بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جزء از کل | صفحه ۸۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جزء از کل

بریده‌هایی از کتاب جزء از کل

نویسنده:استیو تولتز
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۹۱۹ رأی
۳٫۸
(۹۱۹)
هر کس که برای اولین‌بار شناختِ خود را برابر با تغییر گرفته، هیچ احترامی برای ضعف بشر قایل نیست و باید پیدا شود و این‌قدر کتک بخورد تا بمیرد. به شما دلیلش را می‌گویم: انوک مشکلات ما را پیدا و مؤکد می‌کرد ولی هیچ راه‌حلی برای رفع‌شان ارائه نمی‌داد. عملاً نمی‌دانستیم چه غلطی باید بکنیم. بنابراین به لطفِ انوک، نه‌تنها باید با باغ‌وحش لیز مشکلات پیشین‌مان دست‌وپنجه نرم می‌کردیم، بلکه آگاهی ترسناک‌مان از آن‌ها هم به درون‌مان رسوخ کرده بود. خب همین هم منجر به مشکلات جدید می‌شد.
Ben
نمی‌توانی خوش‌وخرم در مهی غلیظ برای خودت حرکت کنی وقتی یک نفر کنارت ایستاده و دائم فریاد می‌کشد: این شهوته! این غروره! این تنبلیه! این عادته! این بدبینیه! این حسادته! این طمعه!
Ben
در تونل‌های تابوت‌شکلِ بیپ‌بیپ‌کنِ سی‌تی‌اسکن و ام‌آرآی دفن شدم، همزمان شیمی و اشعه‌درمانی شدم که خسته و نفس‌بریده و گیج و منگم کرد، همراه با تهوع و سردرد
nastaran84
هربار که شنیده بودم «رابطه یک کار است.» این حرف را مسخره کرده بودم چون اعتقاد داشتم رابطه باید مثل یک باغی که به حال خود رها شده وحشی رشد کند، ولی حالا می‌دانستم رابطه کار است، کار بی‌جیره‌ومواجب، کار داوطلبانه.
سارا
همیشه به‌نظرم هدیه دادن گیاهان به کسی که درد می‌کشد کار بی‌منطقی می‌آمد (یک قرابه مورفین چه‌طور است؟)
Ben
ظاهراً ماهی‌ها شکموهای وحشتناکی هستند و هیچ کنترلی بر خودشان ندارند و از پولک‌های قهوه‌ای‌رنگ بی‌ضرری که روی جعبه‌شان خیلی خلاقانه نوشته «غذای ماهی» آن‌قدر می‌خورند که بترکند. بابا در سوگواری‌ام برای ماهی‌ها شرکت نکرد. سرش گرم کلوبش بود. به عنوان مردی که بخش اعظم زندگیِ کاری‌اش را صرف کار نکردن کرده بود واقعاً داشت از جان‌ودل مایه می‌گذاشت.
Ben
دوستی‌ها باری هستند غیرقابل پیش‌بینی.
Ben
طنز پروژه‌های ابدی اینه: با این‌که ناخودآگاه به این قصد طراحی‌شون کرده که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمی‌میره، ولی حرص‌وجوش خوردن بابت همین پروژه‌هاست که باعث مرگ انسان می‌شه.
سارا
«دلت برای آزادی تنگ نمی‌شه؟» «آزادی؟» «بگذار این‌جوری بگم. تو نمی‌تونی وسط قطار زیپ شلوارت رو بکشی پایین و فرداش عکست تو روزنامه چاپ نشه. ولی من می‌تونم.» اسکار پرسید «چرا من باید همچین کاری بکنم؟» سؤال خوبی بود. چرا کسی باید چنین کاری بکند؟
farshad
من دارم تغییر می‌کنم؟ شخصیت آدم قابل تغییر است؟ یک موجود جاودان را تصور کنید. از فکر کردن به این‌که ممکن است طی قرن‌ها همان گندهای همیشگی را بزند حال آدم به‌هم می‌خورد. مثلاً تصور یک موجود ابدی که در جشن تولد ۷۰۰۵۵۲ سالگی‌اش با این‌که به او قبلاً هشدار داده‌اند بشقاب داغ است باز هم به آن دست می‌زند ــ مطمئناً ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی هشتاد سال فرصت زیادی نیست. باید زود همه‌چیز را یاد گرفت. باید ابدیت را در چند دهه جا کرد.
Ben
«هر لحظه‌ای که با کسی ملاقات می‌کنیم بدل به یک جزء می‌شود.»
سارا
«لولای عزیز، امیدوارم تا ابد زنده باشی.» کارت را پس دادم. جهنم با دقت خواندش ولی حرفی نزد. اگر هم متوجه شد که نوشتهٔ من نفرین است و آرزوی خیر نیست چیزی بروز نداد.
nastaran84
بچه داشتن مصلوب شدن بر صلیب مسئولیت است.
سارا
باید نیروی ناخودآگاه رو وقتی داره مرگ رو انکار می‌کنه تحت کنترل دربیارن. طی این فرایند آتشینه که اعتقاد به وجود می‌آد و اگه آتش به اندازهٔ کافی داغ باشه یقین هم تولید می‌شه.
feri
کل پاریس برای رسیدن کریسمس شمارش معکوس می‌کند. شمارش معکوس برای سال نو یعنی نه‌تنها ما بیشتر از همیشه وسواس زمان گرفته‌ایم بلکه نمی‌توانیم دست از شمارش همه‌چیز برداریم. دغدغه‌مان این است که زمان دارد به جلو حرکت می‌کند ولی دانشمندان به ما می‌گویند اشتباه اشتباه اشتباه می‌کنیم. در واقع می‌گویند به قدری اشتباه می‌کنیم که دل‌شان برای‌مان می‌سوزد. شب سال نو است و من هیچ کاری ندارم بکنم و هیچ‌کس نیست که لمس کنم یا ببوسم.
Ben
انکار مرگ باعث مرگ زودرس می‌شه
nastaran84
ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودن‌مون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدم‌ها از همون سال‌های ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاه‌شون دفن می‌کنن و همین ما رو به ماشین‌هایی پرزور تبدیل کرده، کارخانه‌های گوشتی تولید معنا. معناهایی رو که به وجود می‌آرن تزریق می‌کنن به پروژه‌های نامیرا شدن‌شون ــ مثلاً بچه‌هاشون یا آثار هنری‌شون یا کسب‌وکارشون یا کشورشون ــ چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر می‌کنن. و مشکل این‌جاست: مردم حس می‌کنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن.
nastaran84
"به مرگ فکر نکن، لالالا، تو همیشه زیبا و ویژه باقی می‌مونی و هیچ‌وقت نمی‌میری، هیچ‌وقت هیچ‌وقت هیچ‌وقت، مگه راجع به روح جاودانه نشنیدهٔ؟ خب تو یه خوبش رو داری." و من می‌گم شاید و ذهنم می‌گه "به این طلوع لعنتی نگاه کن، به این کوه‌های لعنتی نگاه کن، به این درخت‌های لامصب نگاه کن، از کجا می‌تونی اومده باشی به‌جز دست‌های خدا که تو رو تا ابد توی آغوشش تکون می‌ده؟" و من کم‌کم شروع می‌کنم ایمان آوردن به حوضچه‌های متعالی. همه همین‌طورن. همین‌جوری شروع می‌شه. ولی شک دارم. ذهنم می‌گه "نگران نباش. تو نمی‌میری. دست‌کم تا مدت‌ها نمی‌میری. جوهر تو نابود نمی‌شه، اون چیزهایی که ارزش نگه‌داری دارن."
nastaran84
می‌دونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقادات‌شون افتخار می‌کنن. این غرور لوشون می‌ده. این غرور، غرور مالکیته. من شهود داشتم و متوجه شدم تمام بینش‌ها چیزی جز سروصدا نیستن. من تصویر دیدم، صدا شنیدم، بو حس کردم ولی نادیده‌شون گرفتم همون‌طور که از این به بعد هم نادیده‌شون می‌گیرم. من این راز و رمزها رو نادیده می‌گیرم چون دیدم‌شون. من بیشتر از خیلی آدم‌ها دیده‌م ولی اون‌ها باور دارن و من نه. اون وقت چرا من باور ندارم؟
nastaran84
از شر وفاداری شرم‌آور و خودخواهانه و سفاکانه و متعصبانه نسبت به خاک خلاص بشیم؟
nastaran84

حجم

۶۷۰٫۵ کیلوبایت

حجم

۶۷۰٫۵ کیلوبایت

قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰
۵۰%
تومان