بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب متل کالیویستا | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب متل کالیویستا

بریده‌هایی از کتاب متل کالیویستا

نویسنده:کلی یانگ
امتیاز:
۴.۸از ۱۲۴ رأی
۴٫۸
(۱۲۴)
فریاد کشیدم: «پس چرا بهشون بیشتر پول نمی‌دی؟ چرا همیشه باید یه چیزی هم ازشون بِکَنی؟ می‌کَنی! می‌کَنی! می‌کَنی! می‌کَنی!» هر بار که می‌گفتم «می‌کَنی» بیشتر از روی صندلی‌ام به سمتش خیز برمی‌داشتم. بچه‌های دیگر هم با من همراه شدند و خیلی زود همهٔ کلاس یک‌صدا شدند: «می‌کَنی! می‌کَنی! می‌کَنی! می‌کَنی!» جیسون جیغ کشید: «تقصیر من نیست! عرضه و تقاضا این‌جوریه! خانم داگلاس... کمک!» خانم داگلاس مداخله کرد و جیسون را از روی صندلی داغ آزاد کرد.
ن. عادل
پشت سرم یک پسر دستش را بلند کرد. «بله، استوارت؟» استوارت پرسید: «چین توی ژاپنه؟» جیسون برگشت و خیره نگاهش کرد. گفت: «نخیر، ابله، توی ژاپن نیست.» استوارت روی صندلی‌اش وا رفت و پرسید: «خب، پس چین کجاست؟» جیسون گفت: «توی چین!»
ن. عادل
«نچ. فقط یه چیز سفید روی یه چیز سفید، روی یه چیز سفید دیگه، هر روز و هر روز و هر روز.» یه چیز سفید روی یه چیز سفید روی یه چیز سفید دیگه؟ این که ساندویچ نبود. پاکت نامه بود!
=o
زندگی کوتاه است و باید اتفاقات خوب را جشن گرفت.
بنت الزهرا
هر وقت که از من راضی نبود می‌گفت «دخترت» و هروقت که راضی بود می‌گفت «دخترم».
کاربر ۴۵۲۸۹۳۱
اگه تو مونوپولی اتفاق می‌افته، پس تو واقعیت هم می‌تونه اتفاق بیفته!»
🦄Little pony🦄
«این واقعیت که ارزش یه سکهٔ یک سنتی می‌تونه به خاطر یه اشتباه چهارصد هزار برابر بیشتر بشه چی بهت می‌گه؟» سرم را تکان دادم. گفت: «این یعنی چیزایی که به نظر ما اشتباه می‌آن همیشه هم اشتباه نیستن. بعضی وقت‌ها یه اشتباه در واقع یه فرصته، ولی ما همون لحظه و همون‌جا متوجهش نمی‌شیم. منظورم رو متوجه می‌شی؟»
mehdi.delara
چه اهمیتی داره که مسابقهٔ اول رو ببازی؟ باید برگردی و به شنا کردن ادامه بدی.
شقایق.م
نمی‌دانم با رازها چه مشکلی دارم؛ وقتی در دلم رازی داشتم، دیگر نمی‌توانستم آزادش کنم. به او آب و دان می‌دادم و وقت خواب بغلش می‌کردم و در درونم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد تا برای خودش تبدیل به یک موجود جاندار شود!
شقایق.م
در چین، دخترها مثل لاستیک زاپاس ماشین هستند. بودنشان خوب است، ولی مهم نیست.
شقایق.م
مادربزرگم همیشه می‌گفت آدم‌ها عوض نمی‌شوند. قلب ما مثل یک کش پلاستیکی است. ممکن است کمی‌کش بیاید، ولی در نهایت به حالت اولش برمی‌گردد.
شقایق.م
بعضی وقت‌ها اتفاق‌های وحشتناکی می‌افتد و هیچ‌چیز از این وحشتناک‌تر نیست که کسی را نداشته باشی تا برایش تعریف کنی.
شقایق.م
به همهٔ آن حرف‌هایی فکر کردیم که می‌خواستیم به مامان و باباهایمان بگوییم، اما نمی‌توانستیم.
شقایق.م
بعضی وقت‌ها اتفاق‌های وحشتناکی می‌افتد و هیچ‌چیز از این وحشتناک‌تر نیست که کسی را نداشته باشی تا برایش تعریف کنی.
Book
به دست‌هایمان نگاه کردم. دست من طلایی بود، مثل شن‌های صحرا و دست او به گرمی دارچین.
Book
بعضی وقت‌ها یه اشتباه در واقع یه فرصته، ولی ما همون لحظه و همون‌جا متوجهش نمی‌شیم.
Book
بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم که نکند این سرنوشت را آدم بزرگ‌ها از خودشان درآورده‌اند که دلشان را به آن خوش کنند، مثل پری دندان.
Book
او گفته بود وقتی یک کاسه را می‌شکنی، ممکن است بتوانی تمام تکه‌هایش را دوباره به هم بچسبانی، اما دیگرهیچ‌وقت مثل قبلش نمی‌شود. آب از ترک‌هایش می‌چکد.
روزنه های دانش
با کلماتش، از ته دل سر شوق آمدم.
روزنه های دانش
پرسیدم: «چرا زیاد عصبانی نیستی؟» شانه بالا انداخت. گفت: «فکر کنم دیگه عادت کردم. همیشه اتفاق‌های این شکلی برام می‌افته.» «واقعاً؟» با سرش تایید کرد. گفت: «از این اتفاق‌ها برای همهٔ سیاه‌پوست‌های این کشور می‌افته؛ به شکل‌های مختلف.»
روزنه های دانش

حجم

۲۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۶۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان