بریدههایی از کتاب وقتی سروها برگ میریزند
۴٫۲
(۱۲)
«چرا؟ هیچوقت دلت نخواسته ازدواج کنی؟ یا کسی رو داشته باشی؟»
انگشتهایش را در هم گره زد و گفت: «نه، حتما نباید یه آدمی وجود داشته باشه تا بتونی با اون از تنهایی بیرون بیای. شاید بشه با چیزای دیگه هم از تنهایی دراومد. مثلاً اون پیانو رو میبینی؟ هدیه مادرمه، وقتی از کالج فارغالتحصیل شدم.
anahita.bdbr
م: «میدونی چی از یه رؤیای محققنشده بهتره؟ اینکه آدم شجاعت داشته باشه و از خراب شدن رؤیاهاش نترسه. بتونه اونها رو واقعی کنه. من چیزای پیشبینیناپذیر رو بیشتر دوس دارم. چیزایی که غافلگیرم کنن. نتونم بفهمم چی توی فکرشون میگذره. مثل آسمون بهار که از دو دقیقه بعدش هم خبر نداریم.»
anahita.bdbr
«حرف مهم مثل آبگوشت یخزدهس که روغنش ماسیده و نخوداش مثل جسد ماهی شناورن. باید گرمش کنی تا بشه راحت خوردش.»
anahita.bdbr
«فکر میکنی؟ دوست داشتن یا نداشتن با فکر کنم` هیچ سنخیتی نداره. اگر شک داری، پس دوستش نداری.
anahita.bdbr
«اگه یه روزی جا زد و کنار کشید، به خودت نگیر. تقصیر پاهات نیست. عشق مثل بمب میمونه که قراره دو نفر خُنثاش کنن. دوتاشون باید بخوان تا ضامنش رو بتونن مهار کنن. وگرنه غافلگیرشون میکنه و بیهوا میترکه. اونقدر هم سریع اتفاق میافته که فرصت فکر کردن بهت نمیده. فقط یکهو میبینی جای ترکشهاش داره میسوزه. زخمهایی که تا آخر عمر باهاته و هر بار میبینیشون حسرت میخوری.»
anahita.bdbr
«من از اینکه چرا تن به زندگی مشترک با من ندادی هیچوقت دلخور نبودم. آره، من به دنبال ازدواج با تو بودم، چون جور دیگهای بلد نبودم باهات زندگی کنم. تو یه پرنده آزاد و قوی بودی که راحت میتونستی به اراده خودت بپری و روی بوم هرکی که دوست داشتی بشینی. این بود که من رو میترسوند.»
anahita.bdbr
«ببین! من الآن یه زنِ چهلسالهام. هنوز تن به ازدواج ندادهم. از این موضوع هم پشیمون نیستم و چیزی رو از دست رفته نمیدونم.»
anahita.bdbr
«آدم رو بابت عاشق نشدنش نباید سرزنش کرد. عاشق شدن دست خود آدم نیست. میفهمی؟»
anahita.bdbr
میگفت با یکی ازدواج کن که زندگیت یا بشه آب سرد یا بشه آب جوش. زندگی ولرم رو باید بذاری گوشه دیوار و بشاشی روش.»
anahita.bdbr
«ولی اگه من ویوالدی بودم، به جای چهار فصل، پنج فصل میساختم. زندگی بعضی آدمها فصل پنجم هم داره. یه فصل بیفصلی که نه سرده و نه گرمه. نه بارون و برف داره و نه برگهای چنار و بلوط میریزه. یه فصل ساکت که فصلی بعد از اون نمیآد.»
anahita.bdbr
«دو دسته آدم هیچوقت نباید اجازه بدن کسی چشمهاشون رو بخونه؛ سیاستمدارها و بازاریها. باید یه پرده بندازن جلوِ چشمشون و نذارن هیچ احساسی به بیرون بتابه. نباید اجازه بدن که از چشمهاشون فکرشون رو بخونن. رمز موفقیتشون همینه.»
anahita.bdbr
«ساعتت رو عوض کن، شاید زمان زندگیت راحتتر بگذره.»
anahita.bdbr
«آدم وقتی توی خونه شیطون بزرگ میشه، خیلی از چیزهای خوبِ دنیا رو یاد نمیگیره. عاشقی هم مثل تجارته. باید یاد گرفت. باید بلد بود. بعضیها هیچوقت اون رو یاد نمیگیرن.»
anahita.bdbr
«حرف مهم مثل آبگوشت یخزدهس که روغنش ماسیده و نخوداش مثل جسد ماهی شناورن. باید گرمش کنی تا بشه راحت خوردش.»
anahita.bdbr
«حرف مهم مثل آبگوشت یخزدهس که روغنش ماسیده و نخوداش مثل جسد ماهی شناورن. باید گرمش کنی تا بشه راحت خوردش.»
anahita.bdbr
«آدم هرچی رفیق پیدا میکنه، یا تو دانشگاس یا تو اجباری
anahita.bdbr
م: «میدونی چی از یه رؤیای محققنشده بهتره؟ اینکه آدم شجاعت داشته باشه و از خراب شدن رؤیاهاش نترسه. بتونه اونها رو واقعی کنه. من چیزای پیشبینیناپذیر رو بیشتر دوس دارم. چیزایی که غافلگیرم کنن. نتونم بفهمم چی توی فکرشون میگذره. مثل آسمون بهار که از دو دقیقه بعدش هم خبر نداریم.»
anahita.bdbr
یاد مازیار افتادم. چقدر شبیهش شدم. تنهایی چقدر آدمها را شبیه به هم میکند. خواستهها و ترسهایشان شبیه به هم میشود. خندهها و گریههایشان مثل هم میشود. حتی فکرهایشان. کاش مازیار اینجا بود. اشکی از چشمم نمیآمد.
anahita.bdbr
گفت: «آدمها هم مثل کتابها و فیلمها هستن. توی مقطعی از زندگی پیداشون میشه. اثرِ خوب و بد خودشون رو میذارن و بعد هم تموم. انگار فقط اومدهن که یه مأموریتی رو انجام بدن. یه چیزی رو عوض کنن، یه چیزی به آدم اضافه کنن یا یه چیزی از آدم بگیرن. بعد هم بهسلامت. زندگی چیزی جز همین اتفاقهای پشت سر هم نیست.
anahita.bdbr
اصلاً بذار روز جدایی که رسید دلخور بشو. میدونی مشکل تو چیه؟ تو واسه همهچیز تعریف دقیق و مشخصی میخوای. دوس داری واسه هرچیزی یه چهارچوب سفت و محکم تعریف کنی. تقصیر این فرمول و محاسباته که مخت رو شرطی کرده. اگه تو هم کمی میرفتی توی عالم هنر و موسیقی، مغزت انعطافپذیرتر میشد. میتونستی راحتتر زندگی رو تجزیه و تحلیل کنی. دیگه لازم نبود فقط از یه راه برای رسیدن به خواستههات استفاده کنی. اونجوری دنیات هم بزرگتر میشد.»
anahita.bdbr
حجم
۳۵۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۳۵۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۹۲,۰۰۰
تومان