بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هشت کتاب | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هشت کتاب

بریده‌هایی از کتاب هشت کتاب

نویسنده:سهراب سپهری
امتیاز:
۴.۴از ۱۱۰ رأی
۴٫۴
(۱۱۰)
خانه را نقش فساد است به سقف، سرنگون خواهد شد بر سرما. گاه می‌لرزد با روی سکوت: غول‌ها سر به زمین می‌سایند. پای در پیش مبادا بنهید، چشم‌ها در ره شب می‌پایند!
AmirAli
دیرزمانی است روی شاخۀ این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست. نیست هم‌آهنگ او صدایی، رنگی. چون من در این دیار، تنها، تنهاست. گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست، مانده بر این پرده لیک صورت خاموش. روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف، بام و در این سرای می‌رود از هوش. راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا، قالب خاموش او صدایی گویاست. می‌گذرد لحظه‌ها به چشمش بیدار، پیکر او لیک سایه ــ روشن رؤیاست.
مهدی
پیکر من مرگ را از خویش می‌راند.
m.gh.t
گر به گوش آید صدایی خشک‌: استخوان مرده می‌لغزد درون گور.
mah.gh
دیدم که درخت، هست. وقتی که درخت هست پیداست که باید بود، باید بود و رد روایت را تا متن سپید دنبال کرد. اما ای یأس ملون!
liliyoooom
ــ عاشق. ــ و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد. ــ چه فکر نازک غمناکی! ــ و غم تبسم پوشیدۀ نگاه گیاه است.
liliyoooom
باز شد درهای بیداری. پای درها لحظۀ وحشت فرو لغزید. سایۀ تردید در مرز شب جادو گسست از هم. روزن رؤیا بخار نور را نوشید.
fatima4030dgg
دنگ... دنگ...، دنگ...، ساعت گیج زمان در شب عمر می‌زند پی‌درپی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه‌ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر می‌گریم گریه‌ام بی‌ثمر است. و اگر می‌خندم خنده‌ام بیهوده است. دنگ...، دنگ...، لحظه‌ها می‌گذرد. آنچه بگذشت، نمی‌آید باز. قصه‌ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز.
Khorshid
چشم می‌دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویر امید.
Khorshid
دیر گاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا می‌خواند، لیک پاهایم در قیر شب است. رخنه‌ای نیست در این تاریکی‌: در و دیوار بهم پیوسته. سایه‌ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته. نفس آدم‌ها سر بسر افسرده است. روزگاری است در این گوشۀ پژمردۀ هوا هر نشاطی مرده است. دست جادویی شب در به روی من و غم می‌بندد. می‌کنم هرچه تلاش، او به من می‌خندد. نقش‌هایی که کشیدم در روز، شب ز راه آمد و با دود اندود.
Khorshid
و غم اشارۀ محوی به رد وحدت اشیاست
کاربر ۲۸۱۲۷۵۸
من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین. رایگان می‌بخشد، نارون شاخۀ خود را به کلاغ. هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد.
سپهر
شب سردی است، و من افسرده. راه دوری است، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می‌کنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم‌ها. سایه‌ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غم‌ها.
Mina
دیدم قدری گرفته‌ام. انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر می‌رود.
یك رهگذر
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.
یك رهگذر
جنبشی نیست در این خاموشی‌: دست‌ها، پاها در قیر شب است.
کاربر ۳۷۲۳۴۵۵
به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.
saeid
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر                               زیباست. و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست. گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد. چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید
saeid
من مسلمانم. قبله‌ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجادۀ من. من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
saeid
جهان، آلودۀ خواب است. فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ چنان که من به روی خویش در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست و دیوارش فرو می‌خواندم در گوش: میان این همه انگار چه پنهان رنگ‌ها دارد فریب زیست! شب از وحشت گرانبار است. جهان آلودۀ خواب است و من در وهم خود بیدار: چه دیگر طرح می‌ریزد فریب زیست در این خلوت که حیرت نقش دیوار است؟
فاطمه :)

حجم

۱۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۱۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۲۰%
تومان