بریدههایی از کتاب چلنجر دیپ؛ عمیق ترین نقطه دنیا
۴٫۵
(۴۸)
اگر نهایت همهٔ شکستها باشد، من تبدیلش میکنم به یک موفقیت باشکوه.
بادوم زمینی
بهم میگوید: «اگر برای این سفر ساخته نشده بودی، تا اینجا نمیرسیدی. راه خودش رو نمایان میکنه.»
بادوم زمینی
بهم میگوید: «بیا ببین! بیا ببین! از این بالا نما بهتره!»
نمیداند آمدهام بکشمش
بادوم زمینی
حالا آرزو میکنم کاش میدانستم کجاست و بهش میگفتم حال و روز آن وقتهایش را میفهمم، و اینکه چهقدر راحت میبینی یکدفعه توی زمین بازی تنهایی.
بادوم زمینی
به نظرم نگهداشتن پازلی که خودشان هم میدانند یک تکه کم دارد، به طرز وحشتناکی بیرحمانه است.
زینب اسماعیلی
ولی ما موجودات مهارکنندهای هستیم. دلمان میخواهد همهچیزِ زندگی را بگذاریم توی جعبهای که بتوانیم رویش برچسب بزنیم. ولی فقط چون توانایی برچسبزدن و اسمگذاشتن را داریم، معنیاش این نیست که دقیقاً میدانیم چی توی جعبه است.
زینب اسماعیلی
برای همین حالا افسوس میخورم. برای آهنگهایی افسوس میخورم که دیگر هرگز به گوشم نمیخورند. برای کلمهها و داستانهایی که روی صفحههای تا ابد بسته خوابیدهاند.
زینب اسماعیلی
جرئت نمیکنم بپرسم چه نشانههای بدیُمنی.
melina
گاهی فکر میکنم مُردن آسانتر از این است که با همچین وضعیتی روبهرو بشوی،
پشیز | pashiz
سنگبستر؛ جایی که گازهای مختلف میجوشند و از رودهٔ ملتهب زمین که زور میزند تاریخ طولانی و غالباً تلخش را هضم کند، میزنند بیرون. جایی که همهٔ مخلوقات خدا آخرش قطرهقطره از لای سنگها رد میشوند و میریزند توی مادهٔ کثیف و چرب و سیاهی که ما بعدتر آن را میکشیم بیرون و توی ماشینهایمان میسوزانیم، و موجوداتی را که زمانی زنده بودهاند تبدیل میکنیم به گازهای گلخانهای
falinezh
پاهایم روی زمینِ سفت و امن هستند، اما این توهم است. خانهٔ ما مال خودمان است، نه؟ در واقع نه، چون سندش هنوز در گروِ بانک است. پس ما صاحب چی هستیم؟ زمین؟ باز هم نه، چون هرچند نسبت به زمینی که خانهمان روی آن است حق داریم، نسبت به مواد معدنی حقی نداریم. مواد معدنی چه چیزهایی هستند؟ تمام چیزهای توی زمین
falinezh
پاهایم روی زمینِ سفت و امن هستند، اما این توهم است. خانهٔ ما مال خودمان است، نه؟ در واقع نه، چون سندش هنوز در گروِ بانک است. پس ما صاحب چی هستیم؟ زمین؟ باز هم نه، چون هرچند نسبت به زمینی که خانهمان روی آن است حق داریم، نسبت به مواد معدنی حقی نداریم. مواد معدنی چه چیزهایی هستند؟ تمام چیزهای توی زمین. در کل یعنی اگر این زمین ارزشمند باشد یا یک روزی ارزشمند بشود، دیگر مال ما نیست. فقط اگر بیارزش باشد ما صاحبش هستیم.
falinezh
احساساتم زبان خودشان را دارند. لذت میپیچد به خشم میپیچد به ترس و بعد به یک تناقض جالب؛ مثل وقتی که میدانی ورای سایهٔ تردید بلدی پرواز کنی و با دستهای باز از هواپیما میپری بیرون، بعد میفهمی بلد نیستی و نهتنها چتر نجات نداری، که لباس هم تنت نیست و همهٔ مردم آن پایین ـ دوربین شکاری به دستـ میخندند و تو سقوط میکنی توی یک شومی بینهایت شرمآور.
falinezh
میانترم دارم، درس دارم، کلی لباس کثیف دارم که از کف اتاقم جمع نکردهم، یهعالمه دوست دارم، یهعالمه
falinezh
خنده توی افکارشان است و مثل تیر سمّی از سوراخ چشمهایشان پرتش میکنند سمتم.
falinezh
شکسپیر علاقهٔ عجیبی به مرگ داشته. به زهر. و به جنون. معشوق هملت، اوفلیا واقعاً جنون میگیرد و غرق میشود. شاهلیر به خاطر چیزی که امروز بهش میگوییم آلزایمر، عقلش از کار میافتد. مکبث حسابی متوهم است و توی توهماتش ارواح را میبیند و خنجر مزاحمی که در هوا معلق است. همهچیز آنقدر دقیق است که باعث میشود فکر کنم شاید شکسپیر از روی تجربههای شخصی مینوشته.
breeze
درد دارم. همهجایم درد میکند و میدانم دارم میمیرم. بعد از این بدنم روی کشتی مثل زندهها رفتار میکند، ولی خودم مُردهام.
breeze
حتی قصههای خدا هم قسمتهای روانپریشانه دارد.
breeze
دوباره خودمون رو پیدا میکنیم. هرچند هر بار یهکم سختتر میشه. روزا میگذرن. هفتهها. بعدش خودمون رو بهزور جا میکنیم توی پوست آدمی که قبل از همهٔ اینا بودهیم. تیکهها رو میذاریم کنار هم و ادامه میدیم
breeze
حالا روزی دو بار هم چهارتا قرص میخورم. یکی برای اینکه افکارم را تعطیل کند، یکی برای اینکه رفتارم را تعطیل کند، سومی برای عوارض جانبی دوتای قبلی و چهارمی هم برای اینکه سومی احساس تنهایی نکند. نتیجهاش مغزم را میبرد جایی آنطرفتر از زحل که برای خودش بچرخد و نتواند هیچکس را اذیت کند، بهخصوص خودم را.
breeze
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان