بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عصرهای کریسکان: خاطرات امیر سعیدزاده | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عصرهای کریسکان: خاطرات امیر سعیدزاده

بریده‌هایی از کتاب عصرهای کریسکان: خاطرات امیر سعیدزاده

۴٫۷
(۲۵۶)
یکی می‌گوید: «‌منم باهات میام. » ـ این مأموریت بگیر نگیر داره. کار سختیه، ممکنه برگشتنی توش نباشه. من بچه اینجام و راه و چاه رو می‌شناسم. ولی تو غریبه‌ای‌ و زود شناخته می‌شی. لو بری کار دستمان می‌دی. ممکنه دوام نیاری و خودتو به کشتن بدی. ـ من برای شهادت آمدم. خانه خاله که نیامدم. نگران نباش، کمک حالت نباشم، سربارت نیستم.
The Phantom
چون اولین بار است طرف می‌آید اسلحه بخرد و نحوه استفاده‌اش را هم بلد نیست، ناخواسته انگشتش روی ماشه تفنگ مسلح می‌رود و با شلیک گلوله اطرافیانش را می‌کشد! بعد هم ناباورانه می‌گوید: «‌ببخشین ندونستم. از دستم در رفت! » به همین راحتی عدّه‌ای‌ کشته می‌شوند و هرج و مرج گسترش می‌یابد.
مجتبی
حداقل اجازه بدین پسرم باباش رو ببینه. خیلی بی‌تابی می‌کنه. » لباس‌ها‌ی مصطفی را از تنش بیرون آوردند و تمام بدنش را بازرسی کردند. یکی از نگهبان‌ها‌ به مصطفی گفت: «‌نگاه کن اونجا گرگ داره! می‌خوای بری گرگا شکمت رو پاره کنن و بخورنت؟ » بچه پنج‌ساله ترسید و بی‌خیال ملاقات پدرش شد. با گریه گفت: «‌می‌ترسم برم پیش گرگا. بگین بابام بیاد اینجا. »
مرتضی ش.
خبر را به خاله غنچه دادم و او هم همان روز یکی از اقوام را صدا کرد و پول سفر و دستمزدش را نقد داد و همراهش به ملاقات سعید رفتند. روز دوم پیغام فرستاد که سعید سالم است.
مرتضی ش.
بعضی‌ها‌ فکر می‌کنند همه مردم کردستان ضد انقلاب‌اند و همه را به یک چشم می‌بینند.
مرتضی ش.
دو نفر از نیروهای کومله با خواهران خودشان روابط جنسی برقرار کرده و فساد و بی‌شرفی را در کومله گسترش داده و به امری ‌سازمانی تبدیل کرده‌اند‌. وقتی مردم دیندار کردستان این هتاکی‌ها‌ و بی‌بندوباری‌ها‌ را می‌بنند، گند کومله درمی‌آید و بی‌آبرویی‌شان‌ زبانزد خاص و عام شده و مردم حساب کار دستشان‌ می‌آید و ریزش شدید نیروهای کومله را به دنبال دارد.
سورینام
بیچاره‌ها‌ گرفتار شده بودند. بیشترشان بی‌سواد بودند و تا فرصتی به دست می‌آوردند تسلیم می‌شدند. پیرمردهای ساده‌لوح و جوانان عاشق‌پیشه و آرزومند اسلحه با فرار از سربازی، به‌سرعت افسرده و پشیمان شده و گرفتار می‌ماندند. فکر کرده بودند چند ماهی آموزش زبان خارجی می‌بینند و به هر کشوری که می‌خواهند اعزام می‌شوند و کیف می‌کنند. همین اغراق در تبلیغات برای نیروهای بی روحیه و ضعیف و بی ایمان، زمینه سرخوردگی و بریدگی و تمرّدشان را به دنبال داشت و باعث می‌شد در اولین فرصت از حزب جدا شده و تسلیم دولت شوند.
کاربر ۱۱۶۵۶۹۲
بین راه یکی از مرزبانان را می‌بینم که زخمی‌ شده و نمی‌تواند حرکت کند. اسمش را می‌پرسم، می‌گوید: «‌محمود هستم. » او را زیر درخت گلابی کنار جاده می‌کشم و می‌گویم: «‌بذار دو تا گلابی برات بچینم تا بخوری و جون بگیری. » ـ تو رو خدا نچین. اینا مال مردمه، من نمی‌خورم!
Sobhan Naghizadeh
اسلحه شجاعت می‌آورد ولی امنیت نمی‌آورد.
