بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۵۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
عشق، یک چتر بارانی‌ست برای دو نفر زمانی که حتّی یک قطره باران هم نمی‌بارد.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
دوام... دوام بانوی من! عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق «شدن» مسأله‌یی نیست؛ عاشق «ماندن» مسألهٔ ماست: بقای عشق، نه بُروزِ عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجاناتِ عاشقانه می‌شود؛ امّا آیا عاشق هم می‌مانَد؟ عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نه شدّتِ ظهورش...
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
مرد، کُند و آرام، کنار او نشست __ چنانکه انگار بلوری شکستنی‌ست که اگر قدری قدرکی با فشار به چیزی بخورد، خُرد خواهدشد.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
بُردِ نگاهم را به جایی می‌رسانم که تو آنجایی. نقطهٔ وضوحِ نگاه من، تویی و فقط تو. سالیانِ سال است که تویی. من خیلی چیزها را باید که با حوصله و صبوری جابه‌جا کنم تا تو از کدورت و مَحوی بیرون بیایی؛ تا هرگز، شاید، محو نشوی، کِدِر نشوی، مات نباشی، مُبهم و تیره به‌نظرنرسی. همدیگر را فهمیدن و حس‌کردن. نه یکی‌شدن.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
«می‌توان به‌سادگی عاشق شد امّا عشق، ساده نیست».
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
وقتی می‌بینم که آدم‌ها، در دنیای تو، در حالِ عبورند، و به خصوص برخی مردان، احساس خاصّی پیدا می‌کنم که البتّه بَد آمدن نیست. این احساس هم خودش بخشی از عشق است؛ امّا بخش بسیار تلخ و آزارندهٔ عشق. عشق، ضدِّ منطق است، و این بخش، ضدِّمنطقی‌ترین بخشِ عشق است.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
پس چه مانعی دارد که ما، همچنان، بر سرِ بحث‌های پُرشورِ سیاسی‌مان بمانیم، و نیز، آموزش‌های مبارزاتی‌مان را رها نکنیم؟ __ به عنوانِ مخالفِ بالقوّه؟ __ ابداً. به‌عنوانِ انسانِ ایرانی. ما برای اثباتِ اعتقاد و موافقت‌مان، رأی می‌دهیم، در تظاهرات شرکت می‌کنیم، با مخالفان بحث‌های منطقی می‌کنیم، به تولید ملّی کمک می‌کنیم، در کلاس‌های مبارزه با بی‌سوادی درس می‌دهیم، و خیلی کارهای دیگر را، با صمیمیت، انجام می‌دهیم، و برای آنکه مبادا فروبرویم، و باز به همان جایی برسیم که در گذشته بودیم، به‌عنوانِ یک جناحِ اندیشمندِ نگرانِ آینده، تحلیلِ گروهی را رها نمی‌کنیم.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
__ بگذار شب سخن‌بگوید، که سرشار از گفتن است و تشنهٔ گفتن. __ شب انگار که فخرِ رازمندی می‌فروشد. کلماتش، گرچه به زمزمه می‌مانَد، ذرّه‌یی متواضعانه نیست. غروری دارد که روز ندارد.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
ما موسیقیدانانِ بزرگِمان را دیده‌ییم که برای شنیدنِ موسیقی طبیعت به کوه می‌آیند. خاموشِ خاموش در گنجِ طبیعت، روی تخته‌سنگی، می‌نشینند و پُر می‌شوند. آن‌وقت، شگفتا! ابلهانی را دیده‌ییم که در کوه، گوش‌های خود را بر صدای طبیعت بسته‌اند و موسیقی شهری را به کوه آورده‌اند. ما حتّی دیده‌ییم که در چایخانه هایی که کنارِ آبشارها ساخته‌اند، موسیقی شهری پخش می‌کنند...
