نگاهها به زندگیِ طلبگی همیشه افراطی و تفریطی است. توی همان روستا که ساکن بودیم، بعضیها حتی سلاممان را جواب نمیدادند. با نگاهشان گلایههاشان از دولت و وضع موجود را در کسری از ثانیه بهمان منتقل میکردند. کسانی هم بودند که گاهی پا از گلیمِ لطف بیرون میگذاشتند و با محبتهای مکررشان آدم را کلافه میکردند. ازمان تقاضای غذا و نمک تبرکی میکردند و کم مانده بود به عنوان امامزاده به درِ خانهمان دخیل ببندند.
بارقه ی امید
«اولین برخورد خیلی مهمه! توی اولین برخورد هرچی که از ما ببینن تا آخر توی یادشون میمونه...»
یاسِنرگس(Yasna)
ـ خَش یعنی خوب؟
ـ ها! خش یعنی خوب، یعنی قشنگ.
محمدحسین
اجازه خانوم؟ نیایش اصلاً گریه نکرده.
ـ به خدا گریه کردم! واسه بابابزرگم گریه کردم! نگاه!
و چشمهای قرمزش را نشان داد.
ـ بابابزرگت!؟ خانوم، دروغ میگه! بابابزرگش زندهست.
با بغض رو به دوستش ادامه داد:
ـ امروز که غایب بودی، خانوم توی کلاس گفت حضرت علی بابابزرگ همۀ ماست.
SHOKoOoH
ـ پس این پولایی که از حوزه میگیری چی کار میکنی؟
سید خندید و گفت: «میکنیم توی بالشت، میذاریم زیر سرمون تا قوت قلبمون باشه!»
Fatemeh Moez
سید را نگاه کردم که آرام و خونسرد خوابیده بود. خوش به حال مردها. چقدر خوب که اینطور وقتها خیال هیچ چیز نمیترساندشان. چشمها را میگذارند روی هم و لالا. به همین سادگی.
♡عاشق کتاب♡
یککلام گفتم: «شما به استامینوفن که اعتقاد دارید؟»
یکصدا، کشیده و بلند، گفتند: «نخیر.»
♡عاشق کتاب♡
زن آقا، شنیده بودی که اولین درختی که حضرت آدم روی زمین کاشت نخل بود؟
محمدحسین
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
محمدحسین
اهالیِ هیچ اقلیمی هیچ سخنی را دربارۀ روستایشان نمیپسندند؛ مگر اینکه ستایش محض باشد.
soroosh7561