بریدههایی از کتاب مدرسهی جاسوسی؛ جلد اول
۴٫۶
(۳۴۵)
زویی و وارن منتظر بودند ببینند من چه میگویم. گفتم: «من تا حالا به آسیاب نرفتهم. میشه برام توصیفش کنین؟»
المپیان؟:)
از اینکه اینهمه آدم دربارهی من اشتباه میکردند خوشحال نبودم، ولی بهتر از آن بود که همه حقیقت را بدانند.
المپیان؟:)
من در ریاضی استعداد دارم...
Book
خوبیِ پیامک این است که وقتی دروغ میگویی، کسی متوجه نمیشود. یکی در زد.
محمدحسین
کارهای احمقانه زمانی که بتونی یکی دیگه رو مجبور کنی واست انجامش بده، احمقانه نیست.»
mx۹۹
همیشه میتوانی کسی را که به تو احترام میگذارد وادار کنی به جایت فکر کند.
Luna
دوست داشتم دقیقاً مثل الکساندر هِیل باشم. دوست داشتم مؤدب و خوشرفتار باشم. دوست داشتم هفتتیرم را با خونسردی در جیب کتم بگذارم و خود را به خانهی مردم دعوت کنم. دوست داشتم عناصر نامطلوب را قال بگذارم، امنیت دنیا را حفظ کنم و دل الیزابت پاسترناک را به دست بیاورم. حتی بدم نمیآمد یک زخم خفن کمان زنبورکی روی چانهام داشته باشم.
برای همین به چشمهای خاکستری الکساندر خیره شدم و بدترین تصمیم زندگیام را گرفتم.
گفتم: «هستم.»
F.kamrad
الکساندر جواب داد: «فقط چند هفتهست اومدهی اینجا و هیچی نشده کلید یه مأموریت واقعی و زنده شدهی. میدونی چندتا از همکلاسیهات حاضرن واسه همچین فرصتی آدم بکشن؟ واقعاً میگم ها! یه عالمه دانشآموز کاردرست اینجا داریم که تو این شش سال فقط شبیهسازی رو تجربه کردهن. جاسوسهای واقعی داریم که هیچوقت نمیتونن چیزی به این هیجانانگیزی تجربه کنن.»
زیر لب گفتم: «هیچ آدمکشی نمیخواد بکشتشون؟ شانس ندارن!»
پیگیری
«باشه، بچهپررو. فکر میکنی بلد نیستم بهت سخت بگیرم؟ بچرخ تا بچرخیم! از این به بعد توی جعبه میخوابی.»
گفتم: «ولی... الانش هم دارم توی جعبه میخوابم.»
جناب مدیر یکه خورد. «واقعاً؟ از کی؟»
جواب دادم: «آه... از وقتی اومدم اینجا.»
پرسید: «چرا؟ کدوم احمقی فرستادت تو جعبه؟»
چهره در هم کشیدم. میدانستم از جوابم خوشش نخواهد آمد. گفتم: «خودتون.»
چیپ که سعی میکرد جلوی خندهاش را بگیرد سرخ شده بود. ولی جناب مدیر متوجه نشد. جواب آخرم با اینکه حقیقت داشت، آتش خشمش را تندتر کرده بود. سر تا پا از شدت عصبانیت میلرزید.
پیگیری
۱. امتحان «امبوم» احتمالاً برای گلچینکردن آدمها طراحی شده بود. جاسوسشدن قرار نبود فقط خوشگذرانی و افتخارآفرینی باشد. اگر از پس یک سناریوی ناقابل مرگ و زندگی برنمیآمدم، چطور میتوانستم از پس یک اتفاق واقعی بربیایم؟
۲. تأثیر خوبی روی اریکا نگذاشته بودم. اما اگر آنجا را ترک میکردم، این یگانه تصویری بود که از من در ذهنش میماند. اگر میماندم، دستکم فرصتی برای تغییر آن پیدا میکردم.
۳. ممکن نبود اوضاع از این خرابتر شود. پس حتماً بهتر میشد.
بنابراین تصمیم گرفتم حداقل کمی بیشتر در مدرسهی جاسوسی بمانم.
پیگیری
اینکه از خانهام به یک مدرسهی شبانهروزی بروم که برایم غریبه بود، در شرایط عادی کار سختی بود. ولی بعد از ورودیهی ترسناک و تحقیرآمیزم، فضای آنجا واقعاً برایم زجرآور شد. وسوسه شده بودم یکراست به سراغ تلفن بروم و با پدر و مادرم تماس بگیرم و از آنها بخواهم دنبالم بیایند، ولی بعد متوجهی چند نکته شدم
پیگیری
هیچکس خوب نیست. آره، یکی دو نفری خوبن، ولی سازمانها نه، دولتها نه. به آمریکای عزیزمون نگاه کن، مهد دموکراسی و آزادی، درسته؟ ولی به شرط چشمپوشی از کودتاهایی که بودجهشون رو در جهان سوم تأمین کردیم، جنگهای بیفایدهای که راه انداختیم و صدماتی که به محیطزیست زدیم.
عینکی خوش قلب
به آمریکای عزیزمون نگاه کن، مهد دموکراسی و آزادی، درسته؟ ولی به شرط چشمپوشی از کودتاهایی که بودجهشون رو در جهان سوم تأمین کردیم، جنگهای بیفایدهای که راه انداختیم و صدماتی که به محیطزیست زدیم.
کاربر شماره n ام
«اونقدرا هم که فکر میکنی مزخرف نیست.»
مایک جواب داده بود: «نه. احتمالاً مزخرفتره.»
Book
کارهای احمقانه زمانی که بتونی یکی دیگه رو مجبور کنی واست انجامش بده، احمقانه نیست.
هانیه
اگر فقط یک چیز بود که ملکهی یخی احتمالاً اطلاع چندانی از آن نداشت، روابط شخصی بود.
mamad_79
تا حالا شنیدهی که میگن ‘کسایی، که عرضهی انجامش رو ندارن، درسش رو میدن’؟
علیرضا
فقط طعمه بود؛ وسیلهای برای اینکه حواسمان را از آنچه واقعاً مهم بود، پرت کند
الچاپو:)
درست است که جای من آنجا نبود، ولی بدون مدرسه آدمهایی مثل اریکا باید کجا میرفتند و چطور باید دوباره او را میدیدم؟
الچاپو:)
در آن لحظه موفق شدم یک کاربرد عملی برای جبر در دنیای واقعی پیدا کنم.
Hlma Imani
حجم
۲۵۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۵۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۴۶,۵۰۰۵۰%
تومان