کتاب دود شوق
معرفی کتاب دود شوق
کتاب دود شوق نوشتهٔ فرهاد وداد است. انتشارات همیشه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دود شوق
کتاب دود شوق حاصل روایت نویسنده از تجربههای زندگی در حوزهٔ کار و زندگی است. میتوان این کتاب را ناداستان دانست و البته میتوان آن را همچون رمان خواند. عنوان برخی از بخشهای این کتاب عبارت است از «چنان تصور معشوق در خیال من است»، «روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن»، «با پختگان گوی این سخن، سوزش نباشد خام را»، «به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست» و «زمستانست و بیبرگی، بیا ای باد نوروزم».
خواندن کتاب دود شوق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ناداستان پیرامون ادبیات فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دود شوق
«دریاچهٔ پشت بند گلستان نسبتاً پر از آب بود. برفها آب شده بودند اما هوا هنوز سرد بود و وزش باد هم میزان احساس سرما را بیشتر میکرد. خوشبختانه هر سهٔ ما متناسب با فصل و آب و هوای کوهستان لباس مناسب پوشیده بودیم و مشکلی بابت سرما نداشتیم.
پس از مدتی قدم زدن و گفتوگوهایی عمدتاً حول محور زندگی، روی یک نیمکت بتنی نشستیم. هنوز چیزی نگذشته بود که چشمم به دکّهای در فاصلهای نهچنداندور افتاد. بساط چایی از دور در جلو دکّه دیده میشد. فرهاد خواست تا برای هر سهتاییمان چایی بخرد اما من از او خواستم تا به گفتوگوی خودش با سپیده ادامه دهد، و بهآرامی بهطرف دکّه رفتم. هنوز از سفارشم چیزی نگذشته بود و فروشنده هنوز مشغول ریختن چاییها در لیوانهای کاغذی بود که صدای سپیده را شنیدم که با فریاد مرا صدا میزد. پشت سرم را نگاه کردم و فرهاد را دیدم که بهسرعت در حال دویدن است و سپیده هم در پی او میدود و یکسره با صدا زدن نام فرهاد از او میخواهد تا بایستد.
بهسرعت پول چاییها را روی پیشخوان دکّه گذاشتم و اندکی به دنبال آن دو دویدم. لحظهای بعد فرهاد در نزدیکی خانوادهای که همراه آنها دختر جوانی دیده میشد ایستاد و سپیده هم در فاصله ده یا پانزده متری پشت سر فرهاد.
از دور کاملاً مشخص بود که در سکوتی مطلق، نگاههایی گنگ همراه با هزاران پرسش میان آن خانواده و بهویژه دختر جوانشان و فرهاد ردّوبدل میشد و گاهی نگاه آن خانواده بهسوی سپیده میچرخید.
دوباره بهسمت دکّه برگشتم و چاییها را برداشتم و بهطرف نیمکت بتنی رفتم و نشستم. فرهاد و سپیده هم بههمراه یکدیگر باز میگشتند و گاهی فرهاد با سر آستین اشکهایش را پاک میکرد و سپیده او را دلداری میداد. روی نیمکت نشستم و پس از اندک زمانی آن دو هم آمدند.
فرهاد سمت چپم نشست و سینی چای میان ما دو نفر بود. آنچنان درهم ریخته بود که قادر به حرف زدن نبود. سپیده هم در دست راست من نشست و دو دستی بازوی مرا محکم گرفت و رها نمیکرد.
پس از اندکی، فرهاد بهویژه از سپیده عذرخواهی کرد و گفت که نهتنها قدّوقوارهٔ آن دختر که حتی راه رفتن او از پشتِ سر دقیقاً مانند روژنک بود و به همان دلیل او را اینگونه به اشتباه انداخت.
پس از درنگی کوتاه، سپیده به فرهاد گفت که غم از دست دادن همیشه دردناک است اما آنچه او از دست داده تنها رؤیای شیرینی از یک دختر پریچهرهٔ خردمند بوده که درست در همان دورهٔ کما اتفاق افتاده و نه یک همسر واقعی.»
حجم
۴۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۴۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود به طوریکه اولین کتابی بود که نمیتونستم خواندن کتاب را کنار بگذارم