فقیر
معتقدند «انسان نسل حیوان است و روابطش می‌تواند حیوانی باشد». فضای باز و آزاد اختلاط دختران و پسران جوان باعث ترویج و گسترش رفتارهای جنسی شده و لوازم پیشگیری از بارداری در کوله‌پشتی و مقرهایشان‌ به وفور یافت می‌شود. به طور عمدی مأموریت‌ها‌ی اشتراکی بین دختران و پسران ترتیب می‌دهند تا در کوه‌ها‌ و سنگرها زمینه ارتباط نامشروعشان‌ را فراهم کرده و گسترش دهند. معمولاً یک مرد با دو زن و یا یک زن با دو مرد، یا دو زن با سه مرد به مأموریت و عملیات‌ها‌ی شبانه می‌روند. بعضی‌ها‌ ازدواج می‌کنند ولی بچه‌دار نمی‌شوند. اما موظف‌اند با دستور سازمانی زنشان‌ را با مرد دیگری به مأموریت شبانه بفرستند. سعی دارند این‌گونه روابط بی‌شرمانه را در جامعه گسترش دهند ولی با مقاومت مردم مسلمان کُرد مواجه می‌شوند. در بعضی روستاها مردان را تحت عنوان جاش و جاسوس و عامل دولت دستگیر و زندانی کرده و به خانواده‌شان‌ بی‌حرمتی می‌کنند.
العبد
بعد از یک هفته مرا داخل چادری می‌برند و شروع به بازجویی می‌کنند. قاضی بازجو فتاح اشنویه‌ای‌ است که یک دست دارد. می‌پرسد: «‌نام و نام خانوادگی. » ـ سعید سردشتی هستم. ـ در شهر شما به بُز میگن چی؟ ـ بُز. ـ به قاطر چی میگن؟ ـ قاطر. ـ به خرگوش چی میگن؟ ـ بُز! بشقاب سیب‌زمینی دستش را به طرف صورتم پرت می‌کند و می‌گوید: «‌پدرسوخته عوضی، منو مسخره کردی؟ » ـ مسخره نکردم. خوب همه جای دنیا بُز بُزه، خر خره، اسب اسبه، قاطر قاطره. این چه سؤالیه که می‌پرسی؟
The Phantom
به محض ورود به بیژوه، پسربچه‌ای‌ چهارده پانزده ساله پیشم می‌آید و با سلام و احوالپرسی، دست به جیبش می‌برد و عکس امام خمینی را که روکشی پلاستیکی دارد از جیبش در می‌آورد و با احترام می‌گوید: «‌درود بر خمینی. »
The Phantom
قبل از رسیدن ما، نیروهای کومله زندان را تخلیه کرده و به عراق متواری شده‌اند. هیچ کس آنجا نیست و با کمترین تلفاتی زندان تصرف می‌شود. انبوه لوازم پیشگیری بارداری و یک قبضه کلت کمری در مقر کومله جا مانده است. آرزویم محقق می‌شود و با رگباری علامت داس و چکش بالای زندان کومله را فرومی‌ریزم و نابود می‌کنم.
The Phantom
چهاردهم: زیارت غنچه خاله غنچه دوست داشت چند تا بچه جنگزده بیاورد و بزرگ کند.
مجتبی
نمی‌خواهم اسلحه همراهمان ببریم. اسلحه شجاعت می‌آورد ولی امنیت نمی‌آورد.
مجتبی
چاقو دسته خودش رو نمی‌بره. مردم کردستان عزیز ما هستن. داریم جان می‌دیم تا اونا در آسایش و امنیت زندگی کنن. شمام باید کمک کنین تا شرایط مطلوب بشه.
ساونج مممود
ندای امام در گوشم می‌پیچد که نباید در رختخواب بمیرم.
کاربر ۲۱۲۳۶۲۷
معتقدند دفتر سیاسی دموکرات قبله آن‌ها‌ست و باید رو به آن نماز خواند! غذای خودشان مقوی و لذیذ است. بویش داخل زندان می‌پیچد و گرسنگی‌مان را تحریک می‌کند و آزارمان می‌دهد. مجبوریم با دمپایی موش‌ها‌ را بزنیم و نان‌ها‌یی که از سفره دموکرات دزدیده‌اند‌ از دهانشان‌ بگیریم و بخوریم.
neshat
رفت یک جلد قرآن آورد و قسم خورد و گفت: «‌به این قرآن قسم کار من نبوده. من به کمیته امداد خبر ندادم. اگه من این حرفا را زده باشم این قرآن کمرم رو بشکنه. » بعد از سه روز دوباره آمد جلو در خانه‌مان نشست و شروع به فضولی کرد. گفت: «‌پول این لباسا رو از کجا آوردی؟ پول میوه از کی می‌گیری؟ » هی فضولی می‌کرد و عذابمان می‌داد. معمولاً پشت به تیر برق می‌نشست و فضولی می‌کرد. از قضا آن روز رو به تیر برق ایستاده بود و داشت منزل همسایه‌ها‌ را دید می‌زد. یکباره لاستیک کامیونی از سربالایی کوچه راه افتاد و چرخید و سرعت گرفت و بالا و پایین جست و یکراست آمد و محکم به کمر ‌زری شله خورد و او را چسباند به تیر برق. کمرش شکست و افتاد توی کوچه.
neshat
خمپاره‌ای‌ روی پل شکسته خورده و اسبی را کشته بود. کره‌اش همچنان زیر شکم مادرش دراز کشیده و در حال خوردن شیر از پستان مادرش بود. دیدن این صحنه منقلبم می‌کند و به گریه می‌افتم.
فاطمه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۵۰%
تومان