بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مردی به نام اُوه | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب مردی به نام اُوه اثر فردریک بکمن

بریده‌هایی از کتاب مردی به نام اُوه

نویسنده:فردریک بکمن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۵۹ رأی
۴٫۱
(۵۹)
اُوِه به برف خیره شد. سینه‌اش زیر کتش سنگینی می‌کرد. فکر کرد اگر سونجا این را بفهمد چه حالی می‌شود. اگر او بداند که بهترین دوستش به این علت از او کمک نخواسته که سونجا به‌اندازهٔ کافی مشکل داشته است، قلبش می‌شکند.
حسن
در شب‌ها سونجا موسیقی می‌نواخت، چون می‌گفت که این کار باعث نشاط و حرکت بچه می‌شود. اُوِه اکثراً در صندلی راحتی‌اش در آن‌طرف اتاق می‌نشست و وانمود می‌کرد که دارد تلویزیون تماشا می‌کند و این در حالی بود که سونجا داشت موسیقی می‌نواخت. اُوِه در باطن نگران بچه بود و به آینده‌اش فکر می‌کرد. مثلاً با خود فکر می‌کرد اگر بچه از او خوشش نیاید چه؟ چون‌که او طرفدار موسیقی نبود. قضیه این نبود که او می‌ترسید. فقط نمی‌دانست چگونه خودش را برای پدر بودن آماده کند. حتی چند جور کتاب راهنمای پدر شدن خریده بود، ولی سونجا به این کارش خندیده بود. او علت خندیدنش را نفهمید. چون تمام چیزهای دیگر کتاب راهنما داشتند.
حسن
مادر سونجا هم سر زایمان مرد. پدرش هرگز دوباره ازدواج نکرد. چند باری که دیگران سؤال کرده بودند که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ گفته بود: «من زن دارم، ولی الآن در خانه نیست.»
حسن
هرچند قرار بود آن روز بمیرد، ولی به این معنا نبود که هرکسی هر کاری دلش خواست می‌توانست بکند.
حسن
اکنون همه‌چیز کامپیوتری شده بود، به‌طوری‌که دیگر حتی کسی نمی‌توانست یک خانه بسازد مگر اینکه یک مشاور با لباس تنگ می‌آمد و لپ‌تاپش را باز می‌کرد و نقشه می‌داد که چطوری باید کار کند. می‌گفت پس چطور کلوسیوم و اهرام مصر را ساختند؟ چطور برج ایفل را در سال ۱۸۸۹ بدون کامپیوتر ساختند؟ ولی امروز آدم برای ساختن خانهٔ یک‌طبقه باید منتظر باشد تا جناب مهندس گوشی موبایلش را شارژ کند و بیاید و به ما بگوید که خانه را چطور بسازیم.
حسن
دلش برای همسرش تنگ شده بود و آرزو می‌کرد کاش می‌توانست دوباره دستش را در دست خودش بگیرد. سونجا همیشه انگشت اشاره‌اش را داخل کف دستش تا می‌کرد و آن را مخفی می‌ساخت. وقتی او این کار را می‌کرد، اُوِه همیشه احساس می‌کرد هیچ‌چیز غیرممکن در دنیا وجود ندارد. از بین تمام چیزهایی که دلش برایش تنگ شده بود، بیشتر از همه این حس بود.
حسن
وقتی آدم‌ها شریک غم یکدیگر نباشند، این فرصت برای غم به وجود می‌آید که آن‌ها را از هم دور کند
mina3062
که کسی که ذاتاً بد است با کسی که می‌تواند بد باشد بسیار متفاوت است
mina3062
گفت: «من از آن دسته آدم‌هایی نیستم که پشت سر دیگران حرف می‌زنند و داستان‌سرایی می‌کنند.»
mina3062
اُوِه از آن دسته آدم‌های پرحرف نبود. او به‌خوبی می‌دانست حداقل آن روزها، این یک ایراد شخصیتی جدی بود. چون این روزها آدم باید بتواند دربارهٔ هرچیزی با اطرافیانش صحبت کند تا مردم بگویند که مثلاً فلانی آدم «خوبی» است.
حسن

حجم

۳۴۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

حجم

۳۴۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

قیمت:
۷۹,۹۰۰
۳۹,۹۵۰
۵۰%
تومان