سرم را پایین انداخته بودم تا به سر آقای یائو زُل نزنم؛ سر او زیر نور حسابی برق میزد و انگار با سفیدهٔ تخممرغ رنگش کرده بودند.
یـ★ـونا
بعضیوقتها باید خودتان وارد عمل شوید. باید خلاقیت به خرج دهید تا به چیزی که میخواهید برسید.
SARINA
در سکوت نشستیم، اشکهای داغ در چشمهایم جمع شده بودند، بیلیباب دستهایش را مشت کرده بود و خانم کیو سرش را تکان میداد، محکم پلک میزد و در دستمالش فین میکرد. انگار کسی مرده بود. واقعاً هم همین حس را داشتیم. رویایمان مرده بود.
📝📚دنیای کتابی من :)
یائو برگرداند و اضافه کرد: «اسمم با ماژیک دائمی روی مارکش نوشته شده.»
اَه! میدونستم باید مارکش رو ببُرم.
آقای یائو دستور داد: «نشونش بده وگرنه من دستبهکار میشم.» یک قدم به طرفم برداشت. قبل از آنکه بتواند انگشتهای زمختش را در شلوار جینم فرو کند، خودم را عقب کشیدم، چشمهایم را محکم بستم و مارک را بیرون کشیدم.
روی مارک، با ماژیک دائمی و با حروف درشت و چشمگیر، اسم پُلی نوشته شده بود.
anne...
زندگی کوتاه است و باید اتفاقات خوب را جشن گرفت.
booklover
وقتی یک کاسه را میشکنی، ممکن است بتوانی تمام تکههایش را دوباره به هم بچسبانی، اما دیگرهیچوقت مثل قبلش نمیشود. آب از ترکهایش میچکد
booklover
عجله نکن! ببین، همهٔ قشنگیش توی جزئیاتشه.»
booklover
باید نشون بدین، نه اینکه مستقیم بگین.
booklover
این یعنی چیزایی که به نظر ما اشتباه میآن همیشه هم اشتباه نیستن. بعضی وقتها یه اشتباه در واقع یه فرصته، ولی ما همون لحظه و همونجا متوجهش نمیشیم.
Nao~
نمیتوانست بدون اینکه باد دربدهد عطسه کند.
anne...