جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت، و چشمم به راه
تو نیست.
علیرضا
جهان آلودۀ خواب است و من در وهم خود بیدار:
ᵇˡᵃᶜᵏ
تهی بود و نسیمی.
سیاهی بود و ستارهای
هستی بود و زمزمهای.
لب بود و نیایشی.
«من» بود و «تو» یی:
نماز و محرابی.
علیرضا
گریهام بیثمر است.
و اگر میخندم
خندهام بیهوده است.
aylin
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
علیرضا
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد.
میکنم هرچه تلاش،
او به من میخندد.
ᵇˡᵃᶜᵏ
اندوه مرا بچین، که رسیده است.
دیری است، که خویش را رنجاندهایم، و روزن آشتی
بسته است.
melik
ترا از تو ربودهاند، و این تنهایی ژرف است.
علیرضا
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است.
علیرضا
از پنجره
غروب را به دیوار کودکیام تماشا میکنم.
بیهوده بود، بیهوده بود.
علیرضا