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
عشقِ صادقانه به زن، فاصله‌یی با عشق به وطن ندارد __ گرچه عشقِ نخستینْ حادثه است و دومین ضَرورت. عشقِ به زن، عشقِ به رویش است؛ عشق به رویش، عشقِ به خاک. و عشقِ به خاک، عشق به مردمی‌ست که در خاک زندگی می‌کنند؛ در وطن. من هنوز نگاهت‌می‌کنم. تو، عاقبت، لای چشم‌هایت را باز می‌کنی، مرا می‌بینی، و لبخند می‌زنی.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
عشقِ صادقانه به زن، فاصله‌یی با عشق به وطن ندارد __ گرچه عشقِ نخستینْ حادثه است و دومین ضَرورت.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
نالهٔ قلم، مرا به رؤیا می‌بَرَد. کمی زیستن در رؤیا به‌خاطرِ انطباق‌دادنِ زندگی با رؤیا، گناه نیست. آنچه اشتباهِ محض است فرورفتن در رؤیاست و بَرنیامدن. در مِهِ مصنوعی غرق‌شدن. قطعِ ارتباط با روزمرّگی‌ها. مِهِ تخیّلی، بیشترین خطرش در این است که انسان در درون آن گُم‌شود و از سکونتگاهِ خود بسیار دور بیفتد. بازناگشتنی. گُم‌گشتهٔ ابدی. هیچ رؤیایی، تخیّلی و عقیده‌یی، اگر نتواند سهمی در ساختِ زندگی انسان داشته‌باشد، چیزی جُز عقیده، خیال، و رؤیای باطل نیست. زهر. مبتذل. نفرت‌انگیز.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
تا شکافی و تَرَکی در زندگی روزمرّه پیش‌نیاید، انسان مجبور نمی‌شود خاطره را فراخوانَد تا با خمیرِ خاطره آن شکاف یا تَرَک را __ موقتاً __ بپوشاند
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
من، تاریخ را اِنکار نمی‌کنم، انسانِ معتقد به تاریخ را مردود می‌شناسم. انسانِ تاریخ‌گرا، انسانی‌ست تهی‌شده از عشق. همان‌طور که انسانِ مُتّکی به زمان و متّکی به خاطره، انسانی‌ست ازکف‌رفته و درهم‌کوفته، انسانِ معتقد به اصالتِ تاریخ نیز چنین است. انسانِ تاریخ‌گرا، یعنی یک موجودِ خسته؛ موجودی که خستگی‌های سراسرِ تاریخ را به دوش می‌کشد __ مگر آنکه هر لحظه از تاریخ را، به‌تعبیری، انباشته از عشق ببیند نه مملو از اقداماتِ ابلهانهٔ ستمکاران، سلاطین، سرداران و بَدکاران؛ که در این حال، به دلیل زنده‌بودنِ عشق، آنچه می‌بیند، زنده و در حال است نه تاریخی.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
گیله‌مرد گفت: محبوبِ خُل، محبوبِ خطرناکی‌ست. اعتبار ندارد. عسل گفت: خُل باید بود، مثل زمان؛ امّا نه جدّی و عبوس مثل زمان. حس می‌کنید؟ زمان، یک دیوار سنگی تنومند است که معمارانِ چینی آن را می‌سازند: معمارانی که لبخند نمی‌زنند، و از عشق، چیز چندانی نمی‌دانند: معمارانِ عبوس. باز هم، امّا، کارشان، و چهره‌هایشان، و جدّیت‌شان، ما را، گاهی، به خنده می‌اندازد؛ و وقتی به همدیگر نشانِشان می‌دهیم و سخت می‌خندیم __ چون از دیواری که می‌سازند، و قیافه‌های جدّی‌شان نمی‌ترسیم __ آنها ناگزیرند سربلند کنند و لبخند بزنند.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
نگفتن، همان دروغ‌گفتن است __ قدری کثیف‌تر.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
بیا رفعتِ زندگی را، حتّی در ساده‌ترین دقایقش باورکنیم. اگر شکوه متعلّق به زندگیِ روزمرّه نباشد، آخِر به چه‌چیز می‌تواند متعلّق باشد؟
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
ما کارکردیم عسل، شب و روز... ما وقت را نسوزاندیم. ما زندگی‌مان را با کار، آراستیم و غنی کردیم. حال، حقّ ماست...
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
راه‌های بی‌شماری به روی آدم‌های زندهٔ باایمانْ باز است. ایمان، باوَرِ قلبی‌ست، اعتقاد، ماحَصَلِ تفکّر و تحلیل. ما به هر دو مُسلّحیم. شبه‌روشنفکران را فراموش کُن! انگل‌ها حقّشان است که دائماً نق‌بزنند. عسل! ما قسمت‌کردیم. بِالمُناصفه قسمت‌کردیم. ذرّه‌یی بیش از سهمِ خودمان برنداشتیم. سهمِ ما، حقِّ مسلّمِ ماست. خوشبختی، نه فقط مِلک اعیان و اشراف نیست، بَل اصلاً دیناری از آن هم به ایشان نمی‌رسد. نباید برسد. ثروت، خوشبختی نمی‌آورد، درست همان‌قدر که فقر. فقط تَن‌پرورانِ بهانه‌جو هستند که از نبودِ کار می‌نالند.
|🌷°شـجــره‌ے طـیـبـــہ°🌷|
فرش، مظهر صبوریِ ماست؛ صبوری ملّتی که هرگز تسلیم نمی‌شود، و هرگز به بَد، رضا نمی‌دهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفهٔ مقاومتِ خاموش و چندهزارسالهٔ یک ملّت است __ همراه با زمزمه‌یی ملایم، که خاموشی را تعریف می‌کند.
Bluelily

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان