیم، و آنچه ما میگوییم راه رستگاری است، بدبختی بزرگ بشر از چیست؟ از همین که آدم دینش درست نباشد و نداند که نداند که نداند، یا چه میدانم، آن کس که بداند که نداند که بداند، در جهل بماند، شاید هم نماند.
Naarvanam
گفته بود جهان کوهی است وهمآلود که به هر صدایی پاسخ میدهد، ما به زمان نیاز داریم.
Naarvanam
خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند، مثل سوزن میشود که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیداش نمیکنی، فرش را وجب به وجب دست میمالی، امّا نیست. فکر میکنی خوب، حتمآ یک جایی گذاشتهام که حالا یادم نیست، بعد بیآنکه یادت باشد از ته دل فریاد جگرخراشی میکشی و مینشینی.
Naarvanam
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان