بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جزء از کل | صفحه ۲۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جزء از کل

بریده‌هایی از کتاب جزء از کل

نویسنده:استیو تولتز
ویراستار:قهرمان عسکری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱۱)
فقط در لحظهٔ خداحافظی است که شما عملکرد یک شخص را می‌فهمید: آنوک برای نجات جان من آمده بود، کاری که بارها و بارها برایم انجام داده بود.
Ehsan
آزادی فقط در شبیه یک دیوانه بودن است.
ستایش گودرزی
ترس‌های قدیمی‌ات، همان‌هایی که اکنون هم با خودت حمل می‌کنی. ناامیدی از شکست‌های قبلی‌ات لمس می‌شود.
Ehsan
یک اسم غیرمعمول مثل پرودنس بلادهانگری یا هونلی شاولباتیم نبود. یعنی ادی فکر کرده بود این یک کارولین پاتس دیگر است؟ باور این‌که کسی غیر از او باشد را نادیده گرفتم، چون در لحظهٔ بحران شخصی تو چیزی را می‌یابی که به آن باور داشته باشی. بالاخره معلوم شد من هم به چیزی باور دارم، به این‌که من کاموایی توپی هستم و زندگی گربه‌ای است که با چنگال‌هایش با آن بازی می‌کند. چطور می‌توانست غیر از این باشد
Ehsan
همیشه همین‌طور است. هیچ‌وقت بصورت کامل موفق نمی‌شوی؛ همیشه یک جای کار می‌لنگد
Ehsan
همیشه همین‌طور است. هیچ‌وقت بصورت کامل موفق نمی‌شوی؛ همیشه یک جای کار می‌لنگد
Ehsan
بعضا گناهی که روح دیگران را نابود می‌کند ممکن است برای دیگری سرآغاز زندگی باشد.
Ehsan
بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم حیوان درونی انسان، برای زنده‌ماندن هیچ نیازی به آب و غذا ندارد و فقط با شایعات می‌تواند سر کند.
Ehsan
من تا زمانی که لحظه مرگم برسد، فقط داشتم به آن فکر می‌کردم. من تصمیم گرفتم اگر نتوانم فقط یک روز آن را فراموش کنم، خودم را خلاص کنم. چرا که نه؟ چرا باید با مرگ خود مقابله کنم؟ من برنده نمی‌شدم. حتی اگر با معجزه، این سری سرطان را شکست دهم، بعدی را چه خواهم کرد؟ و بعدی‌ها؟ من هیچ استعدادی در بیهوده بودن ندارم. هدف مبارزه‌ای که نتیجه آن باخت است چیست؟ برای کسب عزت و منزلت انسانی؟ من استعدادی برای عزت هم ندارم. من هیچ ارزشی در آن نمی‌بینم و وقتی که می‌شنوم کسی می‌گوید «لااقل من شرافت دارم» فکر می‌کنم «همین الان با گفتن این از دستش دادی».
Ehsan
حالا که سرطان‌ها مثل خوره به جان تمام سلول‌های بدنم افتاده بود، به نظر می‌رسید بی‌خدایی، ظالمانه‌ترین کاری بود که می‌توانستم در حق خودم بکنم. به مغزم التماس می‌کردم که تجدیدنظر کند. فکر کردم: آیا به هر نوعی در جایی دیگر به زندگی ادامه خواهم داد؟ آیا باورش کنم؟ لطفا؟ آیا می‌توانم به روح جاودانه اعتقاد داشته باشم؟ به بهشت، فرشتگان و یا بهشتی که شانزده دوشیزه منتظر من باشند؟ خواهشا می‌توانم این‌ها را باور کنم؟ ببین، من حتی به شانزده دوشیزه زیبا هم نیاز ندارم. فقط یک زن زشت و پیر کفایت می‌کند، حتی نیاز نیست که دوشیزه باشد، او می‌تواند دوچرخه عمومی پس از مرگ هم تلقی شود. درواقع، زن هم نباشد، نباشد، اصلا بهشت هم نباشد، فقط یک بیابان باشد. جهنم، حتی یک جهنم. چراکه وقتی دارم داخل دریاچه‌ای از آتش، عذاب می‌کشم حداقل می‌توانم نعره بکشم، خواهش می‌کنم آیا می‌توانم به آن اعتقاد پیدا کنم؟
Ehsan
حس سرد نادیده‌گرفته‌شدن مانند آتش تو را می‌سوزاند.
Fahimeh Hakima
انتخاب از میان گزینه‌های موجود اصلا شبیه فکر کردن نیست. تنها راه واقعی اندیشیدن اینه که گزینه‌های خودتو ایجاد کنی، گزینه‌هایی که قبلا وجود نداشتن.
Fahimeh Hakima
هرچه بیش‌تر به نق‌نق‌های تمام نشدنی آن‌ها گوش می‌دادم، بیش‌تر می‌فهمیدم که آن‌ها به روش خود، همان کار مرا انجام می‌دهند (فکر به مرگ): مخالفت با زمان حال
Ehsan
ناگهان همهٔ خشم و نفرتم نسبت به او دود شد و رفت هوا. دلم به‌شدت برایش سوخت. من او را مثل عنکبوتی دیدم که از خواب بیدار شده بود و فکر می‌کرد که مگس است و روحش هم خبر نداشت که در تار خود گیر افتاده است.
Ehsan
آپارتمان‌ها و خانه‌هایی هم که به نرها اجازهٔ زندگی می‌دادند، چندان بدک نبودند اما همهٔ آن‌ها درونشان آدم داشتند. البته که من از قبل این را می‌دانستم، اما تا رویارویی با انسان‌های دیگر متوجه نشده بودم که تا این حد نیاز به تنهایی دارم.
Ehsan
بیرون، اشکم سرازیر شد. چه عذابی! حالا باید پولدار و موفق می‌شدم تا از این‌که مرا رها کرده بود پشیمانش کنم. این هم یک کار دیگر که باید در این زندگی کوتاه و پرمشغله انجام شود. خدای من. همین‌طور اضافه می‌شوند. نمی‌توانستم باور کنم که رابطهٔ ما تمام شده بود. آن عشقبازی! آن وابستگی محکم، تمام شد! فکر کنم این‌گونه بهتر بود. من هرگز دلم نمی‌خواهد که کسی سر من فریاد بکشد «من بهترین سال‌های عمرم را به پای تو ریختم!» این‌گونه، بهترین سال‌های عمرش را هنوز پیش رویش داشت.
Ehsan
«خدا! فقط برای یه دقیقه ساکت شو!» وقتی حس می‌کنم کسی از نظر عاطفی قصد صدمه زدن را به من دارد، مقاومت در برابر وسوسهٔ رفتار کردن مثل یک کودک پنج ساله برایم بسیار دشوار می‌شود. به عنوان مثال درست در آن زمان، هر کاری از دستم برمی‌آمد را متوقف کردم تا شصت ثانیه را با صدای بلند معکوس بگویم.
Ehsan
وقتی برگشتم پیش برج دوزخی، او گفت: «ما باید با هم حرف بزنیم.» «داریم حرف می‌زنیم دیگه.» چیزی به حرفم نگفت. حتی تأیید یا تکذیب نکرد که تازه صحبت کرده بودیم. گفتم: «به هرحال چرا باید برای شروع یه حرف بگی که باید حرف بزنیم؟ می‌خوای حرف بزنی؟ حرف بزن!» داشتم آماده می‌شدم چون کم‌وبیش می‌دانستم چه چیزی در راه است. او می‌خواست با من بهم بزند. زمستان ناگهان وارد کل بدنم شده بود. گفتم: «شروع کن، گوش می‌دم.» «تو نمی‌خوای این قضیه رو برای من راحت‌تر کنی، نه؟» «البته که نه. فکر کردی من چی‌ام، فرشته؟ فکر کردی من آدم خودخواهی نیستم؟ که عاشق دشمنام هستم؟ که داوطبانه توی آشپزخونه‌های خیریه کار می‌کنم؟»
Ehsan
زمستان ناگهان وارد کل بدنم شده بود.
Ehsan
پرندگان صبح، آن ساعت‌های زنگ‌دار پردار، حدود ساعت پنج مرا از خواب بیدار کردند.
Ehsan

حجم

۷۵۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

حجم

۷۵۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۷۲ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان