بریدههایی از کتاب زن آقا
۴٫۴
(۲۵۸)
فرصت تمام شده بود. هزار و چند کیلومتر راه آمده بودیم تا حرفی بزنیم و کاری بکنیم که دلها بلرزد، اما دل خودمان لرزیده بود. در حقیقت، انگار این مردم آمده بودند ما را هدایت کنند به سادگی و مهر. و حالا داشتند میرفتند. خودم را جمعوجور کردم. داشتم از دنیای جدیدی که خدا برایم ساخته بود میرفتم. معلوم نبود سال دیگری و رمضان دیگری و تبلیغ دیگری باشد و من باشم.
مهرابی
وقتی زنها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغامها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریدهها رو ساکت کنه. خدا قهرش میآد. اینا نمیفهمن امشب چه شبیه، زنآقا که میفهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زنها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
sayyedali🇮🇷
امام صادق (ع) فرمودهاند: «پس از خروج از حمام پاها را بشویید که درد سر را برطرف میکند...»
چند خط پایینتر حدیثی از امام رضا بود: «هرگاه خواستی حمام بروی و در سرِ خود ناراحتی پیدا نکنی، هنگام ورود به حمام ابتدا پنج جرعه آب گرم بنوش.»
چند خط پایینتر... کی زیر اینها خط کشیده بود؟ یادم افتاد. خودم قبل از ماه رمضان اینها را خوانده بودم و زیرشان خط کشیده بودم
Fatemeh Moez
خبر شفای مرد توی ده منفجر شده بود. سید بعد از مقامِ امامزادگی و دعانویسی حالا به مقام طبابت رسیده بود!
کاربر ۱۱۱۶۸۶۵
معوذتین و آیتالکرسی یادشان داد و گفت که همین آنها را برای دفع خطرات اجنه کفایت میکند.
shariaty
اسمها را از روی لیستی که نوشته بودند، خواندم. دستخط یک کودک دومدبستانی را سخت میشود خواند. همهشان بین هشت تا ده ساله بودند. اسمها اصلاً به قیافهها و لباسها نمیآمد. گلوریا، سارینا، نیایش، ثمین، آذین... توی آن ده نفر اسم من از همه روستاییتر به نظر میرسید.
کاربر ۲۴۶۰۸۱۴
ـ آقای اراکی...
برگشتم و به آخرین نفر نگاه کردم. رعنا بود؛ عروس مش مانسا. لاغر و کشیده بود و به نظر همسن و سال خودم میآمد. زانوهایش را جمع کرده بود توی دلش و تا دو سه دقیقه قبلش داشت چرت میزد.
ـ آقای اراکی خیلی وقته که فوت کردن!
ـ آره! جدیداً رسالۀ آقای بِهجت رو خریدم، از رو اون میخونم.
ـ ایشون هم فوت کردن!
ـ مُرد؟!
با حیرت اول به من نگاه کرد، بعد به همکلاسیهایش. چشمهایش برق میزدند.
ـ من نقشش (دوستش) داشتم!
ـ خدا رحمتشون کنه. باید یه مرجع زنده انتخاب کنی.
بعد از نماز داشتم کفشهایم را میپوشیدم که صدایم کرد: «زن آقا، نوری خوبه؟»
ـ نوری؟!
ـ نوری همدانی دیگه!
هامان
«نخل واقعاً مثل آدم میمونه. نفس میکشه. اگه آب از سرش بگذره، خفه میشه. نخل رو خدا برای امید مردم این منطقه آفرید. همیشه به واسطۀ دعا کردنش، دامنش پر از محصوله. از تکتک اعضاش میشه استفاده کرد و نمیمیره، مگه اینکه بکشیش.
امیرحسین
وقتی زنها دیدند که تذکرهای چشم و ابرویی فایده ندارد، پیغام و پسغامها شروع شد که «به زن آقا بگید این ورپریدهها رو ساکت کنه. خدا قهرش میآد. اینا نمیفهمن امشب چه شبیه، زنآقا که میفهمه.»
بهشان نگاه کردم. به زنها گفتم: «چی کارشون دارید؟ اگه ما هم مثل اینا توی یه سال گذشته هیچ گناهی نکرده بودیم، امشب حالمون خوب بود.»
SHOKoOoH
فرصت تمام شده بود. هزار و چند کیلومتر راه آمده بودیم تا حرفی بزنیم و کاری بکنیم که دلها بلرزد، اما دل خودمان لرزیده بود. در حقیقت، انگار این مردم آمده بودند ما را هدایت کنند به سادگی و مهر.
Fatemeh Moez
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
Fatemeh Moez
جمیله شده بود مصداق واقعیِ آن حدیث که مهمان شادی میآورد و غم را میبرد. با این تفاوت که آرامش آورده بود و وحشت میبرد.
zahra.n
شنیده بودی که اولین درختی که حضرت آدم روی زمین کاشت نخل بود؟ این چیزا رو آخوندا بهتر میدونن. ولی منم یه چیزایی شنیدم. مثلاً از پیغمبر حدیث داریم که خدا نخل رو از اضافۀ گِل آدم ساخته.
این حدیث را نشنیده بودم. قبل از صحت و سقم سند حدیث، داشتم به برکتِ گِل آدم فکر میکردم. از باقیماندهاش یک زن ساختهاند و یک نخل!
Mersana
«اولین برخورد خیلی مهمه! توی اولین برخورد هرچی که از ما ببینن تا آخر توی یادشون میمونه...»
Mersana
کلپوره یک گیاه بسیار تلخ است که عفونت معده و دستگاه گوارش را در دم نابود میکند
کاربر ۸۶۶۸۳۱
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
«زن آقا، نوری خوبه؟»
ـ نوری؟!
ـ نوری همدانی دیگه!
آنجا همه با مراجع صمیمی بودند.
mis
اوایل فکر میکردم که به خاطر زن آقا بودنم این همه به سیدعلی و نباتسادات توجه میکنند، اما بعد دقیقتر که نگاه کردم، دیدم که به همۀ بچهها مسئولانه توجه میکنند؛ بیتوجه به اینکه مادرِ آن بچه هست یا نه، او را بغل میکنند، بینیاش را میگیرند، لقمه دستش میدهند.
هامان
سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!»
هامان
بعد از نماز داشتم کفشهایم را میپوشیدم که صدایم کرد: «زن آقا، نوری خوبه؟»
ـ نوری؟!
ـ نوری همدانی دیگه!
آنجا همه با مراجع صمیمی بودند.
nazanin
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰۵۰%
تومان