بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
من از واژههای بیگانه بیزارم؛ آن واژههایی که در عصرِ استعمار، به ما تحمیل شدهاست، مثل جای پای اجنبیست روی فرهنگِ ملّی ما. جای پای گِلی، کثیف، و متعفّن به دلیلِ آلودگی، روی یک پیراهنِ کاملاً سفیدِ مُعطّر. چندشم میشود. یاد آن جاهلی میافتم که گفت: «زبان فارسی، ظرفیت ندارد» و به همین دلیل هم میخواست به میهنش خیانتکند.
Bluelily
یک روز، خواهددید که از وطن و مردُمِ وطن میتوان گریخت؛ امّا از چنگِ گندیدگی روحِ خویش، گریختن ممکن نیست. یک روز، در غُربت، به زارزدن خواهدافتاد؛ به ندامتی زارزنان.
Bluelily
گروهی زود میمیرند، گروهی دیر، و گروهی هرگز نمیمیرند.
ما تنها عزادارانِ تاریخ نیستیم.
Bluelily
حتّی شِبهروشنفکران، در مِه، به نظر نخواهدرسید که به پُرگوییهای مُهمَلِ مبتذلِ ابدی خویش مشغولند، و به خیانت. آنها را در مِه، اگر به قدر کفایتْ فشرده باشد، میتوانیم جنگجویانی اسطورهیی مُجسّم کنیم که بهخاطر آزادی میجنگند، یا بهخاطر نانِ زحمتکشانِ جهان. برای نَفَسی آسودهزیست
Bluelily
فرش، مظهر صبوریِ ماست؛ صبوری ملّتی که هرگز تسلیم نمیشود، و هرگز به بَد، رضا نمیدهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفهٔ مقاومتِ خاموش و چندهزارسالهٔ یک ملّت است __ همراه با زمزمهیی ملایم، که خاموشی را تعریف میکند.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
و البتّه ورزش.
__ به شرط آنکه ورزشْدوستی را به ورزشْبینی تبدیلنکنی و همان فرصت ناچیزی را که گهگاه به دست میآوری، صَرفِ نشستنِ پای تصویرنُما و دیدن برنامههای ورزشی نکنی. از ورزش، هیجان و اضطرابش به تو نرسد، نشاط و سلامتیاش به دیگران.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
هیچ ملّتی، زیر فشار، به عظمت نمیرسد؛ هیچ انسانی، زیر فشار، اوج نمیگیرد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
در عصرما، هر میخی، در هر سنگی فرو میرود. ابزارهای مُناسبش را باید یافت. ما اگر اراده کردهییم به همان قلّهیی برویم که بسیاری پیش از ما رفتهاند، چرا نباید، باز، اعتقادمان را به پیمودنِ چنین راهی، با صدای بلند، بیانکنیم؟
حتّی بسیار قطعی و مُسلّم، هیچ امیدی نیست که ذرّهیی از ناامیدی را در خود نداشتهباشد، و هیچ خوشبینی سادهدلانهیی نیست که قدری بدبینی را چاشنی نکردهباشد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
شاید یکی از کوتاهترین راههای شناختنِ شبهروشنفکران، همین باشد. آنها واژهها، اندیشهها و مفاهیم را مصرف نمیکنند، مصرفی میکنند: دستمالی، چرک، بَدشکل، مُندرس، بیآبرو، غیرقابلِکاربُردِ به هنگامِ ضرورت.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
چیزی هست __ یقیناً هست __ به نام وجدان که میتوانی به آسانی با یک گلوله خلاصش کنی و برای همیشه از شرِّ حضورِ تُرُشرویانهاش راحت شوی؛ امّا در این حال، دیگر هیچگاه عِطرِ شادیِ خالص را نیز استشمام نخواهیکرد، و صافیِ کمرنگ امّا عمیقِ آرامش __ خوابِ بیدغدغهیی در یک بعدازظهرِ بهاری __ بر زندگیات جای نخواهدگرفت و حتّی روی یک قابِ کوچکِ آن...
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
وَهْمِ مِه، سراسرِ روزمان را شب خواهدکرد، و در شبِ مِهآلود، ستارههایمان را نخواهیمدید
Alireza
تمام داراییاش را به ارز تبدیلکرده و در جریانِ تبدیلکردن است. فقط دشنام میدهد. هر حرکتی که میکند با یک دشنام همراه است. یک روز، به خود دشنام خواهدداد. رکیکترین دشنامهای عالَم را. یک روز، خواهددید که از وطن و مردُمِ وطن میتوان گریخت؛ امّا از چنگِ گندیدگی روحِ خویش، گریختن ممکن نیست. یک روز، در غُربت، به زارزدن خواهدافتاد؛ به ندامتی زارزنان.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
عاشق، عدد نمیفهمد. فقط این را حس میکند که عدد، مثل عشق، در بینهایتِ خُدا جاریست.
عدد، بینهایت است
خدا، بینهایت است
عشق، بینهایت.
یک مردِ بزرگِ روحانی، روزی به من گفت: خدا، همان عشق است، و همان عدد، فهمیدنی نیست، احساسکردنیست.)
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
__ شما ادبیات میبافید آقا! ادبیات، تقلیدِ زندگیست نه عین زندگی.
__ ادبیات، نوعِ نابِ زندگیست، خانم! انسان، تا درد نکشیدهباشد نمیتواند درد را بنویسد __ آنطور که ادبیات نوشتهباشد. شما میتوانید بگویید که ما هنوز به لحظهٔ انطباقِ آنچه که باید باشد بر آنچه هست نرسیدهییم: انطباقِ هنر بر زندگیِ جاری.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
احساسِ بطالت، از کمرکشِ هفته آغاز میشود؛ از سهشنبهها.
سهشنبه، نه مُژدهٔ شروع دارد نه نشاطِ پایان؛ نه سهمی از ابتدا، نه دانگی از انتها. نه راهیست سر بالا، که به امید رسیدن به قُلّهیی بتوان نَفَسزنان و کوفته پیمودش، نه سرازیر است که شادی ترکِ قُلّه را با شوقِ رسیدن به خانه و زمینگذاشتنِ کوله و کندن پوتینهای چسبیده به پا و بازکردنِ دگمههای بادگیر و درازکردنِ آسودهٔ پاها را در خود داشتهباشد. قُلّه هم، امّا، نیست. (یادت باشد که ما، یک هفته را، به میلِ خود، با یکشنبه آغازکردیم؛ امّا همیشه چنین نیست.) پس به دادِ سهشنبهها باید رسید. آن را چنان لبریز کنیم که به درونِ چهارشنبهها سرریز کند و از آنجا، چکّهچکّه، به درونِ کاسهٔ آبیِ پنجشنبهها بچکد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
مطمئن باش که چیزی به نام «بارآوردن» وجودندارد؛ «بارآمدن» وجوددارد، و بارآمدن، محصول اندیشه و ارادهٔ خود توست نه آنچه به تو مُنتقلکردهاند
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
Bluelily
بدون مکالمه، عشق به جانکندن میافتد.
Roz
بیوطنها، به خودْ شکْداران، تَنپرستان، آوارگانِ مظلوم و آنها که گمان میکنند خوشبختی، همیشه، در جایی دور قراردارد، و گریختن، جمیع مشکلاتِ روانی و اخلاقیشان را حل میکند، خِیلْخیلْ دارند همه چیزشان را میفروشند و میگریزند؛ میگریزند به جاهایی که در آن جاها تَن به تکّدی و فحشا و دربهدری و غمِ غربت خواهندسپرد، و بهتدریج، مُضمحل خواهندشد.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
عشق، شکستن و پارهکردنِ حریمِ ممنوعیتهای ناموَجَّه است.
عشق، اوجِ آزادی فردیست برای آنکس که خواهانِ شریفترین آزادیهاست.
عشق، نوعِ عمیق و متعالی اخلاق است که به جنگ با شبهاخلاق و اخلاقیاتِ بازاری میرود.
|🌷°شـجــرهے طـیـبـــہ°🌷|
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان