بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد چهارم | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد چهارم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه‌ی جاسوسی؛ جلد چهارم

۴٫۹
(۷۴)
محض اطلاعت می‌گم، تارِ عنکبوت، از مچ دستش نمی‌زنه بیرون. اگه قرار باشه کسی مثل عنکبوت تار پرت کنه، باید از پشتش این کار رو بکنه.» مایک گفت: «اوه.» حالش گرفته شد.
zzzmmm
سایرس زیر لب گفت: «نه کسی که کارش رو بلده. اونی که تعقیبش کردی تابلوترین تله‌ای بود که تا حالا دیده‌م.» الکساندر گفت: «نه، نبود. من گول تله‌های تابلوتر از این رو هم خورده‌م.» ناگهان متوجه شد چی گفته. «صبر کن. منظورم این نبود.»
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
«پدر من هم به حریم شخصی‌ش اهمیت می‌ده؛ ولی عادت نداره یه هتل رو کامل اجاره کنه.» جسیکا جواب داد: «قصد توهین ندارم؛ ولی شرط می‌بندم پدرت استطاعت مالی‌ش رو نداره.» «هیچ‌کس استطاعت مالی اجارهٔ کل هتل رو نداره. غیر از پدر تو و شاید دو تا شیخ.»
کاربر ۷۱۳۴۰۲۵
اگه می‌خوای تو این مأموریت موفق بشی، نباید احساساتت رو قاطی‌ش کنی. احساسات دردسرسازه
aida
اریکا پرسید: «چرا می‌خندی؟» گفتم: «فقط از زنده‌بودن خوشحالم.»
مامور بن ریپلی
چند ثانیهٔ پیش بهش گفت وافل پیازی.» وارن پس از یک لحظه حرفش را اصلاح کرد. «ببخشید، بهش گفت زورگو. اشتباه شنیدم. آخه می‌دونین،‌ چینی زبون خیلی پیچیده‌ایه و کوچک‌ترین تفاوت در لحن ممکنه به کلمات...»
maneli1388
چند ثانیهٔ پیش بهش گفت وافل پیازی.» وارن پس از یک لحظه حرفش را اصلاح کرد. «ببخشید، بهش گفت زورگو. اشتباه شنیدم. آخه می‌دونین،‌ چینی زبون خیلی پیچیده‌ایه و کوچک‌ترین تفاوت در لحن ممکنه به کلمات...»
maneli1388
اریکا که گیج شده بود سرش را تکان داد. «چیزهایی که تو ذهن یه دختر نوجوون می‌گذره پیچیده‌ترین چیزیه که تا حالا باهاش مواجه شده‌م. این رو منی می‌گم که بلدم بمب هسته‌ای خنثی کنم.»
nadia :]
به نظر می‌رسید شجاعانه مردن بهتر از این است که جلوی اریکا بزدل باشم.
nadia :]
مدرسهٔ علوم که واسه خرخون‌هاست چطوری سفر به پیست اسکی جور کرده؟ شما که حتی تیم ورزشی ندارین! اون‌وقت یهویی دارن می‌برنتون اسکی؟» گفتم: «اسکی‌کردن به علوم ربط داره: اصطکاک، مقاومت باد، آیرودینامیک. تازه، قراره برف‌پشته رو بررسی کنیم تا تغییرات آب‌وهوایی رو تجزیه و تحلیل کنیم.» مایک زیر لب گفت: «شماها یه کاری می‌کنین حتی اسکی که این‌قدر باحاله، خز بشه.»
nadia :]
«فرارکردن با توانایی دفاع از خود خیلی فرق داره.»
nadia :]
اریکا گفت: «اگه اسکی بلد نیستی و نمی‌تونی بمب خنثی کنی، پس برای چی همراهمون اومدی؟»
mha
اسکی ظاهراً پاشنهٔ آشیل اریکا بود. نمی‌توانست هیچ کاری را درست انجام دهد. وقتی باید دور می‌زد، مستقیم می‌رفت. وقتی باید مستقیم می‌رفت، دور می‌زد و مرتب زمین می‌خورد: در سراشیبی‌ها، روی فرش جادویی، حتی وقتی بی‌حرکت یک جا ایستاده بود. طبق محاسبات من،‌ امروز صبح بیشتر از اینکه سرپا باشد، زمین خورده بود.
mha
«چون قبلاً از من خوشش می‌اومد. ولی بعدش از مایک خوشش اومد. ولی مایک به جای اون از تو خوشش میاد. واسه همین جسیکا از تو خوشش نمیاد. حالا اگه فکر کنه تو از من خوشت میاد، یه کاری می‌کنه من دوباره ازش خوشم بیاد تا از تو به‌خاطر اینکه مایک بهت علاقه‌مند شده، انتقام بگیره.»
مهدی
چند بار زمین خوردم. برف توی کاپشنم، دستکش‌هایم، گوش‌هایم، بینی‌ام و ـ بدتر از همه ـ شلوارم رفت.
پسری که الان هستم!!
اگه کسی تفنگ بده دستت، احتمالاً به پای خودت شلیک می‌کنی.» اخم کردم. نه به این علت که حرف مایک توهین‌آمیز بود، به این علت که راست می‌گفت. اولین روزی که به میدان تیراندازی مدرسه رفته بودم، کم مانده بود به انگشت‌های پای خودم شلیک کنم.
پسری که الان هستم!!
موجی از گرما به ما رسید و ناگهان آن روز پرسوز وسرما جای خود را به روزی تابستانی داد. تکه‌های سوزان فلز در هوا به پرواز درآمد و روی یخ‌ها پخش شد. سطح یخ‌زدهٔ دریاچه لرزید و از هم پاشید. ترک‌ها مانند آذرخش روی سطح آن پخش شدند و یخ‌ها را تکه‌تکه کردند. زویی و وارن به زمین سفت رسیده بودند. موش‌خرما که استاد بقا بود، داشت در آب سرد شنا می‌کرد. از این کار خوشحال به نظر نمی‌رسید... ولی ظاهراً حالش خوب بود
dina
هوا از روی برف‌پیمایی متحرک که روی ورقهٔ ترک‌خورده‌ای از یخ حرکت می‌کند، کار ساده‌ای نیست. در مدرسهٔ جاسوسی سعی کرده بودند ما را برای انواع و اقسام سناریوهای خطرناک آماده کنند
dina
به او گفت: «باید بدونم اون بمب دقیقاً کجاست.» شنگ نالان گفت: «فایده نداره. دسترسی بهش سخته و راهی برای خنثی‌کردنش وجود نداره.» سایرس پرسید: «این رو من تشخیص می‌دم!» وارن با نگرانی گفت: «صبر کن ببینم. دکمهٔ خاموش نداره؟» شَنگ پرسید: «چرا باید واسه بمب اتمی دکمهٔ خاموش بذارم؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
مایک با کمی دستپاچگی گفت: «خب... اشکالی نداره من بیشتر با اریکا آشنا بشم؟» «الان وقت صحبت دربارهٔ این چیزهاست؟» «فقط واسه‌م سؤال بود! چون چند روز پیش حس خوبی ازش گرفتم و آدم فوق‌العاده‌ای به نظر می‌رسه. ولی اگه نظرت مثبت نباشه، من هم اصراری ندارم.» در حالت عادی، هرگز پیش مایک چنین اعترافی نمی‌کردم. برایم خجالت‌آور بود؛ ولی در آن لحظه انکارکردنش بی‌فایده به نظر می‌رسید. «نظرم مثبت نیست.» مایک لحظه‌ای مکث کرد و بعد پرسید: «واقعاً؟» «آره!» «باشه. فقط می‌خواستم مطمئن بشم. تو این مدرسهٔ جاسوسی‌تون، دانش‌آموزهای دیگه‌ای هم مثل اون هست؟» «خب، دانش‌آموز که زیاده... ولی هیچ‌کدومشون مثل اریکا نیستن.»
𝐑𝐎𝐒𝐄

حجم

۲۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

حجم

۲۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۵۰%
تومان