بریدههایی از کتاب کرگدن
۳٫۴
(۲۳)
طفلک بیچاره ول شده تو این دنیای پُر از هیولا، هیچکس هم نمیتونه کمکم کنه دوباره پیداش کنم، هیچکس، چون دیگه کسی در کار نیست.
Naarvanam
برانژه: خودت خوب میدونی که حق با منه.
دزی: حق مطلق وجود نداره. این دنیاست که حق داره، نه تو، نه من.
Naarvanam
برانژه: پس چهجوری میخوایی دنیا رو نجات بدی؟
دزی: برای چی نجاتش بدم؟
برانژه: عجب سؤالی!... این کار رو واسهٔ خاطر من بکن، دزی. بیا دنیا رو نجات بدیم.
دزی: ولی شاید این ماییم که باید نجات پیدا کنیم. شاید این ماییم که غیرعادی هستیم.
Naarvanam
برانژه: دیگه فکرش رو نکن. دیگه جای پشیمونی نیست. احساس گناه کردن خطرناکه. زندگیمون رو بکنیم، خوشبخت باشیم. ما وظیفه داریم خوشبخت باشیم.
Naarvanam
زندگیمون رو بکنیم، خوشبخت باشیم. ما وظیفه داریم خوشبخت باشیم.
Naarvanam
برانژه: این خاطرات خودشون به یاد آدم میآن، خودشون ظاهر میشن. اونها واقعیان.
دزی: هیچ فکر نمیکردم اینقدر واقعگرا باشی. فکر میکردم خیلی شاعرمسلکتر از اینها باشی. یعنی هیچ قوهٔ تخیل نداری؟ واقعیتها جورواجورن! اونی رو که برات مناسبه انتخاب کن. گریز بزن به عالم تخیل.
Naarvanam
دزی: خودت رو اذیت نکن. با همهٔ اینها هرچی از دستت برمیاومد، کردی. آدم کاری رو که ممکن نیست که نمیتونه بکنه. ندامت چه فایده داره؟ پس دیگه به اونها فکر نکن. فراموششون کن، خاطرات بد رو بگذار کنار.
Naarvanam
برانژه: با تو، دیگه هیچوقت واهمهای نخواهم داشت.
Naarvanam
دزی: برو بابا، ضرورتی نداره از من دفاع کنی. ما بدِ کسی رو نمیخواییم، کسی هم بد ما رو نمیخواد، عزیزم.
برانژه: بعضی وقتها آدم بدون اینکه بخواد، بدی میکنه یا اجازه میده بدی گسترش پیدا کنه.
Naarvanam
دزی: (گیلاس کوچکی برای برانژه میریزد و بهطرف او میگیرد.) تو واقعاً خیلی سربهراهی. داری ترقی میکنی.
برانژه: با تو باشم، بیشتر از این هم ترقی میکنم.
Naarvanam
برانژه: میپرستمت، دزی. تحسینت میکنم.
دزی: وقتی بهتر من رو بشناسی، شاید دیگه این رو نگی.
Naarvanam
برانژه: میفهمم چی میگی. اگه مونده بود، سد راه ما میشد. خب دیگه، خوشبختی خودخواهه.
دزی: آدم باید از خوشبختی خودش دفاع کنه، درست نمیگم؟
Naarvanam
دزی: آدم باید از خوشبختی خودش دفاع کنه، درست نمیگم؟
Naarvanam
برانژه: کدومشونه؟
دزی: دیگه نمیشه فهمید. دیگه نمیشه اون رو تشخیص داد!
برانژه: اونها همهشون مثل همن، همه مثل هم!
Naarvanam
دودار: وجدانم ناراحته! وظیفه بهم حکم میکنه از رؤسام و رفقام تبعیت کنم، حالا هرچه بادا باد.
برانژه: همچی میگید انگار باهاشون ازدواج کردهید.
دودار: من قید ازدواج رو زدهم، خانوادهٔ جهانی رو به خانوادهٔ کوچیک ترجیح میدم.
دزی: (با بیحالی) ما از رفتنتون خیلی متأسف خواهیم شد، دودار. جز این کار دیگهای ازمون برنمیآد.
دودار: وظیفه به من حکم میکنه اونها رو ول نکنم، من از وظیفهم تبعیت میکنم.
Naarvanam
دزی: (به برانژه) آدم بهش عادت میکنه. دیگه کسی از دیدن گَلهٔ کرگدنها که با سرعت از خیابونها رد میشن تعجب نمیکنه. مردم خودشون رو کنار میکشن تا اونها رد بشن، بعد به راه خودشون ادامه میدن، به کارهاشون میرسن، انگار نه انگار چیزی شده.
دودار: این عاقلانهترین کاره.
برانژه: اوه، نه، من نمیتونم بپذیرم.
Naarvanam
دزی: تازه، همه میون کرگدنها بالاخره یه فامیل نزدیک، یه دوستی چیزی دارن. این کار رو مشکلتر میکنه.
برانژه: پس پای همه توُ قضیه هست!
دودار: همه باهم همبستگی دارن.
Naarvanam
برانژه: (در ادامهٔ حرف خود) ... نفرت از رؤساش، و یهجور عقدهٔ حقارت، اون رو تغییرشکل داد...
دودار: (به برانژه) شما اشتباه میکنید، چون اون دقیقاً از رئیسش تبعیت کرد، بهاصطلاحِ خودش، آلت دست استثمارکنندههاش. به نظر من، برعکس، این گرایشهای اجتماعیش بود که به انگیزههای هرج و مرج طلبانهش پیروز شد.
برانژه: این کرگدنها هستند که هرجومرجطلبن، چون در اقلیتن.
دودار: فعلاً در اقلیتن.
دزی: اقلیتی که توُ همین مدت کوتاه پُرشمار شده و دمبهدم در حال ازدیاده. پسرعموی من کرگدن شده، زنش هم همینطور. حالا آدمهای مشهور به کنارمثل کاردینال دو رِ (۱۰)...
Naarvanam
برانژه: خب، حالا که فکرش رو میکنم، تصمیم ناگهانی بوتار زیاد هم برام عجیب نیست. سرسختیش فقط ظاهری بود. البته این هیچ منافاتی با این نداره که آدم درستی باشه، یا بوده باشه. انسانهای درست کرگدنهای درستی میشن. افسوس! چون آدمهای با حسننیتی هستند، میشه فریبشون داد.
Naarvanam
دزی: کلمهبهکلمهش این بود: آدم باید تابع زمانه باشه. این آخرین حرفهای انسانی اون بود.
Naarvanam
حجم
۱۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۱۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
قیمت:
۷۸,۰۰۰
۵۴,۶۰۰۳۰%
تومان