از پنجره
غروب را به دیوار کودکیام تماشا میکنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
علیرضا
آدمیزاد طومار طولانی انتظار است
علیرضا
دنگ...، دنگ...،
لحظهها میگذرد.
آنچه بگذشت، نمیآید باز.
قصهای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
|هیـچِمطلقـ|
نقش اندوه پی یک لبخند.
amir kh
مرا راهی از تو بدر نیست.
SaraKu
کنار مشتی خاک
در دوردست خودم، تنها، نشستهام.
علیرضا
جهان، آلودۀ خواب است.
فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش، هر بانگ
علیرضا
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
fateme kheiripour
و من میرفتم، میرفتم تا در پایان خودم فرو افتم.
علیرضا
یک نفر آمد کتابهای مرا برد
علیرضا
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
k.m
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد.
علیرضا
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.
امیر
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود.
smrbbh
یادت جهان را پر غم میکند، و فراموشی کیمیاست.
علیرضا
دیرزمانی است روی شاخۀ این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
نیست همآهنگ او صدایی، رنگی.
چون من در این دیار، تنها، تنهاست.
نوشیکا😉
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو
برود.
SaraKu
شاخهها پژمرده است.
سنگها افسرده است.
رود مینالد.
جغد میخواند.
غم بیامیخته با رنگ غروب.
میتراود ز لبم قصۀ سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
mah.gh
دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخۀ نارنج میشود
خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این
گل شببوست،
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمیرهاند.
کاربر ۲۹۴۲۸۷۸
سینۀ آب در حسرت عکس یک باغ
میسوزد.
علیرضا