بریدههایی از کتاب شاد بودن کافی نیست
۳٫۸
(۶۷)
اگر میخواهید رابطهای شرطی را در زندگیتان تغییر دهید یا آنرا حذف کنید و رابطهٔ قدرتمند و بدون قیدوشرط داشته باشید، باید برخی افراد را از خودتان برنجانید. منظورم این است که باید از پذیرشِ شروطِ دیگر افراد دست بردارید و باید شروط خودتان را دور بریزید.
این مسئله همیشه شامل نهگفتن به شخصی است که بهتان نزدیک است، آنهم در موقعیتی که آخرین چیزی که میخواهد بشنود این کلمه است. جنگودعوا ایجاد میکند، در برخی موارد دعواهای ادامهدار. هرچه باشد، کاری که انجام میدهید این است که اجازه نمیدهید شخصی دیگر از بخشهایی از شما استفاده کند تا خودش حس بهتری داشته باشد. واکنش او با عصبانیت همراه خواهد بود و سرزنشتان خواهد کرد. او دربارهٔ شما حرفهای خصمانهای خواهد زد.
اما دلسرد نشوید. اینگونه واکنشها اثباتی بر شرطیبودنِ رابطهٔ شماست. عشق صادقانهٔ واقعی خواهان احترام و پذیرش چیزی است که نمیخواهد بشنود، اما عشق شرطی مقابله میکند.
FerFerism
افراد در روابط شرطی فقط یاد میگیرند به افرادِ اطرافشان بهچشم سودی که عاید آنها میکنند نگاه کنند، احتمالاً به این دلیل که در محیطی رشد کردهاند که فقط بهخاطر سودی که برای دیگران داشتهاند از آنها قدردانی شده است.
والدین طبق معمول در اکثر مواقع مقصر این امرند. اما اکثر آنها بهطور آگاهانه با فرزندانشان رابطهای شرطی ندارند (درحقیقت، احتمالاً والدینِ آنها هیچوقت بیقیدوشرط آنها را دوست نداشتهاند. پس آنها فقط کاری را میکنند که میدانند چگونه انجام بدهند). اما مثل همهٔ مهارتهای رابطه، همهچیز از خانواده آغاز میشود.
اگر پدرتان فقط وقتی از دستوراتش تبعیت میکنید شما را قبول کند، اگر مادرتان فقط وقتی نمرهٔ خوب میگیرید دوستتان داشته باشد، اگر برادرتان فقط وقتی هیچکسِ دیگری در اطرافتان نیست با شما خوب رفتار میکند، این چیزها بهطور ناخودآگاه بهتان آموختهاند که با خودتان بهعنوان ابزاری برای منافعِ دیگران رفتار کنید. بعد در روابط آتی خود را وسیلهای برای فراهمکردنِ احتیاجاتِ دیگران قرار میدهید، نه احتیاجات خودتان.
FerFerism
وقتی روابط ما شرطیاند، درواقع هیچ رابطهای نداریم.
خودمان را به ایدهها و موارد سطحی میچسبانیم و بعد سعی میکنیم با نیابت از آنها با افرادی که به آنها نزدیک میشویم زندگی کنیم. این روابط شرطی از ما افراد تنهاتری میسازند، چون در واقعیت هیچ رابطهای شکل نگرفته است.
روابط شرطی همچنین باعث میشوند رفتار بدی را که با ما میشود تحمل کنیم. بالاخره اگر من با شخصی دوستم که ظاهر فوقالعادهای دارد و تمام دوستانم تحتتأثیر قرار میگیرند، پس اجازه میدهم او با من مثل یک آشغال رفتار کند، چون بهخاطر رفتاری که با من دارد با او نیستم، با او هستم تا دیگران را تحتتأثیر قرار بدهم.
روابط شرطی ادامه نمییابند، چون براساس شرطوشروطهاییاند که هیچ ادامهای ندارند و زمانیکه شرطوشروطها از بین میروند، مثل قالیچهای که از زیر پایتان کشیده شده است هر دو طرفِ رابطه زمین میخورند و آسیب میبینند و هیچوقت متوجه نمیشوند این اتفاق رخ داده است.
FerFerism
موضوع بر سرِ داشتنِ نیروی اراده برای نخوردنِ غذایی مشخص نیست، بلکه مهم ایجاد علاقه به غذاهایی مفید است. موضوع سر اجبار خودتان به هر هفته باشگاه رفتن نیست، بلکه موضوع پیداکردن راهی برای لذتبردن از باشگاهرفتن است.
FerFerism
ایدهٔ اینکه خویشتنی مرکزی وجود دارد ـ یعنی در سطحی از وجود، یک «من» ثابت و «تو» ی تغییرناپذیر وجود دارد ـ دربرابر چشمانمان دارد از بین میرود. اما هنوز «توهم» خویشتن بهقدری قوی است که متوجه نیستیم چقدر راحت میتوانیم «کسی» را که هستیم تغییر بدهیم.
بهنوعی تمام هویتهای ما هویتی مجازیاند. شاید فکر کنید کسی که در دنیای فیزیکی هستید خودِ «واقعیِ» شماست، اما شاید به این دلیل است که از رهاکردنِ کسی که فکر میکنید هستید میترسید. هویتی را ساختهاید که با آن احساسِ راحتی میکنید. این موضوع در دنیا احساسِ ثبات و پیشبینیپذیری ایجاد میکند و شما روی این احساس حساب میکنید تا بتوانید صبح بیدار شوید و کارهایی را انجام دهید. همهٔ ما اینطوریم.
اما درحقیقت، شمای آفلاین نسبتبه شمای آنلاین ـ یا شمای محل کارتان یا شمای در خانه یا شمای در تعطیلات یا هرچیز دیگر ـ تصویر دقیقتری از شما ارائه نمیدهد، زیرا تمام هویتهای شما به موقعیت بستگی دارد، و از مجموعهای اطلاعات ساخته شده است و نه چیز دیگر.
FerFerism
هنری فورد ماشین را اختراع نکرد. او فقط متوجه شد چطور بهتر از هرکس دیگری ماشین بسازد. بهگفتهٔ مارک کیوبَن، هر ایدهٔ کسبوکارِ عالیای که دارید، باید فرض کنید صد نفر دیگر همین ایده را داشتهاند و دارند روی آن کار میکنند. خودِ ایدهٔ کسبوکار مهم نیست، مهم نحوهٔ اجرای آن است.
بسیاری از افراد به خودشان میبالند که ایدهٔ عالیای به ذهنشان رسیده است. اما موفقترین کسبوکارها در تاریخ بهندرت ناشی از ایدههای جدید بودهاند. گوگل ایدهٔ جدیدی نبود. فیسبوک ایدهٔ جدیدی نبود. مایکروسافت ایدهٔ جدیدی نبود. همهٔ این شرکتها صرفاً ایدهای را بهتر از بقیه اجرا کردند.
FerFerism
بهقول وارن بافت، بهترین سرمایهگذاریِ شخصی جوان بر آموزش و پرورشِ ذهنِ خودش است، چون پول میآید و میرود، روابط احساسی میآیند و میروند، اما چیزی که میآموزی تا ابد با تو میماند.
FerFerism
«کاش خارج از چهارچوبها فکر میکردم. من و پدرت فکر میکردیم باید این کار، اون کار و اونیکی کار رو انجام بدیم. اما وقتی الان بهش فکر میکنم، اصلاً لازم نبود؛ در مورد طرز فکر و سبک زندگیمون خیلی کوتهفکر بودیم و یهجورهایی از این موضوع احساس پشیمونی میکنم.»
زمانتان محدود است. آنرا با زندگیکردن برای دیگران هدر ندهید. با عقاید تعصبآمیز محاصره نشوید: اینکه زندگی براساس نتایج طرز فکر دیگران است. نگذارید سروصدای نظرات دیگران صدای درونتان را خفه کند. و از همه مهمتر، جرأت دنبالکردن ندای قلب و هدفتان را داشته باشید. آنها از قبل میدانند میخواهید به چهکسی تبدیل شوید. باقی چیزها جزو فرعیاتِ زندگیاند.
استیو جابز (۱۹۵۵-۲۰۱۱)
FerFerism
دنیا به شما اهمیت نمیدهد
این تفکر در نگاه اول بسیار ترسناک است: «هیچکس به من اهمیت نمیده؟!» اما وقتی کسی معنای واقعیِ آنرا درک کند، بسیار آزادیبخش است؛ همانطورکه دیوید فاستر والاس گفته است: «وقتی بفهمید دیگران بهندرت در موردتان فکر میکنند، از نگرانبودن دربارهٔ اینکه دیگران چه فکری دربارهتان میکنند دست برمیدارید.»
من، شما و هر کاری که میکنیم روزی به فراموشی سپرده میشود. گویی هیچگاه وجود نداشتهایم، اگرچه وجود داشتهایم. هیچکس اهمیت نخواهد داد. دقیقاً مثل همین حالا، تقریباً هیچکس اهمیت نمیدهد درواقع چه میگویید و با زندگیتان چه میکنید.
و این واقعاً خبر خوبی است؛ این بدین معناست که شما میتوانید یکعالمه گند بزنید و قسر دربروید و مردم فراموش خواهند کرد و شما را خواهند بخشید. این یعنی هیچ دلیلی وجود ندارد آن شخصی که میخواهید باشید نباشید؛ رنج بیپروابودن زودگذر است و جایزهٔ آن یک عمر باقی میماند.
FerFerism
اهداف برای ایجاد انگیزه ابزار خوبیاند. اما مشکل اینجاست که بهتنهایی پوچ و قراردادیاند.
اگر «چرای» پرمعنایی در پس اهداف وجود نداشته باشد، خودِ هدفْ شادی و رضایتمندیِ بلندمدتی فراهم نمیکند.
تابهحال تقلای ستارگان ورزشی پساز بازنشستگیشان را دیدهاید؟ یا فردی که سرانجام میلیونر شده است اما احساس بدبختی میکند، چون نمیداند چه کار دیگری در زندگی انجام بدهد؟
اهداف خطرناکاند، چراکه معنایی را که در زمان تلاش برای رسیدن به آنها برایتان فراهم میکنند هنگام دستیابی از شما میگیرند.
به همین خاطر است که چیزهای ظاهری مثل کسب درآمد میلیارددلاری، یا خرید رولزرویس، یا چاپ عکستان روی جلد مجله شما را به شادیای گذرا و توخالی میرساند؛ چون معنای آنها سطحی و کمدوام است.
باید در اهدافتان معنایی عمیقتر وجود داشته باشد. درغیراینصورت، اهداف بهخودیخود در درازمدت بیارزش و تهی خواهند شد.
FerFerism
فناوریِ مدرن ما را تغییر نمیدهد، جامعه را تغییر میدهد. تفاوتی میان این دو وجود دارد. اولی چیزی است که ما هستیم و دومی چگونگیِ واکنشِ ما به اتفاقات جهان اطراف است
Faraneh Razazian
روابط ناسالم اعتیادآورند، چون داستانهای دراماتیک اعتیادآورند. مانند موادمخدر یا قمار، داستانهای دراماتیک نیز پیشبینیناپذیرند؛ خمارکننده و منحرفکنندهاند و به شما شادی و هیجانی غیرمنتظره میدهند.
چیزی که بد است این است که نسبتبه داستانهای دراماتیک بیاعتنا شویم. به درگیریهای بزرگتر و بزرگتر نیاز پیدا میکنیم تا به خودمان ثابت کنیم دوستداشتنی هستیم.
Dexter
رابطهٔ ناسالم مثل معامله با شیطان است. شما هویت و ارزش شخصیتان را فدای شخصی یا چیزی میکنید؛ درعوض این رابطه باید به زندگیِ شما هدف و معنایی ببخشد که دیوانهوار بهدنبال آن هستید.
Dexter
افراد سالم تحمل داستانهای دراماتیک را ندارند. آنها از یکدیگر انتظار دارند که مسئولیت کارهایشان را برعهده بگیرند. فقط در آن صورت است که میتوانند هوای یکدیگر را داشته باشند.
Dexter
نصیحت هدیه است و بهعنوان هدیه بدون قیدوشرط داده میشود و نباید دراِزای آن توقع چیزی داشته باشید.
Dexter
«کسی که فکر میکند همهچیز را بلد است، چیزی یاد نمیگیرد».
Dexter
افرادی که کارهایی افتضاح انجام میدهند به این خاطر است که از چهارچوب اخلاقی خود مطمئناند و این چهارچوب اخلاقی به ایجاد ابراعتقاد منجر میشود که نمیتوان آنرا اعتبارسنجی کرد یا به چالش کشید.
Dexter
زندگی در عدماطمینان سپری میشود. اطمینانهای ما فقط استراتژیهایی برای پرهیز از این زندگیاند، برای پرهیز از انعطاف و تغییر و کنارآمدن با آناند، و با بستهشدن آخرین کتاب درسی و با گرفتنِ مدرکمان نباید تعلیموتعلم تمام شود؛ باید تازمانیکه زندهایم ادامه پیدا کند.
Dexter
در مدرسه بهندرت به آموزشِ چگونگیِ فکرکردن به مشکلات یا حل آنها پرداخته میشد. درعوض، آموزش دیدهایم چگونه چیزی را حفظ و تکرار کنیم، و بعد بهسرعت فراموشش کنیم. این موضوع به رویارویی با مشکلاتِ بزرگسالی کمک چندانی نمیکند، مخصوصاً وقتی در قرن بیستویک زندگی بهشدت پیچیده شده است. حس میکنم عقبنشینیِ فکریای که اخیراً در بنیادگراییِ مذهبی و سایر فرهنگهای سادهاندیش شاهدش هستیم از این عدمآمادگی برای جهانِ پیچیدهٔ پستمدرن نشئت میگیرد.
Dexter
چند روز پیش احمقانهترین مقالهای را دیدم که در طی ماهها با آن برخورد کرده بودم. موضوع مقاله این بود که نگاه ابزاری به زن نادرست است، درحالیکه نگاه ابزاری به مرد مشکلی ندارد. چرا؟ زیرا مردان بهاندازهٔ زنها مورد تجاوز قرار نمیگیرند.
این موضوع نمونهٔ بارزی از اشتباهات و ایرادات منطقی است.
Dexter
حجم
۳۰۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۳۰۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان