بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۱۹)
کشیش به من سر تکان داد، سر تکان دادن مردی همهچیزدان.
هرمس
«خندهداره که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینین ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی میتونه پدر و مادر بشه،
هرمس
قبول، نمیشود برای خوشبختی در زندگی برنامهریزی کرد ولی این امکان وجود دارد که بعضی اقدامات را برای جلوگیری از بدبختی انجام داد، نمیشود؟
mhmab9776
طنز پروژههای ابدی اینه: با اینکه ناخودآگاه به این قصد طراحیشون کرده که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمیمیره، ولی حرصوجوش خوردن بابت همین پروژههاست که باعث مرگ انسان میشه
هرمس
ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودنمون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدمها از همون سالهای ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاهشون دفن میکنن و همین ما رو به ماشینهایی پرزور تبدیل کرده، کارخانههای گوشتی تولید معنا. معناهایی رو که به وجود میآرن تزریق میکنن به پروژههای نامیرا شدنشون ــ مثلاً بچههاشون یا آثار هنریشون یا کسبوکارشون یا کشورشون ــ چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر میکنن. و مشکل اینجاست: مردم حس میکنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن.
هرمس
مرگ و انسان پرکارترین نویسندگان روی زمین هستن. خروجیشون حیرتآوره. ناخودآگاه انسان و مرگِ گریزناپذیر به همراهی هم بودا و امثالش رو نوشتن.
هرمس
وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد باعث میشود آدمها فکر کنند، تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمارگونهای متوجه خود شوند و در صورتی که بینقص و بیچونوچرا نباشی، این در خود فرو رفتن منجر به افسردگی میشود. برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است، بعد از خستگی چشمِ ناشی از تماشای سایتهای مستهجن اینترنتی.
هرمس
برای همین است که آدمها زن و شوهر و دوستدختر و دوستپسر میگیرند، برای اینکه به خودشان اجازه ندهند تا بیشازحد عجیبوغریب شوند. ولی یک مرد را مدتی طولانی تنها بگذار تا ببینی هر کار اجقوجقی از دستش برمیآید. زندگی در انزوا سیستم ایمنی ذهن را ضعیف میکند و مغز مستعد هجوم افکار غیرعادی میشود.
هرمس
شب قبل مچم را موقع هایدگر خواندن برای بچه گرفته بود.
جیغ زد «اینکه نمیفهمه.»
در جوابش داد زدم «من هم نمیفهمم! هیچکس نمیفهمه!»
هرمس
به این بچه نگاه میکنم و یک بچه یا یک انسان جدید نمیبینم، یک پیرمرد میبینم. یک ایدهٔ حالبههمزن افسارم را دست گرفته: این بچه منم که پیش از موعد تناسخ پیدا کرده ــ من ازش متنفرم چون خودم است. من است. از من پیش میافتد. سرنگونم میکند. چیزی را که من فهمیدهام از همین حالا میداند، تمام اشتباهاتم را. بقیهٔ آدمها بچه دارند. من نه. من یک هیولا به دنیا آوردهام: خودم.
هرمس
فکر کردم بایدها و نبایدهای سال نو اعترافی است حاکی از اینکه میدانیم مقصر بدبختیهایمان خودمان هستیم نه دیگرا
mhmab9776
جهنم داغ و سوزان نیست، سرد و خاکستریست.
هرمس
«بدترین جاش میدونی کجاست؟ واسه دفن یه تابوت خالی همونقدر ازت پول میگیرن که واسه یه تابوت پر! فکر میکردم براساس وزن حسابکتاب میکنن، ولی ظاهراً اینطوری نیست.»
هرمس
«احساس میکنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتهم ولی اینقدر جلو رفتهم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. خواهش میکنم این یادت بمونه مارتین. اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتهٔ هیچوقت برای برگشت دیر نیست. حتا اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه. نترس از اینکه هیچی به دست نیاری.»
mhmab9776
مشکل مردم این است که به قدری عاشق باورهایشان هستند که تمام الهاماتشان یا باید قطعی و جامع باشد یا هیچ. نمیتوانند این احتمال را قبول کنند که حقیقتشان شاید فقط عنصری از حقیقت را در خود داشته باشد.
mhmab9776
مشکل مردم این است که به قدری عاشق باورهایشان هستند که تمام الهاماتشان یا باید قطعی و جامع باشد یا هیچ. نمیتوانند این احتمال را قبول کنند که حقیقتشان شاید فقط عنصری از حقیقت را در خود داشته باشد
هرمس
وقتی در میانهٔ بحرانی شخصی در شهر ول میگردی، چهرهٔ آدمها کیفیتی بهغایت بیرحم و بیتفاوت پیدا میکند. خیلی افسردهکننده است اینکه هیچکس نمیایستد تا دستت را بگیرد.
mhmab9776
روی اصول خودت پافشاری کنی تبدیل نمیشوی به آدمی خشک با ذهنی بسته؟ بله، من اصول دارم، ولی خب که چه؟ یعنی نباید تا آخر عمر هیچ انعطافی از خودم نشان بدهم؟
mhmab9776
چهطور میتوانستم به چیزی باور داشته باشم وقتی چیزی که ممکن بود درست باشد احتمال داشت درست نباشد؟
mhmab9776
«متجاوزها و کودکآزارها هم به یه چیزی باور دارن. هیتلر هم به یه چیزی باور داشت. هربار که هِنری هشتم سر یکی از زنهاش رو قطع میکرد به یه چیزی باور داشت. باور داشتن کاری نداره. همه به یه چیزی باور دارن.»
mhmab9776
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان