بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۱۹)
شب بعد که به رختخواب رفتم متوجه چیز سفتی زیر بالشم شدم. سیزدهتا کتاب زیر بالشم بود، از شکسپیر تا فروید. بعد از اینکه تمام شب بیدار ماندم و دستکم نصفشان را ورق زدم فهمیدم طبق نظر متخصصان نمیتوانی بدون ترس عاشق باشی، ولی عشق بدون ترس، عشقی بالغ و صادق است.
متوجه شدم به آسمانخراش جهنمی صورتی آرمانی دادهام، ولی چه اِشکالی داشت؟ بالاخره همهٔ ما مجبوریم به چیزی صورتی آرمانی ببخشیم ــ با همهچیز بیاشتیاق برخورد کردن انسانی نیست. بنابراین صورت آرمانی به او بخشیدم. ولی عاشقش بودم یا نه؟ عشقم بالغ بود یا نابالغ؟ خب، روش خودم را برای فهمیدن این موضوع داشتم: وقتی عاشقم که از مرگ او به اندازهٔ مرگ خودم وحشت داشته باشم. عاشقانه و رمانتیک است اگر بگویم از مرگ او بیشتر از مرگ خودم واهمه دارم، ولی راستش دروغ است، و اگر از آرزویم برای زیستن برای اعصاری متمادی بیاینکه حتا ذرهای از وجودم آسیب ببیند خبر داشتید، میپذیرفتید همین هم به اندازهٔ کافی رمانتیک بود، وحشت از مرگ محبوب.
Ben
بیچاره ما فرزندان یاغیها. درست مثل شما حق داریم تا علیه راهوروش پدرمان طغیان کنیم، قلب ما هم پر است از انفجار یاغیگریها و انقلابها. ولی چهطور میشود علیه طغیان قیام کرد؟ این کار به معنای بازگشت به همرنگی با اجتماع نیست؟ جالب نیست. اگر چنین کاری کنم یک روز پسر خودم علیه من طغیان میکند و تبدیل به پدرم میشود.
فرناز
امان از آدم و این اصولش! حتا در دوزخی بیقانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیهٔ موجودات فرق بگذارد.
«نمیخوام.»
kh-m
این عادت احمقانه را دارم که فکر کنم همهچیز بهتر میشود حتا وقتی تمام شواهد بر چیز دیگری دلالت دارند. حتا مواقعی که همهچیز بدتر و بدتر و بدتر و بدتر میشوند.
Ben
«سرگرمی تودهها مرگ تمدن است.» ولی من میگویم اگر یک انسان به چیزی کودکانه بخندد و تنش از لذت گرم شود، چه اهمیتی دارد این لذت حاصل از یک اثر هنری والا باشد یا بازپخش سریال کمدی طلسمشده از تلویزیون؟ چه فرقی میکند؟ آن انسان لحظهٔ درونی فوقالعادهای داشته و از همه مهمتر، مجانی حال کرده.
Ben
مردان زشتی را دیدم که به زنان خوشحالی که بهاشتباه بهشان لبخند زده بودند پیله کرده بودند. درون تمام دوازده ماه سال را دیدم و دلم آشوب شد. دید چشم تمام پرندگانی را دیدم که فکر میکردند انسان به عنوان یک کلهتوالت چهقدر تکان میخورد...
