بریدههایی از کتاب انسان شناسی و جهان شناسی
۵٫۰
(۲۵)
بعضی از لذت ها از جهت نوع با هم متفاوتند؛ مثلاً لذت خوردن یک غذای لذیذ (لذت چشایی) با لذت بوییدن یک عطر (لذت بویایی) جنسشان فرق میکند و انسان دوست دارد هر دو را داشته باشد ولی اگر میان آن در دوراهی قرار بگیرد یکی را فدای دیگری کرده و آن را که بهتر است انتخاب می نماید.
ولی برخی از لذت ها به گونهای هستند که یکی، دیگری را در دل خود جای میدهد. فرض کنید که شما خسته و تشنه اید و در برابر شما دو پارچ آب گذاشتهاند که یکی با ده حبه قند شیرین شده و دیگری با صد حبه. معلوم است که نوشیدن شربت از هر پارچ برای خود لذتی دارد. ولی مسلّماً اگر مشکلی در کار نباشد بدون تأمل پارچی را انتخاب می کنیم که با صد حبه قند شیرین شده است؛ چون هم لذت بیشتری دارد و ضعف و خستگی را
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
مدرِکِ لذت های حسی، مرتبهٔ پایین نفس انسان (مرتبهٔ حواس پنجگانه) و مدرَکِ آن، امور جسمانی است و مدرِکِ لذت های عقلی و روحی، مرتبهٔ عالی نفس انسان و مدرَک آن نیز حقائق مجرد است و به همین جهت لذت ادراکات عقلی از ادراکات حسی بیشتر است.
انسان هرچه در مراتب عالم هستی سیر مینماید و بالاتر میرود به لذت های عالیتری دست مییابد و به همین جهت لذت های اخروی از لذت های دنیوی شیرینتر است و چون عالیترین مرتبه موجودات مجرد و قویترین وجود، خود خداوند متعال است، لذت انس با او از هر لذتی بیشتر
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
و هرچه اموال و داراییش بیشتر میشود غصهها و هراس ها نیز بیشتر میگردد و مالی که بنا بود سبب آرامش گردد بیشتر دغدغهآفرین میشود.
امّا لذت هایی که منشأ آن روح انسان بوده و از درون میجوشد با مرگ تمامی نمییابد و تا زمانی که روح و قوای او موجودند آن لذت ها نیز ادامه خواهد یافت و چون خواهیم دانست که روح جاویدان است و آنچه با خود به آخرت میبرد تغییر نمیپذیرد، باید حدس بزنیم که لذت های او نیز جاویدان خواهد بود.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
وقتی ریشه رنج ها از بین رفت، انسان آرامشی وصف ناشدنی مییابد، ولی نبودن رنج و درد به معنای رسیدن به سعادت نیست. برای رسیدن به سعادت باید به دنبال تحصیل چیزهای لذت بخش باشیم. اکنون چه باید بکنیم تا به سعادت حقیقی یا بزرگترین سعادت ممکن یا لذت بخش ترین لذتها برسیم؟
باید به دنبال سعادتی باشیم که هم از جهت زمان و کمیت از همه بیشتر و طولانیتر و هم از نظر کیفیت و مرتبه از همه قوی تر و عالیتر باشد.
بدیهی است لذّت های بدن یا به تعبیری لذت های دنیوی از جهت زمان محدود بوده و در همین عمر کوتاه دنیا خلاصه میشود و چون انسان از دنیا برود، این لذتها هم پایان میپذیرد.
علاوه بر اینکه لذات دنیوی همواره همراه با درد
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
به همین جهت است که در زندگی ایمانی واقعی همه غم و غصهها تبدیل به رضایت و خرسندی میشود و همه در یک غم خلاصه میشود و آن غم فراق و دوری خداوند است و مؤمن فقط روز به روز تلاش میکند با تقوا و عمل صالح خود را به او نزدیکتر نماید و از خوان احسان و لطف بیشتر بهرهمند گردد.
