بریدههایی از کتاب چراغ سبزها
۴٫۲
(۳۴۷)
سیوشش سال داشت، با دندانهای کج و موهای تقریباً کچل. او یک شلوارخمرهای با کمرِ سایزِ گمانم چهلوسه را با کمربند چرمی دورِ کمرِ سایزِ احتمالاً سیوسهاش بسته بود.
آسمان دار
افسوس،
یعنی چیزی میخواستهای و به آن نرسیدهای.
حالا به هر دلیلی. یا بهخاطر بیعرضگیِ خودت، یا بهخاطر زورِ روزگار.
گاهی این آخر خط است و باید با وقار پا پس بکشیم.
ولی بیشتر وقتها فقدانهامان فقط برای این است که زود دست میکشیم.
باید کاری کنیم که زورِ افسوسها کم شود.
آسمان دار
گاهی باید چیزهایی را که میدانیم رها کنیم تا بفهمیم چه میدانیم.
windy
روزهای کامیابی باعث میشوند مشقت را فراموش کنیم.
در روزهای بدبختی، رسیدن به خوشبختی ناممکن به نظر میرسد.
هر دو ممکن است همچون مقصدهایی نهایی به نظر برسند،
حاصلجمعِ تمامِ روزهای زندگی.
اما بعد دلقکِ هستیْ جهانمان را به بازی میگیرد،
شرایطِ دیروز دیگر پابرجا نیست،
هرچه هست ویرگول است، دریغ از یک نقطه سر خط. همه بایست، دریغ از یک بمان.
لذت عاریتیست، و رنج هم.
windy
شما را با لیموزین میبرند، اما ممکن است مجبور شوید برای برگشت تاکسی بگیرید.
کاربر ۳۱۳۱۵۶۶
عقل سلیم هم مثل پول و سلامتیست.
وقتی به دستش آوردی، باید برای حفظاش تلاش کنی.
کاربر ۳۱۳۱۵۶۶
اما هیچ بخشی از عشقْ خیالی نبود. عشقْ همیشه واقعی بود؛ حتی اگر زخمیات میکرد.
خیلی زود یاد گرفتم چطور نگاهی نسبی به مسائل داشته باشم؛ درواقع اینکه چطور معامله کنم.
من تابآوری، پذیرشِ عواقبِ کارهایم، مسئولیت و چگونهسختکوشبودن را یاد گرفتم. یاد گرفتم چطور عشق بورزم، بخندم، ببخشم، فراموش کنم، بازی کنم و حتی دعا. یاد گرفتم چطور عجله کنم، بفروشم، مسحور کنم، وضعیت را تغییر دهم، آبشاری را به نردبانِ خودم تبدیل کنم و آسمانریسمان بههم ببافم. یاد گرفتم چطور بالاپایینهای زندگی را از سر بگذرانم، از آغوشها و مُشتها بگذرم، از داراییها و کمبودها، از غزلهای عاشقانه و نوشتههای روی سنگ قبر؛ بهخصوص وقتی با وضعیتی گریزناپذیر مواجه میشدم.
این کتابْ داستانِ نگاهِ نسبی به وضعیتِ گریزناپذیر است.
این کتابْ داستانیست دربارهٔ چراغسبزها.
رسیدناش گریزناپذیر است: مرگ.
fn
مسیرِ کمترطیشده شاید جادهخاکی نباشد. برای بعضیها شاید اتوبان است.
رابرت فراست راست میگفت: انتخابِ مسیرِ کمترطیشده میتواند همهچیز را تغییر دهد.
اما آن مسیر لزوماً مسیرِ خلوتتری نیست.
شاید مسیری باشد که شخصِ ما کمتر آنرا طی کرده باشیم.
شاید بهتر است درونگرا از خانه خارج شود، با دنیا ارتباط برقرار کند، و اجتماعیتر شود.
و شاید بهتر است برونگرا توی خانه بماند و کتابی بخواند.
گاهی لازم است آن بیرون باشیم و گاهی این درون.
بعضی روزها مسیرِ کمترطیشده، جادهٔ جنگلیِ دورافتادهایست.
و بعضی روزها، مسیرِ مترو روی خط ۷.
کاربر ۳۱۳۱۵۶۶
معتقدم حقیقت فقط زمانی ناراحتکننده است که دروغ میگوییم.
M J
بیشتر از چیزیکه فکر میکردم از بودن در کنار خودم لذت بردم. خندیدم... گریه کردم... فهمیدم بیشتر از حد انتظارم لحظهها را به خاطر دارم... و کمتر فراموش کردهام
shohre
دستهکلیدی به حلقهٔ سمتِ راستِ کمربندش بسته بود که پنجاهتا کلید داشت ـ البته بعداً فهمیدم چهلوهشتتاش به درد نمیخورد
آسمان دار
هدفِ روح یافتنِ یگانهنقطهیپایان است؛
یافتنِ نقطهٔ پایان درحالیکه تنها نقطهٔ ورود دیده میشود.
این همان چیزیست که ما را کنار هم نگه میدارد.
آسمان دار
زندگی باید بالاخره یک جایی رنجآوربودناش را به رخمان بکشد،
fatemeh
وقتی عمیقاً به این موضوع که "بالاخره میمیریم" باور پیدا کنیم، آنوقت بیشتر در زمان حال حضور خواهیم داشت.
به جایی دورتر از دسترستان چنگ بیندازید، همیشه خط پایان را برای خودتان جلوتر ببرید، چون سقفْ ساختهٔ آدمیست.
کتابخوان
روزهای کامیابی
روزهای کامیابی باعث میشوند مشقت را فراموش کنیم.
در روزهای بدبختی، رسیدن به خوشبختی ناممکن به نظر میرسد.
هر دو ممکن است همچون مقصدهایی نهایی به نظر برسند،
حاصلجمعِ تمامِ روزهای زندگی.
اما بعد دلقکِ هستیْ جهانمان را به بازی میگیرد،
شرایطِ دیروز دیگر پابرجا نیست،
هرچه هست ویرگول است، دریغ از یک نقطه سر خط. همه بایست، دریغ از یک بمان.
لذت عاریتیست، و رنج هم.
vahid
همیشه معتقد بود اگر چیزی را میفهمی، پس مالِ توست، آنقدر که حتی میتوانی اسمت را زیرش بنویسی و آنرا به خودت نسبت بدهی، به آن اعتقاد داشته باشی، آنرا بفروشی و به خاطرش مدال بگیری. سرقت ادبی؟ میگفت: «بیخیال بچه جون! گمونم هیچوقت نمیفهمن و تازه اگرم بفهمن، تنها کاری که از دستشون برمیآد اینه که سرزنشت کنن و مدالت رو ازت پس بگیرن. پس گور باباشون!»
معلوم است که مامان ـ خیلی قبلتر از اینکه به فکرم برسد ـ داشت مرا برای بازیگرشدن آماده میکرد.
ali farhadi
«اگر هر آنچه میخواهم انجام دهم، نشستن و حرفزدن با تو باشد...
گوش میکنی؟»
شعری بود از اَن اشفورد
vahid
باید عواقب سهلانگاری را بدانیم ـ موضوع فقط کاری که انجام میدهیم نیست، کاری که انجام نمیدهیم هم مهم است.
اهمالکاریْ خود یک خطاست.
Fatemeh Agheli
شاید بهتر است درونگرا از خانه خارج شود، با دنیا ارتباط برقرار کند، و اجتماعیتر شود.
و شاید بهتر است برونگرا توی خانه بماند و کتابی بخواند.
گاهی لازم است آن بیرون باشیم و گاهی این درون.
فاطمه
من تابآوری، پذیرشِ عواقبِ کارهایم، مسئولیت و چگونهسختکوشبودن را یاد گرفتم. یاد گرفتم چطور عشق بورزم، بخندم، ببخشم، فراموش کنم، بازی کنم و حتی دعا. یاد گرفتم چطور عجله کنم، بفروشم، مسحور کنم، وضعیت را تغییر دهم، آبشاری را به نردبانِ خودم تبدیل کنم و آسمانریسمان بههم ببافم. یاد گرفتم چطور بالاپایینهای زندگی را از سر بگذرانم، از آغوشها و مُشتها بگذرم، از داراییها و کمبودها، از غزلهای عاشقانه و نوشتههای روی سنگ قبر
azar
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۲۱,۶۰۰۷۰%
تومان