از تمام اینها باید چه نتیجهای میگرفتم؟ میدانم بیشتر آدمها تمام اینها را یک جور مکاشفه میبینند. من نه. تنها چیزی که دیدم مردم بودند و خشم و هیاهویشان. درست است که چیزهایی که برابر چشمم آمدند دیدم را به دنیا تغییر دادند، ولی فکر نکنم هدیهای ماورای طبیعی بودند
110
تمام مراسم ختم را دیدم و تمام آشنایان مردگان را که خوشحال بودند از اینکه از محل کارشان در رفتهاند. تمام ستونهای طالعبینی را دیدم که پیشبینی میکردند امروز یکدوازدهم جمعیت زمین یکی از آشنایانشان را ملاقات خواهند کرد که به قصد پول قرض کردن سراغشان آمده. تمام نسخههای جعلی نقاشیهای بزرگ را دیدم ولی حتا یک نسخهٔ جعلی از کتابی بزرگ ندیدم. تمام تابلوهایی را که ورود و خروج را ممنوع اعلام میکردند دیدم ولی حتا یک تابلو ندیدم که جنایت یا آتش افروختن را نهی کند. تمام فرشهایی را دیدم که با سیگار سوخته بودند و تمام زانوهایی را که به خاطر کشیده شدن روی فرش سوخته بودند. تمام کِرمهایی را دیدم که کودکان کنجکاو و دانشمندان برجسته تشریحشان میکردند. خرسهای قطبی و خرسهای گریزلی و خرسهای کوالا را دیدم که برای توصیف آدمهای چاقی که دوست داریم بغلشان کنیم استفاده میشدند.
110
تمام رانندههای آمبولانسی را دیدم که در ترافیک گیر کرده بودند و آرزو میکردند کاش یک مریض روبهموت روی صندلی عقبشان بود. تمام آدمهای خَیِّر را دیدم که به بهشت چشمک میزدند. تمام بوداییهایی را دیدم که عنکبوتهایی که نکشته بودند نیششان میزدند. تمام مگسهایی را دیدم که روی توریها بیهدف جفتگیری میکردند و تمام ککهایی که خندهکنان از حیوانات خانگی سواری میگرفتند. تمام ظرفهای شکسته را در رستورانهای یونانی دیدم و یونانیهایی که با خود میگفتند «فرهنگ جای خودش را دارد، ولی این دیگر دارد خیلی گران تمام میشود.» تمام آدمهای تنهایی را دیدم که از گربهٔ خودشان وحشت دارند. تمام کالسکههای بچه را دیدم و هر کس که میگوید تمام بچهها بانمک هستند، بچههایی را که من دیدهام ندیده است.
110
تمام سپیدهها را دیدم که زودتر از موقع سر زدند و تمام ظهرها را که یادآورت میشدند بهتر است شتاب کنی و تمام شامگاهان را که زمزمه میکردند «بعید میدانم زنده بمانی.» و تمام نیمهشبهای بیاعتنا را که میگفتند «فردا بخت بهتری داشته باشی.» تمام دستهایی را دیدم که به خیال خداحافظی با یک دوست، برای غریبهای تکان خورده بودند. تمام چشمکهایی را دیدم که میخواستند به کسی بفهمانند توهینشان شوخییی بیش نبوده. تمام مردانی را دیدم که پیش از ادرار کردن نشیمن توالت را پاک میکنند، نه بعد از آن. تمام مردان تنهایی را دیدم که در فروشگاهها به مانکنها زل میزنند و فکر میکنند «من جذب این مانکن شدهم. چهقدر غمناک.» تمام عشقهای مثلثی را دیدم و چندتا مربعی و یک ششضلعی در اتاق پشتی یک کافهٔ عرقگرفتهٔ پاریسی.
110
هر کسی که میگوید زندگیست که آدمها را تبدیل به هیولا میکند، باید به طبیعت خام بچهها یک نگاهی بیندازد، یک مشت تولهسگ که هنوز سهمشان را از شکست و پشیمانی و نکبت و خیانت نگرفتهاند ولی باز هم مثل سگهای درنده رفتار میکنند.
فرناز
وقتی اینهمه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند.
فرناز
این احساس ناخوشایند بهم دست داد که هری درکم میکند. اشک به چشمانم آمد، ولی باهاشان جنگیدم. بعد شروع کردم فکر کردن دربارهٔ اشک. چرا تکامل کاری با بدن انسان کرده که نتواند غمش را پنهان کند؟ آیا برای بقای گونهٔ ما حیاتی بوده نتوانیم مالیخولیایمان را پنهان کنیم؟ چرا؟ فایدهٔ تکاملیِ گریستن چیست؟ برانگیختن همدلی؟ آیا تکامل گرایشی ماکیاولیستی دارد؟ بعد از گریهای شدید به آدم حس کرختی و خستگی و بعضی وقتها هم خجالت دست میدهد، خصوصاً اگر اشکها بعد از تماشای تبلیغ تلویزیونی چای کیسهای سرازیر شده باشند. آیا این نقشهٔ تکامل برای خوار کردن ماست؟ تحقیر ما؟
yerin
این احساس ناخوشایند بهم دست داد که هری درکم میکند. اشک به چشمانم آمد، ولی باهاشان جنگیدم. بعد شروع کردم فکر کردن دربارهٔ اشک. چرا تکامل کاری با بدن انسان کرده که نتواند غمش را پنهان کند؟ آیا برای بقای گونهٔ ما حیاتی بوده نتوانیم مالیخولیایمان را پنهان کنیم؟ چرا؟ فایدهٔ تکاملیِ گریستن چیست؟ برانگیختن همدلی؟ آیا تکامل گرایشی ماکیاولیستی دارد؟ بعد از گریهای شدید به آدم حس کرختی و خستگی و بعضی وقتها هم خجالت دست میدهد، خصوصاً اگر اشکها بعد از تماشای تبلیغ تلویزیونی چای کیسهای سرازیر شده باشند. آیا این نقشهٔ تکامل برای خوار کردن ماست؟ تحقیر ما؟
yerin
پس اگه نمیخوای شبیه پدرت بشی نباید با فکر کردن خودت رو به یه گوشه ببری ــ باید با تفکر خودت رو ببری به فضای باز. تنها راهش هم اینه که از اینکه ندونی چی درسته و چی غلط لذت ببری. تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانونهاش سر دربیاری. زندگی رو قضاوت نکن، فکر انتقام نباش، یادت باشه آدمهای روزهدار زنده میمونن ولی آدمهای گرسنه میمیرن، موقعی که خیالاتت فرو میریزن بخند، و از همه مهمتر، همیشه قدر لحظهلحظهٔ این اقامت مضحکت رو تو این جهنم بدون.»
mm
وقتی کسی به این دنیا میآید که به عمیقترین ژرفاهای ممکن شرّ میغلتد همیشه هیولا خطابش میکنیم، یا شیطان، یا تجسم شرّ، ولی هیچوقت در نظر نمیگیریم ممکن است این آدم واقعاً چیزی فرازمینی و آندنیایی با خود داشته باشد. شاید انسانِ شریری باشد، ولی در نهایت فقط یک انسان است. ولی اگر انسانی خارقالعاده در آنسوی گستره فعالیت کند، طرف خوبی، مثل مسیح یا بودا، بیدرنگ او را بالا میبریم، میگوییم خدا است و الاهی و فراطبیعی و غیرزمینی. این نشان میدهد ما خود را چهطور میبینیم. راحت قبول میکنیم بدترین موجود که بیشترین آسیبها را میزند انسان است، ولی به هیچ عنوان نمیتوانیم بپذیریم بهترین موجود، کسی که سعی در القای تخیل و خلاقیت و همدلی دارد، میتواند یکی از ما باشد. خیلی نظر خوبی به خودمان نداریم ولی خیلی هم از این پایین بودنمان ناراحت نیستیم.
هومهر
سیزدهتا کتاب زیر بالشم بود، از شکسپیر تا فروید. بعد از اینکه تمام شب بیدار ماندم و دستکم نصفشان را ورق زدم فهمیدم طبق نظر متخصصان نمیتوانی بدون ترس عاشق باشی، ولی عشق بدون ترس، عشقی بالغ و صادق است.
mm
هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگودندان نشان میدهند.
کاربر طاقچه
نوشتن یک کتاب از آدم نویسنده میسازد.
nastaran84
«اینکه بهترین زره در تیررس نبودنه.»
Amir Hosein Mofid
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان