بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زندگی در پیش رو | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب زندگی در پیش رو

بریده‌هایی از کتاب زندگی در پیش رو

نویسنده:رومن گاری
انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۹از ۷۸ رأی
۳٫۹
(۷۸)
آن اول‌ها نمی‌دانستم رُزا خانم به خاطر حواله‌ای که آخر هر ماه می‌رسید از من نگهداری می‌کند. وقتی این موضوع را فهمیدم، شش هفت سالم بود، و وقتی فهمیدم برایم پول می‌دهند یکه خوردم. تا آن وقت فکر می‌کردم رُزاخانم به خاطر خودم دوستم دارد و هر کداممان برای هم ارزش خاصی داریم. یک شبِ تمام گریه کردم و این اولین غم بزرگم بود.
مرتضی بهرامیان
حدود نه سال داشتم و در این سن فکر آدم به کار افتاده است، مگر در صورتی که خوشبخت باشد
پوریای معاصر
در پیاده‌روی روبرو بچه‌ای بود که یک بادکنک داشت و می‌گفت هر وقت دلش درد می‌گیرد، مادرش به دیدنش می‌آید. دلم درد گرفت، اما فایده‌ای نکرد. بعدش هم دل‌آشوبه پیدا کردم. آن هم بی‌فایده بود. حتا برای این‌که بیش‌تر جلب توجه کنم، به همه‌جای آپارتمان ریدم. خبری نشد. مادرم نیامد
پوریای معاصر
مثل وضع من، جوانک‌هایی را می‌شناسم که خودشان را با انواع کثافت‌ها مشغول می‌کنند. اما من برای خوشی و شادی، حاضر نیستم کون زندگی را بلیسم. باهاش تعارفی ندارم. گور پدرش کرده. وقتی به سن قانونی رسیدم، شاید تروریست بشوم، با هواپیماربایی و گروگانگیری، همان‌طور که توی تلویزیون نشان می‌دهند. نمی‌دانم چه خواسته‌هایی را پیش می‌کشم، اما خواسته‌های پیش پاافتاده‌ای نخواهد بود. خلاصه، یک کار حسابی می‌کنم. فعلاً نمی‌دانم چه تقاضایی باید بکنم، چون هنوز حرفه‌ای نشده‌ام.
مری‌آنژ
دلم نمی‌خواهد خودم را توی خوشبختی پرت کنم، بلکه قبلاً هر تلاشی که بتوانم می‌کنم تا از آن خلاص شوم.
مری‌آنژ
اما حقیقت این است که وقتی چیزی دارید که کمی عجیب است و شبیه هیچ‌چیز هم نیست، امیدوارید که شاید بتواند کاری بکند.
مری‌آنژ
وقتی هستیم دیگر هستیم. مثل اتاق نمایش فیلم نادین خانم نیست که بشود همه‌چیز را عقبکی بُرد و آدم برگردد توی شکم مادرش.
کاربر ۳۴۷۴۹۴۸
وقتی روی پیاده‌رو دلقک‌بازی می‌کردم و تلوتلو می‌خوردم و با آرتور می‌رقصیدم و پول جمع می‌کردم، آدم‌هایی بودند که با دیدن من عصبانی می‌شدند و می‌گفتند نباید بچه‌ها را به چنین کارهایی وادار کرد. اصلاً نمی‌دانستم چه کسی وادارم می‌کند، اما بودند کسانی که غمگین می‌شدند. عجیب بود، چون کار من برای خنداندن بود.
علی ظریف فرد
می‌دانم که آدم‌های بسیاری در دنیا هستند که کارهای خوبی می‌کنند اما این کارها را همیشه نمی‌کنند فقط آدم باید به موقع سر برسد. معجزه‌ای هم در کار نیست.
Nafiiis_N__
نمی‌دانم چرا همیشه از دیدنش حرص می‌خوردم. اما فکر می‌کنم به این علت بود که با یک خرده کم و زیاد، نُه یا ده سالی داشتم و وقتش شده بود مثلِ بقیه مردم از یک نفر متنفر باشم.
Nafiiis_N__
«مومو، همیشه یادت باشد که پایین‌تنه مرد مقدس‌ترین چیزش است، شرافتش به آن بستگی دارد. هیچ‌وقت نگذاری از آن کارها با تو بکنند. حتا اگر بابتش پول خوبی بهت بدهند، حتا اگر من بمیرم و تو چیز دیگری در این دنیا نداشته باشی، نگذار این کارها را با تو بکنند.» «می‌دانم رُزا خانم که این شغل مال ما نیست. مرد باید بتواند خودش را حفظ کند.»
نیلوفر معتبر
او می‌گوید باید چیزی را که دنبالش هستیم، در حرف‌هایی که نمی‌شود بیان کرد جستجو کنیم و همان‌جا هم پیدایش می‌کنیم.
نیلوفر معتبر
هیچ‌چیز سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه نیست و سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان می‌دهد و سیاه هم گاهی سفید است که سرش کلاه رفته
نیلوفر معتبر
خوابیدیم اما خواب راحتِ بی‌گناهان به سراغمان نیامد. خیلی در این‌باره فکر کردم و فکر می‌کنم که آقای هامیل در گفتنِ آن حرف اشتباه کرده. فکر می‌کنم این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بی‌گناهان نمی‌توانند حتا یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه‌چیز هستند. اگر غیر از این بود، بی‌گناه نمی‌شدند.
نیلوفر معتبر
البته او هرگز نمی‌توانست کاملاً آسوده‌خاطر باشد چون برای آسودگی کامل باید می‌مرد. در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.
نیلوفر معتبر
فکر می‌کنم این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بی‌گناهان نمی‌توانند حتا یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه‌چیز هستند. اگر غیر از این بود، بی‌گناه نمی‌شدند.
milmahd
آدم‌ها همیشه وقتی حس می‌کنند بچه‌ای هنوز به سنی نرسیده که بتواند لات باشد، احساس راحتی می‌کنند.
مرتضی بهرامیان
خوابیدیم اما خواب راحتِ بی‌گناهان به سراغمان نیامد. خیلی در این‌باره فکر کردم و فکر می‌کنم که آقای هامیل در گفتنِ آن حرف اشتباه کرده. فکر می‌کنم این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بی‌گناهان نمی‌توانند حتا یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگران همه‌چیز هستند. اگر غیر از این بود، بی‌گناه نمی‌شدند.
مرتضی بهرامیان
اسم من محمد است اما همه برای این که سن مرا کوچک‌تر کنند، مومو صدایم می‌زنند. «... شصت سال پیش که جوان بودم، با زن جوانی آشنا شدم. او مرا دوست داشت، من هم دوستش داشتم. هشت ماه گذشت و بعد، خانه‌اش را عوض کرد. حالا که شصت سال گذشته، هنوز هم به یادش هستم. بهش گفتم: فراموشت نمی‌کنم. سال‌ها گذشت و فراموشش نکردم. گاهی اوقات ترس برم می‌داشت چون هنوز زندگی درازی در پیش داشتم، و چطور می‌توانستم به خودم، به خودِ بیچاره‌ام، اطمینان بدهم در حالی که مدادپاک‌کن به دستِ خداست؟ اما حالا، آرامم. دیگر جمیله را فراموش نمی‌کنم. وقت زیادی باقی نمانده. پیش از این که فراموشش کنم می‌میرم.»
مجید
آدم هیچ‌وقت برای هیچ‌چیز خیلی جوان نیست
pejman

حجم

۱۷۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۱ صفحه

حجم

۱۷۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۳۱ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۵۰۰
۹۲,۴۰۰
۲۰%
تومان