بنابراین با فهم توحید و جا گرفتن آن در قلب و دل ریشه همه رنج ها از بین میرود و اگر هم کسی به شکل کامل توحید را نیافت به هر قدر به آن نزدیک شده و از تعلقات رنگارنگ فاصله گیرد، به همان مقدار از رنج ها دور شده و به آرامش نزدیک میگردد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
از سویی خداوند تنها محبوبی است که هیچ گاه از انسان جدا نمیشود و هر حادثهای هم در دار دنیا اتفاق بیافتد رشته تعلق انسان از پروردگار منقطع نمیگردد. هر جا و هر زمان میتوان او را صدا زد و با او خلوت نموده و عشقبازی کرد و اگر دوری و فراقی هم هست از غفلت و کوتاهی ماست و گرنه او از رگ گردن نیز به ما نزدیکتر است.
از دیگر سو مدیر و مدبر عالم خود اوست و همه حوادث در زیر نگین حکمرانی و فرمانفرمایی او اتفاق میافتد و هر کدام حکمت و مصلحتی دارد. کسی که در زندگی همیشه به دنبال اوست و عالم را نیز در دست قدرت او مشاهده مینماید، هر مصیبت و بلایی هم به او برسد، برایش شیرین است چون آن را از جانب محبوب و معشوق خود میبیند و میداند که از سر لطف و خیر بوده است و وسیلهای برای رسیدن به آرامشی بیشتر و انسی برتر با پروردگار است.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
وقتی رشته محبت غیرخدا را بریدیم ریشه همه رنج ها بجز دوری خداوند از وجود ما بیرون میرود. وقتی به چیزی دلبستگی نداشتیم نه ترس از آینده داریم که چیزی را از دست دهیم و نه غصه گذشته را میخوریم. مؤمن از آغاز در محضر خداوند لنگ بر زمین میاندازد و اعتراف میکند که چیزی ندارد و نخواهد داشت و مالک همه چیز خداوند است و نباید به غیر از او دل بست.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
انبیای الهی میگویند: در میان همه موجودات عالم تنها چیزی که ارزش دوست داشتن و خواستن دارد، خود خداوند است، چون مخلوقات هر چه دارند از او دارند و همه عاریه و امانت است و هیچ کدام از خود مستقل نیستند و هر زیبایی و کمالی پرتویی از زیبایی و کمال اوست.
عقل انسان حکم میکند که دلخوش کردن به عکس و مجاز به جای اصل و حقیقت صحیح نیست و وقتی منبع کمال و جمال هست، انسان به دنبال مظاهر و آینههای او نباید برود؛ پس نباید غیر خدا را دوست داشت و به دنبال غیر خدا حرکت کرد؛ مگر از این جهت که تصویری از جمال و کمال او را نشان میدهد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
انبیای الهی میگویند: در میان همه موجودات عالم تنها چیزی که ارزش دوست داشتن و خواستن دارد، خود خداوند است، چون مخلوقات هر چه دارند از او دارند و همه عاریه و امانت است و هیچ کدام از خود مستقل نیستند و هر زیبایی و کمالی پرتویی از زیبایی و کمال اوست.
عقل انسان حکم میکند که دلخوش کردن به عکس و مجاز به جای اصل و حقیقت صحیح نیست و وقتی منبع کمال و جمال هست، انسان به دنبال مظاهر و آینههای او نباید برود؛ پس نباید غیر خدا را دوست داشت و به دنبال غیر خدا حرکت کرد؛ مگر از این جهت که تصویری از جمال و کمال او را نشان میدهد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
که درد وقتی احساس میشود که بدان توجه کنیم، مثلاً کسی که پایش درد دارد وقتی در ساعت ملاقات عزیزترین اشخاص به دیدارش می روند و محو صحبت با آنان میشود دردش را فراموش میکند چون بدان توجهی ندارد.
حال اگر این جراحت را در راستای دفاع از عزیزانش برداشته و با این درد جان آنان را نجات بخشیده باشد این درد، اگر فراموش هم نشود، برایش شیرین شده و همیشه از این جراحت راضی است.
اگر انسان بتواند همه دردها و سختی های خود را در مسیر رسیدن به اهداف عالی و بلند خود ساماندهی نماید، خود به خود همه دردها یا فراموش میشود یا تبدیل به شیرینی و لذت میگردد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ریشه دلبستگیهای انسان افکار و عقاید اوست، نوع نگاه ما به واقعیت است که مشخص می کند به چه چیزهایی دلبستگی داشته باشیم؛ هر گاه چیزی در نگاه ما ارزش محسوب می شود و آن را موجب نفع و لذت میشماریم به آن وابسته و دلبسته میشویم. پس ریشه رنج ها دلبستگیها و ریشه دلبستگیها هم نگاه ما به عالم است؛ اگر میخواهیم از رنج های بیهوده راحت شویم باید دلبستگیهای خود را تغییر دهیم.
نوعی دیگری از دردها، دردهای فیزیکی مانند دردی که از جراحت به وجود میآید یا دردهای روحی مانند درد دوری از دوستان الهی است. این دردها هم گرچه خودش درد و رنج است ولی اگر در راستای اهداف عالیتر باشد، نه فقط درد نیست، بلکه گاهی شیرینی هم دارد؛
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
مهمترین ریشه رنج ها و دردها دلبستگیها است؛ وقتی به چیزی علاقه مند هستیم و آن را از دست میدهیم یا امیدواریم بدان برسیم و نمیرسیم از فراق آن چیز رنج میبریم و درد میکشیم.
هر چه دلبستگیهای انسان کمتر باشد رنج و سختی انسان هم کمتر است؛ کسی که میخواهد از همه رنج ها رها شود باید یا دلبستگیهای خود را از ریشه رها کند یا باید به چیزی دلبستگی داشته باشد که هیچ وقت از او جدا نشده و از دست نمیرود.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
هیچ انسانی هیچ گاه از حس سعادتطلبی و منفعتطلبی و لذت طلبی خارج نمیشود، همواره این اندیشه و فکر انسان است که با استدلال به انسان میفهماند که کاری موجب منفعت و لذت انسان است و انسان به سوی آن کشیده میشود.
اما برخی از بزرگان گفتهاند که این قاعده کلی یک استثناء هم دارد؛ استثناء در مواردی است که حال عشق و محبت بر کسی غلبه کرده و او را از خود بیخود نموده و او بدون اینکه عقلش تصدیق به نفع کاری کند از شدت محبت به سوی محبوب خود کشیده شده و کاری را که او میپسندد انجام میدهد؛
مانند مادری که از سر محبت از منافع خود گذشته و خود را به آتش میاندازد تا فرزندش را نجات دهد.
از این وضعیت به تقابل عشق و عقل یاد میکنند
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
انسان عاقل کسی است که بعد از سنجیدن تمام ابعاد یک قضیه و نفع و ضررهای آن در کوتاه مدت و بلند مدت، برآیند همه را با هم به دست آورد و اگر برآیند آن لذت و سعادت بود بدان اقدام ورزد، و گرنه لذت های پست یا موقتی که درد و پیشمانی بزرگ یا طولانیمدتی را به دست بیاورد شایسته طلبیدن نیست. به همین جهت است که ما انسانی را که به خاطر یک لذت موقت و کوتاه به استفاده از مواد مخدر میپردازد و از مضرات بلندمدت آن غافل است سرزنش می کنیم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
عقل انسان همواره انسان را به لذت برتر و عالیتر دعوت مینماید ولی گاهی خطای فکر و اندیشه ما لذت پست و محدودی را به جای لذت برتر معرفی میکند و گاهی نیز که اندیشه ما لذت برتر را میشناسد، تمایلات درونی، ما را به غفلت واداشته، در لحظات حساس تصمیم گیری لذت پست و محدود را به جای لذت حقیقی و برتر جا میزند.
به همین جهت برای مدیریت رفتارهای خود باید تلاش کنیم که افکار ما مدیریت شده و مصداق حقیقی لذت و سعادت را کشف کرده و بدان توجه نماید و نیز تلاش کنیم که گرایش ها و تمایلات درونی خود را تعدیل و اصلاح کنیم تا در بزنگاههای حساس موجب غفلت ما از آنچه واقعاً فهمیدهایم نباشد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در وجود انسان قوه محرکی هست که همواره ما را به سوی منفعتطلبی و لذت طلبی حرکت میدهد و شوق و انگیزهای دائمی در ما به سوی سعادت و لذت تولید مینماید. هرگاه اندیشه و فکر ما حکم میکند که کاری مصداق سعادت است، خواهی نخواهی آن شوق و انگیزه به سوی آن مصداق نیز جهتگیری کرده و ما را بدان سو حرکت میدهد.
عقل انسان همواره انسان را به لذت برتر و عالیتر دعوت مینماید ولی گاهی خطای فکر و اندیشه ما لذت پست و محدودی را به جای لذت برتر معرفی میکند و گاهی نیز که اندیشه ما لذت برتر را میشناسد، تمایلات درونی، ما را به غفلت واداشته، در لحظات حساس تصمیم گیری لذت پست و محدود را به جای لذت حقیقی و برتر جا میزند
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
سعادت از نگاه انسان ها همان لذّت است؛ لذّت حالتی است که همه انسان ها از آن تجربیاتی دارند. لذت های حسی مانند لذت غذاها و بوها و صداها بخشی از لذت هایی است که ما انسان ها آن را دوست داریم؛ لذت محبت ورزیدن به دیگران؛ لذّت مورد احترام قرار گرفتن، لذّت آزادی داشتن، لذّت فهمیدن و کشف کردن مسائل جدید و ... انواعی از لذت های غیر حسیاند که ما در زندگی تجربه میکنیم.
سعادت طلبی، ذاتی انسان ها است و هیچ انسانی نمیتواند کاری کند که هدفی جز لذت بردن در آن وجود داشته باشد. حتی کسانی که به خود ریاضت داده و سختی هایی را تحمل میکنند، در حقیقت در جستجوی لذت برتر لذت های کمتر را رها میکنند؛ مانند کسی که مدتها رنج سفر و غربت و فقر را بر خود هموار نموده تا به تحصیلات عالی علمی برسد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
همه انسان ها همیشه به دنبال سعادت و خوشی خود هستند و تنها تفاوت انسان ها در این است که گاهی سعادت واقعی خود را اشتباه تشخیص میدهند یا در هنگام عمل از سعادت واقعی خود که میشناسند، غافل شده و آن را با چیز دیگری اشتباه میکنند.
انسان های غیرالهی میپندارند که سعادتشان در دنیا (پول و مقام و زن و فرزند و ...) است و تمام همت خود را صرف تحصیل همین امور میکنند. انسان های الهی هم فهمیدهاند که سعادتشان در ارتباط با خداوند و پیروی از انبیا و اولیا است. فهمیدهاند که برترین لذتها و عالیترین خوشیها در انس با خداوند و در ماوراء عالم دنیاست و البته اگر در مسیر رضای خداوند عمل کنند خداوند آرامش و آسایش دنیا را نیز روزی ایشان میکند.»
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
بنابراین اگر کسی بتواند خصوصیات بدن را تحلیل نماید ابعادی از نفس را مییابد و اگر نفس را درست بشناسد خصوصیات بدن را کشف میکند که شناخت DNA و ژنومها گامی مهم در این راستاست.
از سویی در بحث های گذشته دانستیم که طبق شواهد گوناگون محور اصلی ارتباط نفس و بدن مغز است و در حقیقت بدن اصلی نفس همان مغز است و بقیه بدن با واسطه با نفس مرتبط میشوند.
بنابراین اگر مغز مسیر ارتباطی خود را با چیزی عوض کند نفس نیز میتواند با آن ارتباط بگیرد؛ مانند کسی که کلیهاش را برداشته و کلیهای جدید برایش نصب کردهاند. در این حال در صورتیکه کلیه جدید بتواند هماهنگی لازم را با مغز و دیگر اعضا داشته باشد نفس نیز با آن مرتبط میشود و آن را در بدن خود قبول میکن
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
بر این اساس بدن واقعا با نفس متحد است و دو چیز جدا از هم نیستند که با هم ترکیب شده و آمیخته باشند یا یکی چون مرکبی بر دیگری سوار گشته باشد. این دو، دو بعد و دو لایه از یک حقیقتند؛ البته یکی قویتر و دیگری ضعیفتر است و میتوانند زمانی از هم جدا شده و بعد مجرد به حیات خود ادامه دهد و بعد جسمانی نیز در گوشهای افتاده و به جسمی بیروح تبدیل شود.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حجم
۷٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۷٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان