بریدههایی از کتاب جزء از کل
نویسنده:استیو تولتز
مترجم:معصومه محمودی
ویراستار:قهرمان عسکری
انتشارات:انتشارات فرشته
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱۱)
بالای سرم آسمان مثل جمجمهای ترکخرده باز شده بود. ستارهها به مانند دانههای عرق میدرخشیدند
yasinds
وقتی که داری سقوط میکنی، تنها چیزی که میتوانی به آن چنگ بزنی خود خودت هستی.
yasinds
آنها از پرواز نعشهٔ خود سرخوش بودند و سعادتمند، چون خدایان آنها از نوع درونی نبود، از آنهایی که واقعا نمیتواند در یک بحران ملموس و چند روزه مثل یک کشتی در حال غرق به تو کمک کند. خدایان آنها از نوع قدیمی بودند، از آنهایی که کل طبیعت را به سمت خواستههای فردی خود سوق میدهد. چه شانسی! خدایان آنها در واقع به حرف مردم گوش میدهد و بعضی اوقات هم دخالت میکند. خدایان آنها با التفاتهای شخصی سر و کار دارد! کسی که شما آن را میشناسید! به همین دلیل هم تجربههای خصوصی آنها هیچ موقع وحشت سرد ما را نچشیده است: ما انتظار نداشتیم که انگشت شست و اشارهٔ بزرگی از آسمان فرود آید تا ما را از مهلکه نجات دهد.
yasinds
عصبانی بود از اینکه مرگش نمایشی منحصر به فرد از یک تراژدی محسوب نمیشد. مردن در میان آدمهای رو به موت، تنها به عنوان یک عدد، خاری در چشمش بود.
yasinds
از اینکه من تناسخ زود بهنگام نفس هنوز زندهٔ او بودم دست بکشد و حالا فکر میکرد اگر من بمیرم، ممکن است او زنده بماند.
yasinds
تعجبآور بود که چطور این حیوانهای انساننمای در حال مرگ میتوانستند در چنین سیرکی آرامش خود را حفظ کنند.
yasinds
این غریبههای نقش فرعی که در آخرین لحظات برای حضور به عنوان بازیگر مهمان در آخرین پردهٔ زندگی یک مرد دعوت شده بودند، میخواستند همه چیز را بدانند.
yasinds
فراری تقریبا همسن من بود، با چشمانی بزرگ و زیبا که برای چهرهٔ نقاشی شدهاش زیادی بزرگ بود. موهای بلند و فرفری داشت و مژههای فرفری. همه چیز دربارهٔ او بلند و فرفری بود.
yasinds
شبها به آسمان خیره میشدیم، جایی که ستارهها در اشکال مختلفی در آن شنا میکردند و به نوعی بهخاطر صداهای گریه و فریاد، و نالههای از سر هذیان که عمدتا از طرف پدر بود، تهدیدآمیز جلوه میکردند.
yasinds
پس اگه نمیخوای به کسی مثل پدرت تبدیل بشی، پس نباید مثل اون فکر کنی توی یه گوشه هستی. باید فکر کنی که توی یه فضای آزادی، و تنها راه برای انجام این کار لذت بردن از این هست که ندونی چی درسته و چی غلطه، زندگی رو بازی کن بدون اینکه سعی کنی از قوانینش سر دربیاری. از قضاوت زندگی دست بردار، از بیفایدگی لذت ببر، از توهمات قتل سرخور نشو، یادت باشه مردان گرسنه میمیرن در حالی که مردان روزهدار زنده میمونن. اون موقع که خیال و آرزوهات فرو ریخت تو فقط بخند. و از همه مهمتر، بهخاطر هر دقیقهای که توی این جهنم نفس میکشی سپاسگزار باش.»
yasinds
شخصی یک بار گفته بود که در پنجاه سالگی هر کسی صاحب چهرهای میشود که لیاقتش را دارد. خب، متأسفم، اما هیچ کسی در هیچ سنی لیاقت چهرهٔ پدرم را نداشت که داشت به سمت ما میآمد
yasinds
اما آنها بودند، فراریها، آنها بودند که عبارات همزاد ناامیدی و امید انسانی را به نمایش گذاشته بودند، دزدکی به یکدیگر نزدیکتر میشدند و با بدگمانی بیشازحدی کرجی را بررسی میکردند. آنها احمق نبودند. میدانستند که زندگی خود را روی شیر یا خط قمار کردهاند. عمیقا شک داشتند که این کشتی زنگزده بتواند احتمالا وسیلهٔ رهایی آنها باشد. آنها را نگاه میکردم و از خود میپرسیدم: آیا قبل از پایان سفر، به آدمخواری متوسل میشویم؟ آیا میتوانم ران آن مرد را بخورم و مایعات نخاعی آن زن و به دنبالش صفرایش را بنوشم؟
yasinds
خورشید در افق پدیدار شده و نورش را از میان مه میتاباند. بالای سرمان تنها میتوانستیم ابرهایی به شکل سرهای بریده ببینیم.
yasinds
بعد از همهٔ چیزهایی که در زندگی شاهدش بودم، تقریبا خود را متقاعد کرده بودم که چرخ تاریخِ زندگی شخصی بر پایهٔ تفکر میچرخد، و بنابراین تاریخ من گلآلود است چون تفکر من گلآلود بوده است. تصور کردم هر آنچه تا به امروز تجربه کرده بودم احتمالا تحقق ترسهای من بوده است
yasinds
دلخوشی چندانی نبود از اینکه با این سم نسبت به سمهای دیگری که در مغازه وجود داشتند، مدت زمان کوتاهی از درد ناله میکردیم.
yasinds
و من نتوانستم کاملا او را متقاعد کنم که هر مرد در حال مرگی مراسم باستانی مخصوص به خود را دارد. برخی دست عزیزان خود را به دست میگیرند، و برخی هم رابطهٔ جنسی محافظت نشده و استثمارگرانهٔ جهان سوم را ترجیح میدهند.
yasinds
نمیخواستم نفرین پدر از آن سوی قبر دامن مرا بگیرد، یا امواج کوچک گناه آیندهٔ پر از آرامشم را به هم بزند. اما مهمتر از همهٔ اینها، این یک سفر احساسی بود: اگر او قرار بود بمیرد، چه در دریا، چه در میان مردم خودش (حالا هر خری که بودند) میخواستم آن را به چشم خود ببینم، چشم من در برابر چشمهای خالی از روح او. تمام زندگیام توسط این مرد به مرزهای فراتر از عقلانیت کشانده شده بود، و از این فکر که خود را درگیر یک عمر زندگی پر از درام او کرده بودم ولی در صحنهٔ آخر حضور نداشته باشم، به خودم توهین میکردم. او شاید بدترین دشمن خود باشد، اما بدترین دشمن من هم بود، و لعنت به من اگر میتوانستم کنار بستر رودخانه صبر کنم تا درست مثل ضربالمثل چینی، جسدش روی آب بیاید. من میخواستم مردنش را ببینم و دفنش کنم و با دستهای خالی خود خاک روی قبرش را صاف کنم.
yasinds
فکر کردم این استثمارکنندگان بیغلوغش، سندورم رودهٔ تحریکپذیر کیهان هستند. با نگاه کردن به این مردان که انگار تمثیلی از همهٔ مردان بودند، تصمیم گرفتم که اگر ناپدید شدن من به معنای وجود نداشتن آنها باشد، با کمال میل آن را می پذیرم.
yasinds
همانطور که آنها در مورد سرنوشت ما تصمیمگیری میکردند، به یاد آوردم که چطور اورول آینده را به چکمهای توصیف کرده که تا ابد صورت انسان را لگد مال میکند. و من فکر کردم همهٔ اطرافم چکمه شده است، مردم بهقدری وحشتناک هستند که باید تمام نژاد بشریت را بهخاطر انجام ندادن هیچ کاری در محدود کردن وجودیت خودشان مجازات کرد.
yasinds
البته که او فقط یک تاجر بود، با همان حس عشق به سود و بیتفاوتی نسبت به رنج بشر، درست مثل همتایان شرکت غربی خود. فکر کردم که این مرد میتوانست یک مدیر اجرایی متوسط در IBM یا مشاورهٔ حقوقی در صنعت دخانیات باشد.
yasinds
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان