بریدههایی از کتاب جزء از کل
نویسنده:استیو تولتز
مترجم:معصومه محمودی
ویراستار:قهرمان عسکری
انتشارات:انتشارات فرشته
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۳از ۱۱۱ رأی
۳٫۳
(۱۱۱)
با خشم گفتم؛ انسانها و قوانینشان. حتی در این دوزخ بیقانون، انسان باید برای خود ارزشهایی بسازد. بشری که دست به هر کاری میزند تا خود را از حیوانات وحشی متمایز سازد.
sima
دربارهٔ اینکه موقعی که بچه هستی، برای مانع شدن تو از پیروی جمع با این جمله به تو حمله میکنند که «اگر همه از روی پل بپرند، تو هم باید بپری؟» اما وقتی بزرگسال هستید و ناگهان متفاوت بودن جرم محسوب میشود، مردم میگویند: «هی، همه از روی پل میپرند، تو چرا نمیپری؟»
کاربر ۱۹۹۸۱۹۲
دربارهٔ همه چیز حرف میزدیم. ولی حیف که من همیشه نسبت به نظر دیگران بیحوصله و بیتاب بودم چون مطمئن بودم فقط شنیدههایشان را تکرار میکنند یا تفکراتی را بالا میآورند که در کودکی به آنها خورانده شده است. خب هر کسی حق دارد نظر خودش را داشته باشد و من هرگز حرف کسی را که در حال اظهارنظر است، قطع نمیکنم. اما میتوانی مطمئن باشی که واقعا نظر خودشان است؟ من که نمیتوانم.
smoothybook
دربارهٔ همه چیز حرف میزدیم. ولی حیف که من همیشه نسبت به نظر دیگران بیحوصله و بیتاب بودم چون مطمئن بودم فقط شنیدههایشان را تکرار میکنند یا تفکراتی را بالا میآورند که در کودکی به آنها خورانده شده است. خب هر کسی حق دارد نظر خودش را داشته باشد و من هرگز حرف کسی را که در حال اظهارنظر است، قطع نمیکنم. اما میتوانی مطمئن باشی که واقعا نظر خودشان است؟ من که نمیتوانم.
smoothybook
دربارهٔ همه چیز حرف میزدیم. ولی حیف که من همیشه نسبت به نظر دیگران بیحوصله و بیتاب بودم چون مطمئن بودم فقط شنیدههایشان را تکرار میکنند یا تفکراتی را بالا میآورند که در کودکی به آنها خورانده شده است.
smoothybook
برای شناختن من یواشکی سراغ نوشتههایی رفته بود که در کتابها زیرشان خط کشیده بودم. روز قبل این را در کتاب شعر لرمونتیف پیدا کرده بود: «غمگین بودم - بچههای دیگر شاد و پرحرف بودند. حس برتری نسبت به آنها داشتم - اما فرومایه تلقی میشدم: حسادت کردم. من آماده بودم تا به همهٔ دنیا عشق بورزم - هیچ کسی من را نمیفهمد: و من تنفر ورزیدن را آموختم.» این یکی او را تحت تأثیر قرار داده بود
smoothybook
برای شناختن من یواشکی سراغ نوشتههایی رفته بود که در کتابها زیرشان خط کشیده بودم. روز قبل این را در کتاب شعر لرمونتیف پیدا کرده بود: «غمگین بودم - بچههای دیگر شاد و پرحرف بودند. حس برتری نسبت به آنها داشتم - اما فرومایه تلقی میشدم: حسادت کردم. من آماده بودم تا به همهٔ دنیا عشق بورزم - هیچ کسی من را نمیفهمد: و من تنفر ورزیدن را آموختم.» این یکی او را تحت تأثیر قرار داده بود بهخصوص وقتی که دورش خط کشیده و هایلات شده بود، و چون در حاشیهاش کلمات بچگی من نوشته شده بود. باید از رها کردن چیزهایی مثل اینکه روحم را لو میدهد بیشتر احتیاط کنم.
smoothybook
فکر اینکه من تنها با بودن خود، ظرفیت خوشحال کردن کسی را دارم باعث میشود تا چیزی از درون مرا آزار دهد آن هم در حالی که وجود من هیچ فایدهای برای خودم نداشته است.
smoothybook
فکر میکنم که عشق او به خود من مربوط نمیشود، این عشق حاصل همزمانی یک مکان اشتباه در یک زمان اشتباه بود. عشق او نسبت به من مثل عشق یک مرد گرسنه نسبت به هر غذای آشغالی است که جلویش میگذاری، پس برای رفع گرسنگیاش، هیچ شکایتی از آشپزی نمیکند.
smoothybook
تو هیچوقت نمیتونی خودِ گذشتهات رو بکشی. اونا توی یه گور دسته جمعی دفن شدن، زنده به گور شدن، روی هم تلنبار شدن، منتظر یه فرصتی هستن تا از زیر خاک بیرون بیان، و بعدش چون قبلا یه بار مردن، تو رو مثل زامبی اینور و اونور میکشن، چون خودشون هم چیزی جز یه مشت زامبی نیستن. میدونی که میخوام با این حرفا به چی برسم؟ تمام اشتباهات گذشتهات مثل خوره به جونت میفتن!
Sedia1990
بدترین خیانتها موقعی اتفاق میافتد که جلیقهٔ نجات را در کمدت آویزان نگه داری در حالی که به خودت دروغ میگویی احتمالا سایز مرد غرق شده نبوده است. اینگونه ما از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنیم و اتفاق را گردن مشکلات دنیا میاندازیم
کاربر ۱۷۶۱۵۱۱
اما اگر بچگی چیزی به من آموخته باشد این است که تفاوت فقیر و ثرتمند چیزی نیست. بلکه شکاف بین آدم سالم و بیمار است که نفوذناپذیر است.
Erfan_Dowom
وقتی مردم فکر کنند که روزهایت به شماره افتاده، خیلی با تو مهربان میشوند. ولی زمانی که تلاش میکنی در این دنیا به جایی برسی، آن موقع همان مردم پنجههایشان را نشانت میدهند.
میرزا
مطمئن بودم فقط شنیدههایشان را تکرار میکنند یا تفکراتی را بالا میآورند که در کودکی به آنها خورانده شده است.
Amir
چرخهای عدالت ممکن است آهسته در حرکت باشند، اما وقتی دادگاه بخواهد تا تو قدم در خیابان نگذاری، چرخها به سرعت یک ستاره دنبالهدار تو را از جامعه دور میکنند
ghazal moradi
وقتی مردم فکر کنند که روزهایت به شماره افتاده، خیلی با تو مهربان میشوند. ولی زمانی که تلاش میکنی در این دنیا به جایی برسی، آن موقع همان مردم پنجههایشان را نشانت میدهند.
آلیوشا
«جاسپر، مردم منو درک نمیکنن. مشکلی هم نداره ولی بعضی اوقات که فکر میکنن منو میفهمن، برام آزار دهندست. چون همهٔ چیزی که اونا میبینن، ماسکی هست که من در جمع ازش استفاده میکنم،
Reza Javan
وقتی مردم چیزی واسه خودشون ندارن، حداقلش میتونن غرورشون رو حفظ کنن. واسه اینه که به فقرا لقب شرافت داده شده چون ظرف غذاشون خالیه.
Reza Javan
اما افراد دنیادیده و سالخورده میدانستند که کلید خوشبختی در پایین نگه داشتن سطح انتظارات است. آنها فقط هورا گفتند.
Reza Javan
هِرمان هِسه یک بار گفت: «قدرت خلاقیت واقعی تو را منزوی میکند و چیزی را میطلبد که مجبور به کاستن از لذت زندگی میشوی.»
هانیل
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
حجم
۷۵۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۷۲ صفحه
قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰۵۰%
تومان