بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نباید گفته شود | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب نباید گفته شود اثر پروین  مختاری

بریده‌هایی از کتاب نباید گفته شود

۳٫۷
(۳)
فیلم‌های تلویزیون داستان‌هایی دارد که هیچ‌جوری توی دنیای امروز مشابهش پیدا نمی‌شود. مثلاً یک نفر کلیه‌اش را اهدا می‌کند و به یک نفر زندگی می‌بخشد، اما خودش را چنان گم و گور می‌کند که طرف به‌هیچ‌وجه حتی برای تشکر کردن هم نتواند پیدایش کند. حتما اتفاقی افتاده که این‌جور فیلم‌ها ساخته می‌شود. درست مثل آشپزخانه مادربزرگم، ته حیاط، که حالا نیست، اما جوری حرفش را می‌زنند که انگار دست نامردی از غیب آمده و بساط مادربزرگ را به هم زده است. هیچ‌کس حاضر نیست به خودش فکر کند و زندگی واقعی را ببیند. همه دنبال دشمن‌اند.
kamrang
زندگی را گندش بزنند، آدم وقتی متوجه می‌شود که دیگر هیچ فایده‌ای ندارد. نگرانی همه فرصت‌ها را از آدم می‌گیرد.
n re
بچه‌ها واقعیت‌هایی را می‌گویند که مخ آدم سوت می‌کشد، به این فکر می‌کند که چطور این چیزها را فهمیده‌اند؟ و آدم ناخودآگاه یاد خودش می‌افتد، که توی این سن‌ها، واقعاً عقلی توی کله‌اش بوده؟
n re
چه کیفی دارد آدم مجبور نباشد به چیزی فکر کند.
n re
ناگفته‌ها مقدس‌اند. مقدس! این کلمه مرموز و موذی دوست‌داشتنی.
n re
پیرزن بیچاره برای دوست داشتن چه‌ها که نمی‌کرده.
n re
بچه‌ها چیزی را که می‌خواهند بلند می‌گویند و روی حرفشان پافشاری می‌کنند، چون نه‌تنها چیزی را از دست نمی‌دهند بلکه چیزی هم به دست می‌آورند.
kamrang
من معروف شده بودم به کسی که از حقوق زنان دفاع می‌کند. شاید هیچ‌کس به اندازه من با زن‌ها مخالف نبود، چون از نزدیک می‌شناختمشان و می‌دیدم واقعا به غیر از منافع خانواده خودشان به چیز دیگری فکر نمی‌کنند. انگار آسمان سوراخ شده و یک خانواده تر و تمیز و شسته و رفته به زمین افتاده و عالم و آدم باید دست به کار بشوند که به آن‌ها سخت نگذرد و آب توی دلشان تکان نخورد. همه‌شان این‌طوری فکر می‌کردند. زن‌هایی که واقعا حقشان پایمال می‌شود، آن‌هایی نیستند که سر و صدا راه می‌اندازند، اما این را هم باید در نظر گرفت که همیشه عده‌ای باید سر و صدا بکنند تا حق و حقوقی مطرح شود. خانه های آویزان، خانواده‌های آویزان، آدم‌های آویزان!
kamrang
سال اول دانشگاه دلم می‌خواست دانشگاه ده سال طول بکشد، اما وقتی چهار سال گذشت، حتی تحمل یک ماه بیشتر ماندن را هم نداشتم، حالا هم همان‌طور شده بودم. یکی‌یکی دوستانم ازدواج می‌کردند و سر خانه و زندگی‌شان می‌رفتند. انگار تکان خورده بودم. فکر می‌کردم نکند روزی از این‌که خانه و زندگی مستقل ندارم، پشیمان بشوم و پشیمانی سودی نداشته باشد. دلم نمی‌خواست در مورد کلمه سود فکر کنم. آن‌موقع‌ها استقلال تنها با ازدواج کردن امکان‌پذیر بود. سال آخر دانشگاه بودم، حوصله سال‌اولی‌ها و دومی‌ها را که مثل آن‌موقع‌های خودم شعار می‌دادند، نداشتم. خیلی‌ها رفته بودند دنبال کار و کاسبی خودشان. این‌طوری شد که عزمم را جزم کردم که ازدواج کنم، اما با هرکسی که نمی‌شود زندگی کرد.
kamrang
پدرم آن‌موقع‌ها از کودکی‌اش می‌گفت و من اصلاً توجه نمی‌کردم. می‌گفت: «تمام بچه‌هایی که در کودکی پدر یا مادرشان را از دست می‌دهند، روح ناآرامی دارند. برای این‌که آن‌ها مجبور شده‌اند، برای زندگی خیلی معمولی بیشتر از دیگران تلاش بکنند و این تفاوت آن‌ها را در زندگی به جنگ واداشته است.» نمی‌فهمیدم او برای سر پا ماندن خودش چقدر رنج برده و آن روح ناآرام را چطور به آرامش رسانده است. شاید ترس آدم از همین‌جا شروع می‌شود که از خودش می‌پرسد، اصلاً چرا باید این‌طور باشد؟ چرا باید کار دنیا این‌جوری بچرخد؟
kamrang

حجم

۱۹۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۹۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۹,۲۰۰
۴۰%
تومان