بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نه آدمی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نه آدمی

بریده‌هایی از کتاب نه آدمی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
«می‌گن فقر که از در بیاد تو عشق از پنجره درمی‌ره. همه منظور این مثل رو اشتباه برداشت می‌کنن. فکر می‌کنن این یعنی هروقت جیب مرد خالی شد زنش دورش می‌زنه. جیب مرد که خالی شه خودش بسه، خودش بدبختیه. دیگه به هیچ دردی نمی‌خوره. خنده کم‌کم از لبش می‌افته و ابروهاش تو هم می‌ره. سرانجام از سر ناامیدی زنه رو دک می‌کنه. این داره می‌گه اگه یه مردی به‌هم بریزه اونقدر درجا می‌گرده و می‌گرده که زنش رو دور می‌زنه. باور نداری تو فرهنگ کانازاوا برو معنی‌ش رو نگاه کن. بدبختی اینجاست که من فاصلهٔ چندانی با این داستان ندارم.»
Emmanuel
هزاران بار پیش آمده بود که برای خودم مرگ بدی بخواهم ولی نخواسته‌ام کس دیگری را بکشم. خیال می‌کردم اگر دشمن بیمناکم را از میان بردارم در اصل شادش کرده‌ام.
کیان
همیشه گونهٔ زنِ آدمیزاد را چند صد بار پیچیده‌تر و درک‌ناپذیرتر از مردش می‌دیدم.
کیان
همیشه پیش دیگران ترس‌خورده بودم. از آنجا که پیش آن‌ها اعتمادبه‌نفسی برای بودن و صحبت کردن نداشتم، دردهای تنهایی‌ام را در صندوق سینه مُهر و موم می‌کردم. خاک‌شان می‌کردم تا نکند فاش شوند. ادای آدم‌های خوش‌بین را درآوردم و عاقبت از خود تلخکی تراز اول ساختم.
mj
جامعه. خیال کردم کم‌کم دارم ته و تویش را درمی‌آورم. جامعه کشمکشی میان فرد و دیگری‌ست. کشمکشی یکباره، که در آن پیروزی در دم شرط است. هیچ‌کس به دیگری گردن نمی‌نهد. بردگان هم کینه‌هایی خونین در سر می‌پرورانند. پنداشت پیروزی و بقا برای آدمی بی‌آن‌که کارزار و ستیزی در میان باشد میسر نیست. از حس وظیفه به میهن دم می‌زنند و هدف‌شان جز فرد نیست. اگر هم نیازهای فرد برطرف شود باز فرد مقدم است. درک نکردن اجتماع درک نکردن فرد است. دریا جمع قطره‌هاست. دم را دریافتم. از ترس اقیانوسی که جهان نام داشت اندکی رها شدم. پرخاشگر شدم. بی‌دلواپسی و ترس از گذشته.
aliyeh_ansarian
درست متوجه نمی‌شوم اطرافیانم چطور به زندگی ادامه می‌دهند
زر میرزائی
گاهی حس می‌کردم بارِ ده نگون‌بخت را بر دوش من نشانده‌اند، که اگر سر سوزنی از آن بر دوش کناردستی‌ام بود به سیم آخر می‌زد و آدم می‌کشت. نمی‌دانم بار پریشانی اطرافیانم چه اندازه سنگین است.
M Karamali
هرکه را اجتماع پس بزند دل من پیش می‌کشد.
Yasaman Mozhdehbakhsh
در خندیدن به شوخی‌های من سخت‌گیری به خرج نمی‌دادند. دلقک که می‌شدم مردها دو بار به یک چیز نمی‌خندیدند. می‌دانستم که اگر ذره‌ای کارم را کش بدهم لوس می‌شود. حواسم بود به موقع تمامش کنم. زنان اندازه سرشان نمی‌شود. هرچقدر هم که مسخره‌بازی درمی‌آوردم باز درخواست می‌کردند و من هم از این میل سیری‌ناپذیرشان به تکرار می‌افتادم. کشدار و بلند می‌خندیدند. به گمانم بشود گفت زنان بیشتر از مردان شادی در خود می‌اندوزند.
Yasaman Mozhdehbakhsh
پیش خودم می‌گفتم تا وقتی می‌توانم آن‌ها را بخندانم همه چیز خوب است. اگر خوب کارم را انجام بدهم شاید پای‌شان را از کفشم بیرون بکشند و برای‌شان مهم نباشد که ازشان فاصله گرفته‌ام. نباید زیاد توی چشم باشم. اصلاً نباید چیزی باشم؛ مثل باد، مثل آسمان
Yasaman Mozhdehbakhsh
محترم‌شدن من یکی را می‌ترساند. به نظرم آدم محترم کسی بود که خوب دیگران را فریب می‌داد و در نهایت دستش پیش زرنگ‌تر از خودش رو می‌شد و او هم چنان خرابش می‌کرد که رسوایی‌اش از مرگ پیشی می‌گرفت. گیریم همه را به بزرگداشتم اغفال می‌کردم. آخر سر کسی پیدا می‌شد که به اصل مطلب پی ببرد و دیگران را آگاه سازد یا نه؟ قهر و غضب آنان که به نیرنگ من پی می‌برند چگونه خواهد بود؟ فکرش هم هراس‌آور است.
Yasaman Mozhdehbakhsh
پیش خودم می‌گفتم تا وقتی می‌توانم آن‌ها را بخندانم همه چیز خوب است. اگر خوب کارم را انجام بدهم شاید پای‌شان را از کفشم بیرون بکشند و برای‌شان مهم نباشد که ازشان فاصله گرفته‌ام. نباید زیاد توی چشم باشم. اصلاً نباید چیزی باشم؛ مثل باد، مثل آسمان.
zahra haqiqi
سر کلاس رفتن برایم روزبه‌روز ملول‌کننده‌تر می‌شد. بی‌آن‌که شوق تحصیل را حس کنم دبستان و دبیرستان را از سر گذرانده بودم و اکنون دانشگاه. حتی زورم می‌آمد سرودهای مدرسه را از بر کنم.
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
ولی درست متوجه نمی‌شوم اطرافیانم چطور به زندگی ادامه می‌دهند و یک به یک پشت احزاب سیاسی درمی‌آیند بی‌آن‌که دیوانه شوند، وا بدهند، غرق ناامیدی شوند و خودشان را راحت کنند؟ چطور دردشان اصیل است؟ من می‌گویم اینان چنان خودشیفته شده‌اند که حتی به خودشان هم اجازهٔ شک در زندگی عادی و بهنجارشان را نمی‌دهند. اگر حق با من باشد دردشان درد نیست. عوام‌ترینِ عوام‌اند. چه می‌دانم. اگر شب درست بخوابید به گمانم سحر خوب برمی‌خیزید. چه خواب‌هایی می‌بینند؟ در خیابان به چه چیزهایی فکر می‌کنند؟ به پول؟ نه همیشه، همه‌اش که این نیست. شنیده بودم آدم‌ها برای خوردن زندگی می‌کنند، ولی ندیده بودم کسی بگوید برای پول زنده است. نه. ولی باز تا حدی... نه، مطمئن نیستم.
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
پیش خودم می‌گفتم تا وقتی می‌توانم آن‌ها را بخندانم همه چیز خوب است. اگر خوب کارم را انجام بدهم شاید پای‌شان را از کفشم بیرون بکشند و برای‌شان مهم نباشد که ازشان فاصله گرفته‌ام. نباید زیاد توی چشم باشم. اصلاً نباید چیزی باشم؛ مثل باد، مثل آسمان. پیشکارهای‌مان، پیش آن‌ها هم ملیجک بودم. آه از این رل بیچارگی.
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
به نظرم آدم محترم کسی بود که خوب دیگران را فریب می‌داد
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
اندک علاقه‌ای به روبند شیر نداشتم. راستش را بخواهید کتاب را ترجیح می‌دادم. ولی دل پدر با آن روبندها بود و میل آتشینم برای خوشحال‌کردنش و بازگرداندن شوخ‌طبعی‌اش سر شب مرا پای میزش کشاند.
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
پیش خودم می‌گفتم تا وقتی می‌توانم آن‌ها را بخندانم همه چیز خوب است. اگر خوب کارم را انجام بدهم شاید پای‌شان را از کفشم بیرون بکشند و برای‌شان مهم نباشد که ازشان فاصله گرفته‌ام. نباید زیاد توی چشم باشم. اصلاً نباید چیزی باشم؛ مثل باد، مثل آسمان. پیشکارهای‌مان، پیش آن‌ها هم ملیجک بودم. آه از این رل بیچارگی. حتی بیشتر از خانواده از آن‌ها واهمه داشتم زیرا به چشمم درک‌ناشدنی بودند.
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
از آنجا که پیش آن‌ها اعتمادبه‌نفسی برای بودن و صحبت کردن نداشتم، دردهای تنهایی‌ام را در صندوق سینه مُهر و موم می‌کردم. خاک‌شان می‌کردم تا نکند فاش شوند. ادای آدم‌های خوش‌بین را درآوردم و عاقبت از خود تلخکی تراز اول ساختم.
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵
ریزترین عیب‌جوییِ هرکس، حس زندگی در سیاهیِ اشتباه را به من می‌داد. سرکوفت‌ها را در سکوت با سری افکنده می‌پذیرفتم، حال آن‌که ترس از درون دیوانه‌ام می‌کرد
کاربر ۴۴۶۳۵۹۵

حجم

۸۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۸۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان