بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وقتی سروها برگ می‌ریزند | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب وقتی سروها برگ می‌ریزند اثر فهیم عطار

بریده‌هایی از کتاب وقتی سروها برگ می‌ریزند

نویسنده:فهیم عطار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۲ رأی
۴٫۲
(۱۲)
امید کورِ اومدن کسی برای پر کردن تنهایی. همه‌چیز توی سایه نسیان خودخواسته خودمون گم شده
yumi
اگه قطار اومد باید مثل پلنگ بدوی. این‌جا تنگِ پنجه، نه جردن. می‌فهمی؟» نفسی برایم باقی نمانده بود تا با او کلنجار بروم. با سر حرف‌هایش را تأیید کردم و به دیوار جان‌پناه تکیه دادم. با خودم گفتم: «کاش قبل از این‌که بیام این‌جا خورشید رو بغل کرده بودم.»
yumi
گفتم: «بعضی لحظه‌ها کش می‌آن. به اندازه چند سال روی ذهن آدم اثر می‌ذارن.» پرهام رو ترش کرد و گفت: «إنا لله و إنا الیه راجعون! رسما به رحمت ایزدی پیوستی. تو اومده‌ی این‌جا مهندس شی یا فیلسوف؟ لحظهْ لحظه‌س. کش‌دار مش‌دار نداره. مگه پیتزاس؟»
yumi
«نه عاشق بشو و نه معتاد. حالا کی خواست بشه؟»
سپیده
«نکنه به جای تاکسی سوار ماشینای بی نام و نشون بشی سرت رو گوش تا گوش ببرن. نکنه دخترای تهران گولت بزنن. نکنه برف بیاد با آستین کوتاه بری توی خیابون، ذات‌الریه بگیری. اصلاً نکنه روزای بارونی بری کوه، صاعقه بزنه از وسط نصفت کنه. نکنه...»
سپیده
گفت: «مازیار، خیلی مواظب خودت باش. تهران مثل اهواز نیست. بی در و پیکره. گرگ‌های خطرناکی توش پیدا می‌شه که راحت می‌تونن یه لقمه چپت کنن.»
سپیده
هوای مرطوب و داغِ شهریورماهِ اهواز همه را کلافه کرده بود و زیر بغل هرکس به قاعده یک پیش‌دستی رد عرق افتاده بود.
سپیده
«ها، خلاصه ای‌طوری حاج‌خانوم! همه امیدم ای بود که زنُم پا به ماه بشه، دردش بگیره و بذارُمش تو ماشین. گازشو بگیرم برُم سمت بیمارستان. جیغ بزنه بگه عباس! تندتر برو. مُونم تیک‌آف کنم و سر پیچ دستی بکشُم. به مو می‌گن عباس شوفر. اما ای شانس فوگری که مو دارُم، هی، هی.»
سپیده
چطور می‌شود رؤیا و کابوس یک جا کنار هم باشند؟ این فقط دنیای واقعی است که خوب و بد کنار هم زندگی می‌کنند.
kaleng
دیگه دوره دعوا تموم‌شده. تازه بعد از دو هزار سال آدم‌ها فهمیدن بعضی چیزا رو می‌تونن با زبونشون حل کنن نه با بازوهاشون.»
n re

حجم

۳۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

حجم

۳۵۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۶۴ صفحه

قیمت:
۹۲,۰۰۰
۵۵,۲۰۰
۴۰%
تومان