بریدههایی از کتاب وقتی سروها برگ میریزند
۴٫۲
(۱۲)
تو اصلاً هم بچه نیستی. تو خیلی زود بزرگ شدی. کاش اینقدر زود بزرگ نمیشدی. بزرگتر که بشی، بیشتر میفهمی. بیشتر که بفهمی، بیشتر غصه میخوری. زود بزرگ نشو گلاندام.»
anahita.bdbr
زندگی دوباره چرخید. اصلاً از اول هم نایستاده بود. عشق بین آدمها به دنیا میآد و بعد میمیره. دوباره آدمها عاشق میشن. هیچوقت هیچچیز تموم نمیشه. یه سمفونی زنده و پویا که همیشه هست. مطمئنم وقتی که من هم بمیرم، دنیا با همون سرعت به کارش ادامه میده.»
ماهی ۲۷
اگر دینام به فکش وصل میکردیم، میتوانست نصف برق اهواز را تأمین کند.
سپیده
با آن موهای طلایی و چشمهای زاغ و پوست سفیدش هیچ شباهتی با باقی اهوازیها نداشت. دُنژوان محله بود. از روزی که پشت لبش سبز شد، دخترهای محله کشته و مردهاش بودند. فقط کافی بود موهایش را کتیرا بزند، یقه پیراهنش را سرپا کند و عینک آفتابی تقلبیاش را بزند روی چشمش. کار دخترها تمام بود و همهشان غش و ضعف میرفتند.
سپیده
خاتون همیشه از خوشخوابیام کلافه بود: «فقط خدا کنه صوراسرافیل بتونه بیدارت کنه که از قیامت جا نمونی.»
n re
«من باید از بیفصلی بیرون بیام. میخوام دوباره فصل بهار رو تجربه کنم. میخوام کسی عاشقم بشه. فکر کنم استحقاقش رو داشته باشم. من اون همه سال توی یه دنیای متفاوت با دنیای خودم زندگی کردم. جایی که متعلق به اون نبودم. تونلی تاریک و سرد.
ماهی ۲۷
به تختخواب طبقه بالا اشاره کردم و گفتم: «من برم بالا دراز بکشم.»
مرد ابرو بالا انداخت و گفت: «چیچی رو بری بالا؟ مگه درخت خرماس؟ هنوز به اندیمشک هم نرسیدهیم. از حالا میخوای بخوابی؟»
سپیده
بعضی چیزا رو بهتره که خوب و تمیز نبینی. اونجوری جذابتر میمونن. اگه خیلی شفاف ببینیشون شاید توشون یه چیزایی پیدا کنی که دوس نداشته باشی. میفهمی که چی میگم؟»
n re
شاید اصلاً عاشق نشدهام. آدم عاشق که نمیترسد.
n re
«چرا؟ هیچوقت دلت نخواسته ازدواج کنی؟ یا کسی رو داشته باشی؟»
انگشتهایش را در هم گره زد و گفت: «نه، حتما نباید یه آدمی وجود داشته باشه تا بتونی با اون از تنهایی بیرون بیای. شاید بشه با چیزای دیگه هم از تنهایی دراومد. مثلاً اون پیانو رو میبینی؟ هدیه مادرمه، وقتی از کالج فارغالتحصیل شدم.
anahita.bdbr
«از اون وقتی که نرده کشیدهن جلوِ پنجرهها، آدم دلش میگیره. پنجره واسه اینه که از اسیری دیوارها خلاص بشی. اما نرده از دیوار هم بدتره.»
n re
«بعضی از چیزا باید توی رؤیا بمونن و نیاریشون توی واقعیت. وقتی بیاریشون بیرون دوده میگیرن.
n re
به من چه که اکسیژن و هیدروژن قراره با هم وصلت کنن و آب تولید بشه. من چه درس بخونم و چه نخونم اون دو تا کار خودشون رو میکنن.
n re
«امید داشتن به اومدن یه روزِ خوب از خودِ اون روز هم بهتره.»
anahita.bdbr
«آدم هرچی رفیق پیدا میکنه، یا تو دانشگاس یا تو اجباری
anahita.bdbr
«امید داشتن به اومدن یه روزِ خوب از خودِ اون روز هم بهتره.»
anahita.bdbr
مازیار، من که حتی سوسکهای خانه را نمیکشتم. دستشان را میگرفتم و لیلیکنان تا حیاط میرساندمشان. چه بلایی سرم آمده بود؟
anahita.bdbr
اصلاً بذار روز جدایی که رسید دلخور بشو. میدونی مشکل تو چیه؟ تو واسه همهچیز تعریف دقیق و مشخصی میخوای. دوس داری واسه هرچیزی یه چهارچوب سفت و محکم تعریف کنی. تقصیر این فرمول و محاسباته که مخت رو شرطی کرده. اگه تو هم کمی میرفتی توی عالم هنر و موسیقی، مغزت انعطافپذیرتر میشد. میتونستی راحتتر زندگی رو تجزیه و تحلیل کنی. دیگه لازم نبود فقط از یه راه برای رسیدن به خواستههات استفاده کنی. اونجوری دنیات هم بزرگتر میشد.»
anahita.bdbr
«ولک، ای که گفتی قلب اتاق بود یا مثانه اتاق؟ خوُ یههو بده شورتها رو هم بشورُم.»
anahita.bdbr
هیلمن برای پدر پرهام حکم ناموس را داشت و هیچ بخششی در مقابل تعرض به آن وجود نداشت.
anahita.bdbr
حجم
۳۵۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۳۵۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۹۲,۰۰۰
تومان