بریدههایی از کتاب زن آقا
۴٫۴
(۲۴۲)
فرصت تمام شده بود. هزار و چند کیلومتر راه آمده بودیم تا حرفی بزنیم و کاری بکنیم که دلها بلرزد، اما دل خودمان لرزیده بود. در حقیقت، انگار این مردم آمده بودند ما را هدایت کنند به سادگی و مهر. و حالا داشتند میرفتند. خودم را جمعوجور کردم. داشتم از دنیای جدیدی که خدا برایم ساخته بود میرفتم. معلوم نبود سال دیگری و رمضان دیگری و تبلیغ دیگری باشد و من باشم.
مهرابی
وقتی زنها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغامها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریدهها رو ساکت کنه. خدا قهرش میآد. اینا نمیفهمن امشب چه شبیه، زنآقا که میفهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زنها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
sayyedali🇮🇷
امام صادق (ع) فرمودهاند: «پس از خروج از حمام پاها را بشویید که درد سر را برطرف میکند...»
چند خط پایینتر حدیثی از امام رضا بود: «هرگاه خواستی حمام بروی و در سرِ خود ناراحتی پیدا نکنی، هنگام ورود به حمام ابتدا پنج جرعه آب گرم بنوش.»
چند خط پایینتر... کی زیر اینها خط کشیده بود؟ یادم افتاد. خودم قبل از ماه رمضان اینها را خوانده بودم و زیرشان خط کشیده بودم
Fatemeh Moez
معوذتین و آیتالکرسی یادشان داد و گفت که همین آنها را برای دفع خطرات اجنه کفایت میکند.
shariaty
اسمها را از روی لیستی که نوشته بودند، خواندم. دستخط یک کودک دومدبستانی را سخت میشود خواند. همهشان بین هشت تا ده ساله بودند. اسمها اصلاً به قیافهها و لباسها نمیآمد. گلوریا، سارینا، نیایش، ثمین، آذین... توی آن ده نفر اسم من از همه روستاییتر به نظر میرسید.
کاربر ۲۴۶۰۸۱۴
ـ آقای اراکی...
برگشتم و به آخرین نفر نگاه کردم. رعنا بود؛ عروس مش مانسا. لاغر و کشیده بود و به نظر همسن و سال خودم میآمد. زانوهایش را جمع کرده بود توی دلش و تا دو سه دقیقه قبلش داشت چرت میزد.
ـ آقای اراکی خیلی وقته که فوت کردن!
ـ آره! جدیداً رسالۀ آقای بِهجت رو خریدم، از رو اون میخونم.
ـ ایشون هم فوت کردن!
ـ مُرد؟!
با حیرت اول به من نگاه کرد، بعد به همکلاسیهایش. چشمهایش برق میزدند.
ـ من نقشش (دوستش) داشتم!
ـ خدا رحمتشون کنه. باید یه مرجع زنده انتخاب کنی.
بعد از نماز داشتم کفشهایم را میپوشیدم که صدایم کرد: «زن آقا، نوری خوبه؟»
ـ نوری؟!
ـ نوری همدانی دیگه!
هامان
«نخل واقعاً مثل آدم میمونه. نفس میکشه. اگه آب از سرش بگذره، خفه میشه. نخل رو خدا برای امید مردم این منطقه آفرید. همیشه به واسطۀ دعا کردنش، دامنش پر از محصوله. از تکتک اعضاش میشه استفاده کرد و نمیمیره، مگه اینکه بکشیش.
امیرحسین
وقتی زنها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغامها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریدهها رو ساکت کنه. خدا قهرش میآد. اینا نمیفهمن امشب چه شبیه، زنآقا که میفهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زنها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
SHOKoOoH
فرصت تمام شده بود. هزار و چند کیلومتر راه آمده بودیم تا حرفی بزنیم و کاری بکنیم که دلها بلرزد، اما دل خودمان لرزیده بود. در حقیقت، انگار این مردم آمده بودند ما را هدایت کنند به سادگی و مهر.
Fatemeh Moez
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
Fatemeh Moez
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
۴۰,۶۰۰۳۰%
تومان