بریدههایی از کتاب چلنجر دیپ؛ عمیق ترین نقطه دنیا
۴٫۵
(۴۸)
اگر با تمام وجود مطمئن نبودم با قلاب پلاستیکی روی دستشان چشمم را از حدقه درمیآورند، بهشان میخندیدم.
melik
برای هر چیزی که اسم بذاری، وزنش بیشتر از طاقت دریایی میشه که توش سیر میکنه. از هر لاشهٔ کشتیای که میخوای بپرس.»
جاننگار
«اون پایین تا ابد ادامه داره. نذار کسی چیز دیگهای بکنه توی کلهت.»
جاننگار
طوطی گفته بود اینجا خبری از معجزه نیست، ولی ناامیدی هم نیست.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
طوطی میگوید: «جواب درست همونجا توی جیبت بود. چه بامزه.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
برای همین حالا افسوس میخورم. برای آهنگهایی افسوس میخورم که دیگر هرگز به گوشم نمیخورند. برای کلمهها و داستانهایی که روی صفحههای تا ابد بسته خوابیدهاند. برای پانزدهمین سال عمرم افسوس میخورم و اینکه هرگز، از همین الان تا آخر دنیا، نمیتوانم آن طور که باید تمامش کنم.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
کتابهایی هست که هرگز تمامشان نمیکنم، بازیهایی که هرگز تمامشان نمیکنم و فیلمهایی که هرگز آخرشان را نمیبینم. هرگز.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
تعهدگریزی بین آدمهای متعهد خیلی رایج است.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
در حال حاضر، منبودن خیلی مزخرف است، ولی تا حالا به این فکر نکرده بودم که آنهابودن هم مزخرف است.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
شیطانی که میشناسی بهتر از شیطانی است که نمیشناسی.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
ولی اگر برای درخواست کمک مجبوری خودت را به مرگ نزدیک کنی، یک جای کار میلنگد. یا از اولش به اندازهٔ کافی بلند فریاد نزدهای یا آدمهای دوروبرت کر و احمق و کورند؛ که من را به این فکر وامیدارد که فقط کمکخواستن نیست و بیشتر فریادی است برای جدی گرفته شدن. فریادی که میگوید: «اونقدر دارم درد میکشم که دنیا باید یه بار هم که شده، به خاطر من وایسه.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
یک بار بهم گفت: «برای این لحظه و لحظهٔ بعدش زندگی کن، برای لحظهٔ قبل هرگز.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«زندگی همهش رنجه. باهاش کنار بیا.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«نه هیچوقت فراموشش نکن، ولی باید هضمش کنی و ادامه بدی. زندگیت رو بکن، وگرنه آیندهت رو هم ازت گرفته.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
کارلایل با احتیاط صدایم میکند. انگار میخواهد تصمیم بگیرد سیم زرد بمب را ببرد یا سیم آبی را.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
اگه خدا چیزی بهمون داده باشه، قدرت کنار اومدنه.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
میکلآنژ که به احتمال زیاد بزرگترین هنرمندی است که بشریت به خودش دیده، برای ساختن مجسمهٔ داوود آنقدر وسواس بیمارگونهای داشت که ماهها نه حمام میکرد، نه به خودش میرسید. کفشهای کارش آنقدر توی پایش مانده بودند که وقتی درشان آورد، پوست پایش هم کنده شد. میکلآنژ همچین کسی بود.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
اگر یه موج بکوبه به ساحل و بو رو بفرسته توی سوراخ دماغت، تو فحشش میدی؟ نه! چون یادت میاره چهقدر عاشق دریایی. اون بوی تابستونی ساحل که میبردت به آرومترین نقطهٔ روحت، چیزی نیست جز رایحهٔ ملایم عفونت دریا.» بعد یک نفس عمیق و طولانی کشید تا روی حرفش تأکید کرده باشد. «بدون شک، هر افتضاحی زیبایی خودش رو داره.»
starlight
میپرسد: «ولی اگه بشنوی به من میگی؟ میتونم بهت اعتماد کنم؟»
«خودم نمیتونم به خودم اعتماد کنم.»
لبخند میزند. «اینکه اعتراف میکنی به خودت اعتماد نداری، بیشتر قابل اعتمادت میکنه.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
بهم میگوید: «دیدم یه شاهین اومد پایین و با یه بچهخرگوش پر زد و رفت.»
میگویم: «از اون چیزایی نیست که آدم هر روز ببینه.»
«مُردنش رو حس کردم.» دستش را میگذارد جایی از بدنش که احتمالاً کبد باشد. «اینجا حسش کردم...» بعد دستش را میبرد کنار گردنش. «و اینجا.»
یک لحظه ساکت میشود و بعد میگوید: «دکتر پوآرو بهم میگه این چیزا واقعی نیستن. میگه وقتی حالم بهتر بشه، خودم متوجه میشم. تو حرفاش رو باور میکنی؟ چون من نمیکنم.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان