بریدههایی از کتاب سال بلوا
۳٫۸
(۲۰۹)
«وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
شاید به خاطر خود عشق باشد که عشاق به هم نمیرسند، و یا اگر برسند، زمانه بینشان جدایی میاندازد و چنان پرتشان میکند که از اینسر و آنسر عالم بیفتند بیرون.
Hamideh
یادت باشد که ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی میآید، بیقانونی، بینظمی، به فکر مردم نبودن و این چیزها. بعدش هم بلوا شد.
sss
گفت که در زمانهای بسیار قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز به هنگام کار بوسه را کشف کردند. مرد دستهاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم. ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند.
sss
مادر گفت: «کی چه شکلی بود؟»
چه میدانم، مردی بود که به خاطر موهاش باد سختی در گرفته بود.
ChyaRhnvrd
سرم را در شال گردن سبز رنگی فرو میبردم که یادگار حسینا بود و بوی او را در خود نگه داشته بود. بوی خاک میداد، یا بوی شمعدانیهای پدر، و آن عزیزترین چیزی بود که در زندگیام داشتم.
ChyaRhnvrd
«اگر شبیهخوانها برای شما تعریف نکردهاند که شمر توی صحرای کربلا چه کرد، با دیدن دار میفهمید!»
حسین میری
چند نفر قبلهشان رو به روسیه بوده و هرچه تلاش کرده قبله واقعی را نشانشان بدهد، زیر بار نرفتهاند و او ناچار اسمشان را به حکومت نظامی داده است. امّا بیشتر از بیایمانی مردم مینالید که حتا یک قبله درست ندارند.
حسین میری
معصوم گفت: «تو حساب کن اگر حد وسط روزی ده تا سرباز کشته شوند، ارقام سر به کجا میزند!»
نوشافرین گفت: «عوضش قبرستانمان آباد میشود.»
«خیلیها را هم نمیتوانند دفن کنند، بوی عفن از کافرقلعه تا یک فرسخی میآید.»
حسین میری
در خواب و بیداری گفت: «چرا هر بادی از هر جایی میوزد، بنیان ما را میکند؟»
naghmeh
جهان کوهی است وهمآلود که به هر صدایی پاسخ میدهد،
زهره
مگر نمیشود زنی یاد زن دیگری بیفتد که چهارده سال پیش او را دیده و گفته است: «شما خیلی شادابید، همیشه جوان و شادابید.»
چه حرفها! خبر از دل آدم که ندارند، نمیدانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است. پوسته ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است، خانهای پر از درخت که سقف اتاقهاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه میکشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر میکند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
Naarvanam
نه مسیر تیر معلوم بود و نه جای تیرانداز. هیچ کس نمیدانست برای چه تیراندازی میشود، چه کسی را دار خواهند زد، و عاقبت کی جان سالم به در خواهد برد؟
naghmeh
همه چیز در آرامش به سوی ویرانی میرفت
naghmeh
اگر حرف مرا شنیده بود، اگر به مردم تکیه میکرد و این همه ظلم نمیکرد که این جور نمیشد.
Naarvanam
امّا یادت باشد که ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی میآید، بیقانونی، بینظمی، به فکر مردم نبودن و این چیزها. بعدش هم بلوا شد.»
Naarvanam
پدر گفت: «تصمیم گرفتی؟»
«هنوز مرددم.»
«شک کن دخترم، شک اساس ایمان است.»
Naarvanam
«مثل مِه میآیی و مثل آفتاب غروب میکنی. این رفت و آمد تو نظم زندگی مرا به هم ریخته، کارم شده به آینه چشم بدوزم که ببینم کی از راه میرسی. بعد بیخود تلاش میکنم که زمان را نگه دارم.»
«به جای زمان مرا نگه دار، عسلم!»
Naarvanam
«توی این مملکت هر چیزی اولش خوب است، بعد یواشیواش بهش آب میبندند، خاصیتش را از دست میدهد، واسه همین است که پیشرفت نمیکنیم.»
Naarvanam
مرگ چیز خوبی است، زندگی میکنیم که بمیریم.
Naarvanam
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان