بریده‌هایی از کتاب جزء از کل

هر چی گروه بزرگ‌تر باشه، احتمال این‌که یکی از اونا بهت خیانت کنه و ولت کنه تا توی فاضلاب جون بدی خیلی زیاده. می‌دونی چرا؟ چون همه می‌خوان تو رأس قدرت باشن.

هیچ‌کسی دنبال ایدهٔ جدیدی نیست. همه یکم بیش‌تر از همیشگی رو می‌خوان.

من بهت می‌گم که اون بیرون چه خبره: یه مشت برده که عاشق آزادی هستن که فکر می‌کنن دارن. اونا خودشون رو به شغل یا چیزای دیگه زنجیر کردن و یا حتی به بچه‌هایی که مثل موش رو زمین وول می‌خورن

بازی بچه‌ها شوخی‌بردار نیست

علایق متضاد واقعا می‌تواند بین آدم‌ها جدایی بیندازد

«فرهنگ به جای خود، اما دیگه داره بیخودی همه چی گرون می‌شه.»

وقتی تلاش می‌کنی تا کسی را از ذهنت بیرون کنی، این تلاش خود تبدیل به‌خاطره می‌شود، بعد مجبوری تلاش کنی تا این کار را هم فراموش کنی که این عمل هم خود خاطره‌ای شده و در ذهنت ماندگار می‌شود.

استرالیا به مانند یک پیرزن تنها در آپارتمان خود است که هیچ کسی سراغی از او نمی‌گیرد تا این‌که بمیرد و بوی جنازه‌اش همسایه‌ها را باخبر کند

«می‌توانستم کار وحشتناک‌تری انجام دهم»، یکی از جملات به ظاهر بی‌خطر و در عین حال رعب‌آور در هر زبانی.

اگه سرنوشت می‌گذاشت که ما زندگی عالی داشته باشیم و از یک موفقیت پرشکوه به موفقیتی دیگه برسیم، هرگز اون‌ها رو درک نمی‌کردیم، هرگز!

مردم دیگه رمزآلود و مبهم نیستن چون اصلا خفه خون نمی‌گیرن!

در داستان‌های جن و پری قدیمی، جادوگر بدجنس، قیافهٔ زشتی داره، اما تازگی‌ها اون گونه‌های برجسته داره و عمل زیبایی انجام داده!

دیگه ویرانی دنیا نامحسوس نیست، بلکه این روزها صدای از هم پاشیده شدنش از هر صدایی بلندتره!

بیش‌تر زندگی‌ام سردرنیاوردم که با پدرم چگونه باشم، ترحم کنم یا بی‌توجهی یا شاید قضاوت یا این‌که اصلا به قتل برسانمش

کی از تصورات مورد علاقهٔ پدرم که واقعا بعدها فلسفه‌اش را درک کردم: آزادی فقط در شبیه یک دیوانه بودن است.

تو توی زمانه‌ای داری بزرگ می‌شی که دنیا پست و خالی از معنی شده. ما به سرعت داریم به اولین ملتی تبدیل می‌شیم که مردمانش از قهرمان‌های منحصر به فردی تشکیل شدن که هیچ کاری جز تجلیل از یکدیگر انجام نمی‌دن

انسان‌ها و قوانینشان. حتی در این دوزخ بی‌قانون، انسان باید برای خود ارزش‌هایی بسازد. بشری که دست به هر کاری می‌زند تا خود را از حیوانات وحشی متمایز سازد.

وقتی تلاش می‌کنی تا کسی را از ذهنت بیرون کنی، این تلاش خود تبدیل به‌خاطره می‌شود، بعد مجبوری تلاش کنی تا این کار را هم فراموش کنی که این عمل هم خود خاطره‌ای شده و در ذهنت ماندگار می‌شود.

مردم وقتی غافلگیرشان می‌کنی مثل بچه‌ها رفتار می‌کنند، و حرام‌زاده‌ها هم از این قاعده مستثنی نیستند.

وقتی که یک سیب رسیده است، یک نسیم ملایم هم می‌تواند او را از درخت پایین بیندازد.