طفلک بیچاره ول شده تو این دنیای پُر از هیولا، هیچکس هم نمیتونه کمکم کنه دوباره پیداش کنم، هیچکس، چون دیگه کسی در کار نیست.
Naarvanam
برانژه: خودت خوب میدونی که حق با منه.
دزی: حق مطلق وجود نداره. این دنیاست که حق داره، نه تو، نه من.
Naarvanam
برانژه: پس چهجوری میخوایی دنیا رو نجات بدی؟
دزی: برای چی نجاتش بدم؟
برانژه: عجب سؤالی!... این کار رو واسهٔ خاطر من بکن، دزی. بیا دنیا رو نجات بدیم.
دزی: ولی شاید این ماییم که باید نجات پیدا کنیم. شاید این ماییم که غیرعادی هستیم.
Naarvanam
برانژه: دیگه فکرش رو نکن. دیگه جای پشیمونی نیست. احساس گناه کردن خطرناکه. زندگیمون رو بکنیم، خوشبخت باشیم. ما وظیفه داریم خوشبخت باشیم.
Naarvanam
زندگیمون رو بکنیم، خوشبخت باشیم. ما وظیفه داریم خوشبخت باشیم.
Naarvanam
برانژه: این خاطرات خودشون به یاد آدم میآن، خودشون ظاهر میشن. اونها واقعیان.
دزی: هیچ فکر نمیکردم اینقدر واقعگرا باشی. فکر میکردم خیلی شاعرمسلکتر از اینها باشی. یعنی هیچ قوهٔ تخیل نداری؟ واقعیتها جورواجورن! اونی رو که برات مناسبه انتخاب کن. گریز بزن به عالم تخیل.
Naarvanam
دزی: خودت رو اذیت نکن. با همهٔ اینها هرچی از دستت برمیاومد، کردی. آدم کاری رو که ممکن نیست که نمیتونه بکنه. ندامت چه فایده داره؟ پس دیگه به اونها فکر نکن. فراموششون کن، خاطرات بد رو بگذار کنار.
Naarvanam
برانژه: با تو، دیگه هیچوقت واهمهای نخواهم داشت.
Naarvanam
دزی: برو بابا، ضرورتی نداره از من دفاع کنی. ما بدِ کسی رو نمیخواییم، کسی هم بد ما رو نمیخواد، عزیزم.
برانژه: بعضی وقتها آدم بدون اینکه بخواد، بدی میکنه یا اجازه میده بدی گسترش پیدا کنه.
Naarvanam
دزی: (گیلاس کوچکی برای برانژه میریزد و بهطرف او میگیرد.) تو واقعاً خیلی سربهراهی. داری ترقی میکنی.
برانژه: با تو باشم، بیشتر از این هم ترقی میکنم.
Naarvanam