بریدههایی از کتاب جزء از کل
نویسنده:استیو تولتز
مترجم:معصومه محمودی
ویراستار:قهرمان عسکری
انتشارات:انتشارات فرشته
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱۱)
من شروع کردم به فکرکردن راجعبه ثروت و چهرهٔ جذاب اسکار به عنوان یک امتحان سرگرم کننده از قدرت و روحیهٔ تعصب آنوک.
Ehsan
«به هر حال تو واقعا از آنوک چی میخوای؟ به نظر میاد که خودت رو خیلی داری به آب و آتیش میزنی. من زنایی که تو سراغشون رفتی رو دیدم. آنوک خیلی خوبه و سبک زیبایی خودش رو داره، اما این واقعا هیچ معنی نمیده. تو هر زن معرکهای رو که دلت بخواد میتونی به چنگ بیاری. پس این کارا واسه چیه؟»
«مسئله اینه که جاسپر دنیا پر از آدمهای معمولیه. بعضی از اونها هم زیبا هستن و بعضیها هم نه. چیزی که کمیابه، آدمهای خارقالعاده، جالب و اصیل و خلاقی هستن که به شیوهٔ خودشون فکر میکنن. حالا تا وقتی که اون زن خارقالعاده پیداش بشه، و من مجبور باشم که وقتم رو با یه زن معمولی بگذرونم، فکر میکنی باید با یه زن معمولی زیبا باشم یا یه زن معمولی که جذابیتی نداره؟»
لزومی نبود که به این سؤال جواب بدم، پس ندادم.
«زنایی مثل آنوک کمیابتر از اونی هستن که فکرش رو میکنی
Ehsan
خدایان هم میتوانند پایین بیایند و بر سر انسانهای فانی تف بیندازند درست مثل بقیهٔ ما، نمیتوانند؟ آنوک از آن اندامهایی داشت که به عنوان یک مرد توجه شما را جلب میکرد، و خب به هر حال، اسکار هابز هم یک مرد بود.
Ehsan
«آموزش مواد مخدر. دانشآموزان مدرسه مجبورند یک هفته را با معتاد رو به موت بگذرانند. بچه، معتاد را موقع مواد زدن، استفراغ کردن، دزدی از خانوادهٔ خودش، دله دزدی از مغازه، و سرانجام اوردوز کردن، تماشا خواهد کرد. بچه گزارشی پانصد کلمهای خواهد نوشت و در مراسم تدفین معتاد خواهد خواند، که تبدیل به بخشی از گردشهای روزانه مدرسه خواهد شد. هر بار که معتادی میمیرد، کلاس باید او را دفن کند، تا اینکه هروئین با مرگ در ذهن ناخودآگاه کودکان جاسازی شود.»
Ehsan
من لبخند زدم. با خودم فکر کردم که آقای هابز ممکنه شما همهٔ پولهای دنیا را داشته باشید، ممکن است مالک تمام جهان و ذرات آن باشید. ممکن است از ستارهها سود و از ماه سهام برداشت کنید، اما من جوان هستم و شما پیر، و من چیزی دارم که شما ندارید، آینده.
داشتیم از می
Ehsan
مرگ یه آدم مشهور بهترین فروشی هست که میتونیم داشته باشیم. میدونی چرا؟ چون تو عنوان خونده میشه: «خدایان هم میمیرند»
Ehsan
: او بیشازحد رابطهٔ جدی با کسی را میخواست. اما چون از آنجا که کسی مطمئن نیست طرز کارش چگونه است، شما فقط باید در تلاش باشید که این نیروی اسرارآمیز را تنها با تظاهر کردن به نخواستن چیزی که از ته دل میخواهید، شکست دهید
Ehsan
بعضی از مردم غرق شدن تو را حس میکنند، و وقتی برای بهتر دیدن قدمی جلو میگذارند، نمیتوانند در مقابل گذاشتن پا روی سر تو مقاومت کنند.
Ehsan
بعضی از مردم غرق شدن تو را حس میکنند، و وقتی برای بهتر دیدن قدمی جلو میگذارند، نمیتوانند در مقابل گذاشتن پا روی سر تو مقاومت کنند.
Ehsan
بهنظر من تو باید بتوانی به آدمهای زندگیت نگاه کنی و بگویی «من زندهبودن خودم رو مدیون تو هستم» و «تو زندهبودن خودت رو مدیون من» و اگر نتوان چنین چیزی گفت، پس ما با آنها چه غلطی میکنیم؟ همانطور که ایستاده بودم، فقط میتوانستم پدرم را ببینم و به این فکر کنم «خب، علیرغم کارشکنیهای توی حرومزاده، من زنده موندم».
Ehsan
میگفت که من به اندازهٔ برایان رمانتیک نیستم، فقط به این خاطر که در یک لحظهٔ صمیمی یک بار به او گفته بودم: «با تمام مغزم عاشقت هستم.» تقصیر من بود که او نمیفهمد چطور قلب اعتبار این کار را از سر دزدیده است، اینکه احساسات پرشور وحشیانه مستقیم از سیستم لیمبیک مغزی صادر میشوند و اینکه من فقط سعی میکردم از اشاره به قلب بهعنوان ذخیرهٔ واقعی همهٔ احساسات جلوگیری کنم، آن هم وقتی که چیزی جز یک سیستم فیلتر و پمپ خونی نیست؟ آیا تقصیر من بود که مردم نمیتوانند از نمادی بدون تبدیل آن به واقعیت لفظی، لذت ببرند؟ از طرفی هم بهخاطر همین است که شما هرگز نباید وقت خود را با گفتن داستان تمثیلی به نسل بشر هدر دهید. در کمتر از یک نسل، آن را تبدیل به اطلاعات تاریخی میکنند
Ehsan
من مطمئنم که این برای همه اتفاق افتاده است. روزی را که چهرهای میبینید حتی در موقع بیداری. او را در خورشید میبینید. در ابر میبینید. در آینه میبینید. آن را به وضوح میبینید، حتی اگر آنجا نباشد. بعد آن را حس میکنید. میایستید و میگویید: «چه کسی آنجاست؟» و وقتی جوابی دریافت نکنید، میگویید: «به پلیس زنگ میزنم.» در هر حال این حضور چه چیزی است اگر در واقع یک شبح نیست؟ محتملترین توضیح موجود: ایدهٔ کاملا آشکار و بیرونی که از خود ذهن نشأت گرفته است.
Ehsan
امید به آشتی، بسیاری از رابطههای گذشته را که باید ته یک درهٔ عمیق باشند را زنده نگه میدارد.
Ehsan
عشق بهترین خبرچین است چون این عقیده را به شما القا میکند که عشق شما ابدی و تغییرناپذیر است. نمیتوانید به اندازهای که از دست دادن سر خودتان را تصور میکنید، از دست عشق خود را تصور کنید. و از آنجا که عشق چیزی جز صمیمیت نیست و صمیمیت چیزی جز شریکی نیست، و شریک بودن چیزی جز صداقت نیست، شما ناگزیر افکار مغزتان را تا آخرین فکر بیرون میریزید، چون صداقت نداشتن در صمیمیت کارگر نیست و به آرامی عشق گرانبهای شما را مسموم میکند.
Ehsan
متوجه شدم برج دوزخی را تمام و کمال تبدیل به ایدهآل خود کردهام، اما اگر مجبور به این کار شده بودم چه؟ دیر یا زود ما باید چیزی را برای خود ایده آل کنیم، بیاشتیاق بودن نسبت به همه چیز غیرانسانی است. پس من او را برای خود ایدهآل کردم. اما آیا من عاشقش بودم یا نه؟ آیا این یک عشق بالغ بود یا یک عشق نابالغ؟
Ehsan
گفتم: «بابا یادته که چطور گفتی عشق یه لذت، محرک، و حواسپرتی هست؟»
«اوهوم»
«خب یه چیز دیگهای هم هست که بهش اشاره نکردی. و اون اینه که اگه بخوای واسه بار دوم از رفتن یه تراشهٔ چوب به انگشت معشوقت جلوگیری کنی، کل دنیا را میری و تمام چوبهای عالم رو با سطحی نرم و ظریف میپوشونی، تا فقط اون رو از یه تراشهٔ چوب نجات بدی. به این میگن عشق.»
Ehsan
چیزی که مردم از شما میخواهند تأییدی است که شما را روی خط نگه میدارد، زندگی کردن با قوانین مشابه آنها، و اینکه شما نباید به حال خود رها شوید یا حق ویژهای برای خود قائل شوید.
Ehsan
«جاسپر مطمئن شو که اگر عاشق بشی، یکی از بزرگترین لذتهاست.
Ehsan
او گفتم نگران هستم از اینکه در خانهای به این درن دشتی تمام وعدههای غذاییش را تنها بخورد، چون صدای طنینانداز اصابت قاشق و چنگال موقع خوردن غذا در یک خانهٔ خالی، یکی از پنج صدای برتر غمگین تمام دورانهاست.
Ehsan
زندگی رو بازی کن بدون اینکه سعی کنی از قوانینش سر دربیاری
کاربر ۴۸۲۱۵۸۶
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان