بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عاشقانه آرام | صفحه ۶۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عاشقانه آرام

بریده‌هایی از کتاب یک عاشقانه آرام

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳۱۴ رأی
۴٫۰
(۳۱۴)
بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب. کتاب‌ها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، مُعتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرق‌کنند و فروببرند.
mohamad mirmohamadi
وَ نباید بگذاریم که عشق، همچون کبوتری سپید، بُلندپرواز، نقطه‌یی در آسمان باشد. اگر عشق را از جریانِ عادی زندگی جداکنیم __ از نانِ برشتهٔ داغ، چای بهارهٔ خوشْ‌عطر، قوطی کبریت، دستگیره‌های گُلدار، و ماهی تازه__ عشق، همان تخیّلاتِ باطلِ گذرا خواهدبود؛ مستقّلِ از پوست، درد، وام، کوچه‌ها و بچّه‌ها: رؤیایی کوتاه که آغازی دارد و انجامی... و ناگهان ازجای‌پریدنی، و بطالت را احساس‌کردنی، و ازدستْ‌رفتنی تأسُّف‌بار، و یاد...«یاد، که انسان را بیمار می‌کند»، و خادمِ درماندهٔ گذشته‌ها، نه مسافِر همیشه مسافِْر بودن.
mohamad mirmohamadi
عشقِ بچّه‌های اشراف، حتّی یک بازی بچّه‌گانهٔ زیبا هم نیست. غوطه‌خوردنی در خیالبافی‌های بیمارانهٔ هوسْ‌بازانهٔ شهوانی‌ست
mohamad mirmohamadi
این‌گاه است که می‌فهمیم حکومت‌های بَد از عاشقانِ حرفه‌یی چقدر می‌ترسند.
mohamad mirmohamadi
«نگذاریم شُعله بمیرد. فریبِ حرارت را نخوریم. اصل، رقصِ شعله‌هاست نه گُل‌های سرخی زیر قبای خاکستر»
mohamad mirmohamadi
__ امّا اینجا خانهٔ پدری من است. من اینجا به‌دنیاآمده‌ام. مادرم، پدرم، عموهایم، و همهٔ خویشانِ دیگرم اینجا هستند... قطعه زمینِ کوچکی که پدرم در آن چای می‌کارَد اینجاست... من، کجا بروم؟ کجا بروم؟ __ جهنّم. آن‌روز که هنوز به این روز نیفتاده‌بودی باید فکرِ «کجا» را می‌کردی. حال اگر بخواهی در شهر من، در سراسرِ این منطقه بمانی، فقط در زندان برایت جایی هست. اینجا، اَمن و اَمان است؛ دزد و مُعتاد و سیاسی نداریم؛ و من فرصت نمی‌دهم یک جفت یاغیِ بَدنام، پایشان را توی این شهرِ تمیز بگذارند و جوانان معصومِ ما را آلوده‌کنند...
mohamad mirmohamadi
ظالم نمی‌مانَد. به خدایی خدا نمی‌مانَد...
mohamad mirmohamadi
اگر سَنَدی دراین‌باره هست، بِکُشیدمان و راحت‌مان کنید! __ احمق! اگر سَنَدی بود که از تو اجازه نمی‌خواستیم. به چیزی مطمئن هستیم که سَنَد ندارد. به همین دلیل هم، امروز و فردا، مثل سگ، سربه‌نیست‌تان می‌کنیم. می‌بینید. بدونِ سند، بدونِ‌رَدّپا.
mohamad mirmohamadi
__ بله... هیچ‌چیز، دیگر، تا مدّت‌ها، شبیه خودش نشد. یعنی بود؛ امّا نمی‌گذاشتند بشود: کار، عشق، آرامش، آزادی... حکومت‌هایی که معنی دوست‌داشتن را نمی‌فهمند، نفرت‌انگیزند، و نفرت‌انگیزترین چیزی که خداوندِ خدا رُخصت‌داد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتی‌ست که عشق را نمی‌فهمد. پیله‌کردند به جانِ زندگی‌مان. پیله‌کردند به آن لحظه‌های مبارکی که تدارکش را دیده‌بودیم.
mohamad mirmohamadi
عشق، رحم ندارد، و تو عاشق شده‌بودی. تو می‌نشستی کنار آتش و فقط به من نگاه می‌کردی. من، سر فروافکندم تا نتوانی آن چشمانِ سیاهِ سیاه را تصرّف کُنی؛ و تو شبِ روزِ دوم گریان گفتی: قلبم را که دزدیدی، دستِ‌کم نگاهت را ندزد! بگذار در این دریای سیاه، قایق این گیلکِ آرام، پاروزنان بگردد!
mohamad mirmohamadi
من متعلّق به نفرتِ از اسارتم و نفرت از استبداد؛ امّا به باورْداشتن، عادت نمی‌کنم. می‌گویم: تو هرگز به‌خاطر وطنی که به عادتِ دوست‌داشتنش مُبتلا شده‌یی، به‌جان نخواهی‌جنگید. هرگز به‌خاطر مردمی که به مهرورزیِ به ایشان، عادت‌کرده‌یی، زندگی نخواهی‌داد. نمازی که از روی عادتْ خوانده‌شود، نماز نیست، تکرار یک عادت است: نوعی اعتیاد. حرفه‌یی شدن، پایانِ قصّهٔ خواستن است.
mohamad mirmohamadi
__ به‌اشاره، سخن از خصلتِ اصلی سلاطین گفتی. سیاسی هستی؟ __ منظورتان چیست آقا؟ شما، همه‌اش سوآل‌های سخت می‌کنید. من، شاگردانم را اینطور نمی‌آزارم. __ علیه شاه؟ علیه حکومت؟ __ من دبیر ادبیاتم. __ چه ربطی دارد؟ __ نمی‌شود که کسی ادبیاتِ این آب‌وخاک را خوانده‌باشد و برکنار مانده‌باشد: «که بَرَد به نزدِ شاهان، ز منِ گدا پیامی؟ که به کوی مِی‌فروشان، دوهزار جَم به جامی».
mohamad mirmohamadi
__ امّا اگر او تو را نخواهد؟ __ گریه‌کنان می‌روم پی کارم. دوست‌داشتن، یک‌طَرَفه می‌شود امّا به ضربِ تهدید نمی‌شود، و این آن چیزی‌ست که سلاطین می‌خواهند: مردم، آنها را بپرستند، آنها از مردمْ بیزار باشند. من نه سلطانِ ادبم نه سلطانِ عسل. اگر نخواهد و بدانم که هرگز نخواهدخواست، گریه‌کنان کوله‌بارم را برمی‌دارم و می‌روم. فقط همین.
mohamad mirmohamadi
تاب‌آوردم، چراکه جُرمم فقط خواستن بود، و به این جُرم، بَد می‌کُشند؛ امّا آنکه کُشته می‌شود، سرافکنده کُشته نمی‌شود.
mohamad mirmohamadi
__ هاه! این را باش! عسلِ مرا می‌خواهد. کوهِ الماس را. همهٔ کندوهای عسل دنیا را، یکجا می‌خواهد! به همین بچّگی، دوسال در زندانِ نامردانِ ساواک بوده. می‌فهمی؟ __ بله آقا. دوسالِ سخت، با شکنجه. می‌دانم. __ از تو خیلی سَر اَست؛ از هر لحاظ. __ می‌دانم. شاید برای همین هم می‌خواهمش. __ قَدّش، دوبرابرِ توست. __ امّا من، خودش را می‌خواهم، نه قَدّش را. __ قَدّش را چطور از خودش جُدا می‌کنی؟ __ قصد جُداکردن ندارم آقا! هلو را با هسته می‌خرند. اگر بخواهند هسته را جداکنند و بخرند، خیلی زشت می‌شود؛ امّا کسی هم هلو را به‌خاطر هسته‌اش نمی‌خرد.
mohamad mirmohamadi
عاشق، به نان خالی و ظرف پُر از مَحَبّت راضی‌ست.
mohamad mirmohamadi
عاشق، بهانه نمی‌گیرد. عاشق، نِق نمی‌زند. عاشق، در بابِ زندگی، سخت نمی‌گیرد.
mohamad mirmohamadi
آهای گیله‌مردِ کوچک‌اندامِ چکّش‌پذیرِ ناشکستنی! باز، مدّت‌هاست که از آن ترانه‌های عاشقانهٔ گیلکی که بوی ماهی و دریا و نیلوفر آبی و خزه و کلبه و برنج و چای و بوی جمیع سبزهای عالم را دارد برایم نمی‌خوانی... تمام‌شد آن حکایتِ «عاشق، آرام و به زمزمه می‌خواند»؟
mohamad mirmohamadi
دخترک! قلبت را به من بسپار! تنهایی، پیرم کرده‌است.)
mohamad mirmohamadi
__ نمی‌شود. تا شکنجه هست، هیچ نقطه‌یی از جهان اَمن نیست. آن مرد، با دلْ‌بستنی استوار به اینکه در لحظه‌های مصیبت تنهایشان نخواهیم‌گذاشت، آنگونه با اطمینان می‌گفت: «عاشقان، هرگز تنها نخواهندماند». می‌گفت، برای آنکه تنهایش نگذاریم، نه برای آنکه یک اصلِ طبیعیِ مادّیِ ابدی را گفته‌باشد.
mohamad mirmohamadi

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان