بریدههایی از کتاب اسکی روی شیروانیها
۴٫۰
(۲۳)
و زیباییات
محتاج هیچ نگاهی نیست
این بیدلیل زیبا شدن
دلیل زیبای زندگی توست!
MKS
خوب فکر کن پسر غمگین!
پریدن سخت نیست
اما باید پرنده باشی!
ꪑꪮꫝꪖꪑꪑꪖᦔ ꪑꪖꫝᦔ𝓲
دیوارهای باغ بلندند
تقریباً باد نمیتواند کاری بکند
آفتاب میدرخشد و
چشمه میجوشد
نمیدانم
این باغبان چرا نگران است
آیا پاییز زودتر آمده
قلبش
زودتر از برگها
شروع کرده به زرد شدن
یا از خوابهایش توفان ملخ میگذرد؟
خیلی نگران است این باغبان پیر...
ꪑꪮꫝꪖꪑꪑꪖᦔ ꪑꪖꫝᦔ𝓲
خیلی مطمئن نباش
مُردهای که دربارهاش زیاد حرف میزنند
واقعاً مُرده باشد.
721
بهار میآید
دنیا عوض میشود
اما آمدن بهار مهم نیست
مهم
شکفتن گلها در رویاهای توست.
721
دنیا
پُر است از کوههای غولپیکر
پُر است از باغهای گل
پُر است از دریاهای دلانگیز
جای هیچگونه نگرانی نیست
یا عاشق میشود
یا تسلیم
این باد
جایی آرام میگیرد!
(:Ne´gar:)
چمدانم را میبندم
بیهیچ دلهرهای
دیگر نه این درخت توت
میتواند مانع شود
و نه این آفتابِ لنگرانداخته
در پنجرهها
وقتی تو نباشی
چهقدر راحت میشود از اینجا رفت.
دنیا
از کسی که میخواهد برود
نباید چیزی پرسید
هر کس که پا دارد میرود
من از دقت او در تماشای کوچ درناها
فهمیدم که خواهد رفت
مانعش نشدم
اگر در را میبستم از پنجره میرفت
Parimah_zarabadi
در قاب پنجرهها قد میکشم
نیستی
فرو میریزم
مثل فوارهای بر سر خودم
زیر آوار خودم میمانم در گوشهٔ اتاق
Atena
اگر در را میبستم از پنجره میرفت
دستهایش سفیدتر شده بودند
میتوانستند به بال بدل شوند
به شکل رفتن درآمده بود
به شکل دور شدن ماه از پنجره
به شکل پرواز پرنده
sarahoosh
چمدانم را میبندم
بیهیچ دلهرهای
دیگر نه این درخت توت
میتواند مانع شود
و نه این آفتابِ لنگرانداخته
در پنجرهها
وقتی تو نباشی
چهقدر راحت میشود از اینجا رفت.
sarahoosh
با چمدانی
سنگین از آرزوها
در آوارگیها پیر میشویم
هدیه
همهچیز را از نو ساخت
هیچ بادی
لانهٔ پرندگان را
دوباره سر جایش نمیگذارد.
هدیه
همهچیز را از نو ساخت
هیچ بادی
لانهٔ پرندگان را
دوباره سر جایش نمیگذارد.
هدیه
همهچیز را از نو ساخت
هیچ بادی
لانهٔ پرندگان را
دوباره سر جایش نمیگذارد.
هدیه
مثل آخرهای شب، تاریکوروشنم یعنی آمیزهای از تضادها. هم به رفتن میاندیشم هم به ماندن. وسایل شخصیام مُدام جابهجا میشوند از کمدها به چمدانها و از چمدانها به کمدها. زندگی کنار ایستگاهها
همنشینی با شکها و بیثباتیهاست.
قطارها همیشه وسوسهانگیزند
هدیه
مثل آخرهای شب، تاریکوروشنم یعنی آمیزهای از تضادها. هم به رفتن میاندیشم هم به ماندن. وسایل شخصیام مُدام جابهجا میشوند از کمدها به چمدانها و از چمدانها به کمدها. زندگی کنار ایستگاهها
همنشینی با شکها و بیثباتیهاست.
قطارها همیشه وسوسهانگیزند
هدیه
مثل آخرهای شب، تاریکوروشنم یعنی آمیزهای از تضادها. هم به رفتن میاندیشم هم به ماندن. وسایل شخصیام مُدام جابهجا میشوند از کمدها به چمدانها و از چمدانها به کمدها. زندگی کنار ایستگاهها
همنشینی با شکها و بیثباتیهاست.
قطارها همیشه وسوسهانگیزند
هدیه
با چمدانی
سنگین از آرزوها
در آوارگیها پیر میشویم
هدیه
چهقدر زیبا با خود خلوت کردهای!
هیچکس نمیتواند
مثل تو همنشین و همسایهٔ خود باشد
راز تنها نماندن
در تنهایی
مثل جواهری بیبدیل
تو را قیمتی کرده است
هدیه
حجم
۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۹ صفحه
حجم
۴۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۹ صفحه
قیمت:
۲۳,۵۰۰
۱۱,۷۵۰۵۰%
تومان