کارکنان توپاز، از هر شیوهٔ مضحکی استفاده میکردند تا از ما جلو بزنند، مثلاً یک بار یکی از افرادشان را فرستادند که چند بلوک بالاتر بایستد و یک تابلو دستش بگیرد که رویش نوشته شده بود در کالیویستا نمانید. پر از سوسک است. در توپاز بمانید! آن روز آقای یائو خیلی اتفاقی با ماشینش از آن اطراف رد میشد. وقتی اینکارشان را دید، مستقیماً به فروشگاه رالفس رفت، یک شانه تخممرغ خرید و آنها را به سمت تابلو پرتاب کرد. برای همین هم دیدن نگهبان توپاز در لابیمان، عجیب بود.
=o
وقتی برگشت، یک بسته بیسکویت دستش بود. بیسکویتهای شکلاتی که وسطشان کرم سفیدرنگ داشت. وقتی که آنها را روی میز کوچکش میگذاشت، به بیسکویتها خیره شدم و به یک دنیا فرقی که بین آن دو رنگ بود فکر کردم.
=o
پشت سرم یک پسر دستش را بلند کرد.
«بله، استوارت؟»
استوارت پرسید: «چین توی ژاپنه؟»
=o
گفت: «این یعنی چیزایی که به نظر ما اشتباه میآن همیشه هم اشتباه نیستن. بعضی وقتها یه اشتباه در واقع یه فرصته، ولی ما همون لحظه و همونجا متوجهش نمیشیم. منظورم رو متوجه میشی؟»
=o