بریدههایی از کتاب هشت کتاب
۴٫۴
(۱۱۰)
مرگ گاهی ریحان میچیند.
مرگ گاهی ودکا مینوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما مینگرد.
و همه میدانیم
ریههای لذت، پراکسیژن مرگ است.
Mostafa F
و همه میدانیم
ریههای لذت، پراکسیژن مرگ است.
یامهدی
من نمازم را وقتی میخوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدستۀ سرو.
من نمازم را، پی «تکبیرةالاحرام» علف میخوانم،
پی «قد قامت» موج.
سپهر
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شببوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
سپهر
و
آری، ما غنچۀ یک خوابیم.
ــ غنچۀ خواب؟ آیا میشکفیم؟
ــ یک روزی، بی جنبش برگ.
ــ اینجا؟
ــ نی، در درۀ مرگ.
ــ تاریکی، تنهایی.
ــ نی، خلوت زیبایی.
ــ به تماشا چه کسی میآید، چه کسی ما را میبوید؟
ــ...
ــ و به بادی پرپر...؟
ــ...
ــ و فرودی دیگر؟
ــ...
امیررضا
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب میریزد پایین، اسبها مینوشند.
m.mah
قشنگ یعنی چه؟
ــ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا بهگرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا بهوسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند بهامکان یک پرنده شدن.
liliyoooom
تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدمها.
سایهای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غمها.
aylin
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سایۀ برگی در آب:
چه درونم تنهاست.
⚖️وکیل بعد از این⚖️
من قطاری دیدم، که سیاست میبرد (و چه خالی میرفت. )
سپهر
دیدم که درخت، هست.
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود،
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال
کرد.
یك رهگذر
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
یك رهگذر
زندگانی سیبی است، گاز باید زد با
پوست.
یك رهگذر
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
saeid
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهیها، حوضشان بیآب است. »
باد میرفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا میرفتم.
saeid
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
melik
تنها باد
سایه شدم، و صدا کردم:
کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج «نه من»، درۀ «او»؟
و ندا آمد: لب بسته بپو.
مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد: بر تو گواراباد، تنهایی تنها باد!
دستم در کوه سحر «او» میچید، «او» میچید.
و ندا آمد: و هجومی از خورشید.
از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی تنهاتر، زیباتر.
و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!
آوازی از ره دور: جنگلها میخوانند؟
و ندا آمد: خلوتها میآیند.
و شیاری ز هراس.
و ندا آمد: یادی بود، پیدا شد، پهنه چه زیبا شد!
«او» آمد، پرده ز هموا باید، درها هم
و ندا آمد: پرها هم.
امیررضا
وای، این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
علی میرزایی نژاد
ای چشم تبدار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.
مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم
و به دامن بیتار و پود رؤیاها بیاویزم.
AmirAli
در قیر شب
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا میخواند،
sahar.s
حجم
۱۵۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۱۵۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۲۰%
تومان