بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۱۹)
کجای این دنیا معقول بهنظر میآمدند؟
nastaran84
شانزده سالم نشده بود و بنابراین هیچ حقی نداشتم. مردم همیشه در مورد حقوق کودکان حرف میزنند ولی این حقوق در مواقع نیاز به کمکت نمیآیند.
nastaran84
مرغ همسایه هرگز غاز نبود، در بهترین حالت کلاغ بود.
nastaran84
«یه لطفی در حق من بکن جسپر. فکر کن یتیمی.»
در را بستم و رفتم اتاقم و فکر کردم یتیمم. خیلی هم بد نبود.
nastaran84
مثل انسانها به همنوعخواری رو نیاوردهاند و آرامآرام مردهاند. همین.
nastaran84
آدمها رازهایشان را جایی غیر از صورت پنهان میکنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی.
nastaran84
یخچال آنها همیشه پر از غذا بود و مال ما پر از فضا
nastaran84
خائنانهترین خیانتها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقهٔ نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ میگویی که احتمالاً اندازهٔ کسی که دارد غرق میشود نیست. اینجوری است که نزول میکنیم و همینطور که به قعر میرویم، تقصیر همهٔ مشکلات دنیا را میاندازیم گردن استعمار و کاپیتالیسم و شرکتهای چندملیتی و سفیدپوست احمق و امریکا، ولی لازم نیست برای تقصیر اسم خاص درست کرد. نفع شخصی: ریشهٔ سقوط ما همین است و در اتاق هیئتمدیره و اتاق جنگ هم شروع نمیشود. در خانه آغاز میشود.
سارا
هری چند لحظه به فکر فرو رفت و بعد آرام گفت «یه چیزی بهت میگم مارتی، توی ابد آزادی هست.»
سارا
فکر میکرد آدمهای مُسِنی که در جاها و شهرهای مختلف زندگی کردهاند هر چیزی را که زندگی توان ارائهاش را دارد تجربه کردهاند و دوست داشت همه را بشنود. بچههای شهر برایش اهمیتی نداشتند چون چیزی نمیدانستند. به حرف آوردن آدمبزرگها کار سادهای بود. انگار همیشه دنبال حفرهای میگشتند تا فاضلاب تصفیهنشدهٔ زندگیهایشان را در آن خالی کنند. ولی بعد از اینکه کارولین حرفهایشان را میشنید، با نگاه بیتفاوتی که معنایش «فقط همین؟» بود سرتاپایشان را میسوزاند.
سارا
تا وقتی وحشت از زندگیات رخت نبسته نمیفهمی ترس تا چه اندازه زمانبر است.
سارا
اعلان عشق ناشیانه شدیداً خطر قلبی دارد. باید ببینمش؟ باید صبر کنم؟ مشکل بیشتر آدمها این است که هیچوقت از وسط نصف نشدهاند، نه واقعاً، نه درست از وسط مثل من، هرگز خودشان را ریزریز نکردهاند، هرگز به حرف دو شق متخاصم که هر دو متقاعدکننده و قرین به حقیقت هستند گوش نکردهاند و نفهمیدهاند وقتی مغز و جسمت هر کدام دو چیز میخواهند، که یعنی چهار ایدهٔ گریزناپذیر، چه معنایی دارد.
نمیدانستم میخواهم مشخصاً به کارولین برسم یا به کسی که مرا پیش از پنج دقیقهٔ قبل میشناخت.
Ben
ما همیشه مریضایم و خودمان خبر نداریم.
nastaran84
دوست دارم از پدرم تشکر کنم که به من طعم خشونت را چشاند، همینطور از پدربزرگم که به پدرم طعم خشونت را چشاند که او هم در عوض این طعم را با دهان من آشنا کرد. من فرزند ندارم و بنابراین مجبورم این ارثیه را برای آشنایان و رهگذران بگذارم.
nastaran84
«مردم زیادی به خودشون اعتماد دارن. به چیزی که بهنظرشون حقیقته اجازه میدن به زندگیشون حکمرانی کنه
nastaran84
دورو بودن خیلی چیز وحشتناکی است؟ دورویی نشانهٔ انعطاف شخصیت نیست؟ اگر روی اصول خودت پافشاری کنی تبدیل نمیشوی به آدمی خشک با ذهنی بسته؟ بله، من اصول دارم، ولی خب که چه؟ یعنی نباید تا آخر عمر هیچ انعطافی از خودم نشان بدهم؟ من اصولم را ناخودآگاه انتخاب کردم تا سلوکم را راهبری کنند، ولی آدم نمیتواند ذهن خودآگاهش را وادار کند بر ناخودآگاهش فایق بیاید؟ اصلاً این وسط رئیس کیست؟ میتوانم به خودِ جوانم اعتماد کنم که یک سری معیار را تا آخر عمر به من دیکته کند؟ این احتمال وجود ندارد که دربارهٔ همهچیز اشتباه کرده باشم؟ چرا باید خود را پایبند افکار مغزم کنم؟ همین الان فقط به خاطر پول مشغول فلسفهبافی نیستم؟ برای چه فلسفهبافی
nastaran84
«متجاوزها و کودکآزارها هم به یه چیزی باور دارن. هیتلر هم به یه چیزی باور داشت. هربار که هِنری هشتم سر یکی از زنهاش رو قطع میکرد به یه چیزی باور داشت. باور داشتن کاری نداره. همه به یه چیزی باور دارن.»
nastaran84
خائنانهترین خیانتها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقهٔ نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ میگویی که احتمالاً اندازهٔ کسی که دارد غرق میشود نیست.
nastaran84
اغلب ما حتا توانایی روشن کردن یک اتاق را هم نداریم. ما کوچکتر از آنایم که نقطه باشیم.
nastaran84
ه این حقیقت فکر کنم که میل آدمها به بردگی قابل باور نیست. خدایا. بعضی وقتها چنان آزادیشان را پرت میکنند کنار انگار داغ است و دستشان را میسوزاند.
nastaran84
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان