بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۲۰)
گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را میگسترد.
کاربر ۲۱۵۱۶۱۸
آرامشی پایدار یا پیروزییی حقیقی را تصور کند،
کاربر ۲۱۵۱۶۱۸
آرامشی پایدار یا پیروزییی حقیقی را تصور کند،
کاربر ۲۱۵۱۶۱۸
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی.
کاربر ۲۱۵۱۶۱۸
زندگی در انزوا سیستم ایمنی ذهن را ضعیف میکند و مغز مستعد هجوم افکار غیرعادی میشود.
فرزانه
هیچکس در خانه منتظرمان نبود. هیچ پیشانییی از نگرانی چین نیفتاده بود. هیچ لبی منتظر نبود تا ما را بوس شببهخیر کند. اگر هیچوقت هم برنمیگشتیم کسی نبود دلتنگ ما شود.
فرزانه
من آزادیام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگآمیزترین تنبیهش، سوای اینکه عادتم بدهد هیچچیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود.
کاربر ۵۸۴۵۲۵۸
مطمئناً ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی هشتاد سال فرصت زیادی نیست. باید زود همهچیز را یاد گرفت. باید ابدیت را در چند دهه جا کرد.
فرزانه
فکر کردم قادر نیستم این زن، مادر بچهام را دوست بدارم و شاید بچه را هم نتوانم دوست داشته باشم. و چرا من اینجوری هستم؟ به خاطر اینکه عشق به خود ندارم؟ من از خودم بدم نمیآید، همین کافی نیست؟
فرزانه
نفس طمعکارم با نفس بااصولم در جنگ بود.
فرزانه
تنها مزیتی که شاید بچه داشته باشد: چیزهایی که شاید بتوانم ازش یاد بگیرم،
فرزانه
یک بچه! یک بچهٔ لعنتی! یک دوپای مغزنخودی شکلنیافتهٔ پوشککثیفکن! یک کوتولهٔ ترسناک بیدندان! تجسد نفس! افعی طالب نیاز! یک پستاندار کچل زرزرو!
فرزانه
ولی من تحمل شنیدن نظرات بقیه را ندارم چون مطمئنم یا دارند چیزهایی را که جایی شنیدهاند تکرار میکنند یا نظراتی را که در بچگی به خوردشان دادهاند غرغره میکنند. ببین، هر کسی حق دارد نظر داشته باشد و هیچوقت هم وسط حرف کسی که دارد نظرش را بیان میکند نمیپرم، ولی میتوانی مطمئن باشی چیزی که میگویند مال خودشان است؟ من که مطمئن نیستم.
فرزانه
نمیتوانم خودم را وادار کنم دوستش داشته باشم. نمیدانم چرا. شاید به این خاطر که او اولین آدم غیرخویشاوند / غیرپزشکی است که من را بدون لباس و آسیبپذیر دیده، یا شاید چون واقعاً از بودن با من خوشحال است ـ چیزی درونم از اینکه میتوانم صرفاً با بودنم کسی را خوشحال کنم حرص میخورد، چون بودنم به هیچ درد خودم نخورده.
فرزانه
ترحمْ برادرِ هاجوواج و گمشدهٔ همدردی است. ترحم نمیداند با خودش چه کند وبرای همین میگوید واییی چه بد.
فرزانه
بایدها و نبایدهای سال نو اعترافی است حاکی از اینکه میدانیم مقصر بدبختیهایمان خودمان هستیم نه دیگران.
فرزانه
خداوند میگوید زندگی هدیهای بود که ارزانیات کردم ولی تو حتا به خودت زحمت ندادی کاغذش را باز کنی.
فرزانه
(نه اینکه با بدبختی مشکل داشته باشم، چون میدانم تا آخر عمر دست از سرم برنمیدارند، فقط نمیخواهم مشکلات آیندهام از جنس مشکلات فعلیام باشند. امیدوارم بتوانم هر سالم را با یک مصیبت وحشتناک متفاوت به یاد بیاورم).
فرزانه
احمقانه است فکر میکنیم خداوند فقط وقتی صدای افکارمان را میشنود که او را به اسم صدا میزنیم و نه وقتی که مشغول افکار پلید روزمرهمان هستیم.
فرزانه
الان میخواهم که بدانی، من با این نظریه که میگوید بیماری ساخته و پرداختهٔ ذهن است موافق نیستم. هربار کسی این را به من میگوید و تقصیر بیماری را گردن «افکار منفی» میاندازد، یاد یکی از زشتترین و بیرحمانهترین و خشنترین افکارم در فهرست افکار زشت و بیرحمانه و خشنم میافتم. فکر میکنم: امیدوارم تو را در مراسم تدفین بچهات ببینم و ازت بپرسم چهطور دختر ششسالهات خودش باعث شد سرطان خون بگیرد. فکر قشنگی نیست، فقط میخواستم بفهمی چهقدر از این طرز تفکر بیزارم. پیری برای این تئوریپردازها معنا ندارد. فکر میکنند ماده به خاطر اینکه افسرده است فاسد میشود
فرزانه
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان