بریدههایی از کتاب یک عاشقانه آرام
۴٫۰
(۳۱۴)
عشقِ به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشقِ به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
Marziyyehh
عسل! در عشق، جایی عظیم برای بداههنوازی هست __ به شرط آن که نواختن را بدانی.
naghme
تا شکافی و تَرَکی در زندگی روزمرّه پیشنیاید، انسان مجبور نمیشود خاطره را فراخوانَد تا با خمیرِ خاطره آن شکاف یا تَرَک را __ موقتاً __ بپوشاند؛ و تا شورِ زندگیِ اجتماعی فروکش نکند، انسان مجبور نمیشود به شورِ کاذبِ تاریخی توسّل بجوید.
رهگذر
آنجا را نگاهکُن! آن زن و مرد پیر را که جلوی خانهشان نشستهاند ببین __ تکیهداده به هم. عُصارهٔ عشقاند انگار. لااقل شصتسال در کنار هم بودهاند.
__ بیمُرافعه؟
__ چرا بیمرافعه؟ آن مردِ کویری یادت هست؟ «دو کوزهٔ بیجان را هم اگر یک عمر کنار هم بگذاری، گاهی سرهایشان به هم میخورد و درد میگیرد. مهم این است که هیچ سری نشکند و لبپَر نشود».
رهگذر
نترس مرد، نترس! خواستن با بُزدلی کنار نمیآید. برو، جام را بیپروا به دستش بده و از او بخواه که با تو زندگیکند!
__ اگر نپذیرد؟
__ با خواهندهیی چون تو، اگر نخواهد که زندگیکند، تنها چراییاش در این است که شایستهٔ تو نیست؛ رهایش کُن!
__ رهاکُن اندیشهٔ رهاکردنش را، که این سخن را اگر باز بگویی سرت را از دست میدهی...
رهگذر
فرش، مظهر صبوریِ ماست؛ صبوری ملّتی که هرگز تسلیم نمیشود، و هرگز به بَد، رضا نمیدهد. فرش، فقط زیبایی نیست، فلسفهٔ مقاومتِ خاموش و چندهزارسالهٔ یک ملّت است __ همراه با زمزمهیی ملایم، که خاموشی را تعریف میکند.
رهگذر
من از واژههای بیگانه بیزارم؛ آن واژههایی که در عصرِ استعمار، به ما تحمیل شدهاست، مثل جای پای اجنبیست روی فرهنگِ ملّی ما. جای پای گِلی، کثیف، و متعفّن به دلیلِ آلودگی، روی یک پیراهنِ کاملاً سفیدِ مُعطّر. چندشم میشود. یاد آن جاهلی میافتم که گفت: «زبان فارسی، ظرفیت ندارد» و به همین دلیل هم میخواست به میهنش خیانتکند.
رهگذر
اصل، برای من، پُرکردنِ زندگیست به زیبایی، نه خَلقِ آثارِ نابِ ماندگار.
رهگذر
عشق، امری یکباره است، لذّتبردن، امری تکرارپذیر. هرگاه شاعری را یافتی که میگفت: «در زندگی خود، دوبار عاشق شدهام»، بدانکه هرگز عاشق نشدهاست. او چیز دیگری را با عشق، اشتباه گرفتهاست؛
رهگذر
سِن، مشکلِ عشق نیست. زمان نمیتواند بلورِ اصل را کِدِر کند__ مگر آنکه تو پیوسته برقانداختنِ آن را از یاد بُردهباشی.
Mahsa Sadeghi
برای نَفَسی آسودهزیستن، چارهیی نیست جُز مِهی فشرده را گِرداگردِ خویش اِنگارکردن؛
Mahsa Sadeghi
هیچوقت همهچیز درست نمیشود؛ چون تَوَقّعاتِ ما بیشتر میشود، و تغییر میکند. هیچ قلّهیی آخرین قُلّه نیست. رسیدن، غمانگیز است. «راه، بهتر از منزلگاه است.» برویم بیآنکه به رسیدن بیندیشیم؛
naghme
یا تا بِرکههای حقیرِ دغدغه را دریا کنیم ای دوست!
چراکه هیچ دریایی، هرگز، از هیچ توفانی نَهَراسیدهاست
و هیچ توفانی، هرگز، دریایی را غرق نکردهاست.
naghme
صورتت مثل خطّ نستعلیق و بیتی از حافظ، زیباست.
" یک تکه تنهایی "
قهرمانبودن و غیر از همگان بودن، بخش بسیار ناچیزی از انسانبودن است.
" یک تکه تنهایی "
عشق، یک چتر بارانیست برای دو نفر
زمانی که حتّی یک قطره باران هم نمیبارد.
" یک تکه تنهایی "
دوام بانوی من! عظمت و افتخار در استمرار است و دوام. عاشق «شدن» مسألهیی نیست؛ عاشق «ماندن» مسألهٔ ماست: بقای عشق، نه بُروزِ عشق.
" یک تکه تنهایی "
ایمان، باوَرِ قلبیست، اعتقاد، ماحَصَلِ تفکّر و تحلیل. ما به هر دو مُسلّحیم. شبهروشنفکران را فراموش کُن! انگلها حقّشان است که دائماً نقبزنند. عسل! ما قسمتکردیم. بِالمُناصفه قسمتکردیم. ذرّهیی بیش از سهمِ خودمان برنداشتیم. سهمِ ما، حقِّ مسلّمِ ماست. خوشبختی، نه فقط مِلک اعیان و اشراف نیست، بَل اصلاً دیناری از آن هم به ایشان نمیرسد. نباید برسد. ثروت، خوشبختی نمیآورد، درست همانقدر که فقر. فقط تَنپرورانِ بهانهجو هستند که از نبودِ کار مینالند.
" یک تکه تنهایی "
حتّی بسیار قطعی و مُسلّم، هیچ امیدی نیست که ذرّهیی از ناامیدی را در خود نداشتهباشد، و هیچ خوشبینی سادهدلانهیی نیست که قدری بدبینی را چاشنی نکردهباشد.
" یک تکه تنهایی "
چیزی هست __ یقیناً هست __ به نام وجدان که میتوانی به آسانی با یک گلوله خلاصش کنی و برای همیشه از شرِّ حضورِ تُرُشرویانهاش راحت شوی؛ امّا در این حال، دیگر هیچگاه عِطرِ شادیِ خالص را نیز استشمام نخواهیکرد، و صافیِ کمرنگ امّا عمیقِ آرامش __ خوابِ بیدغدغهیی در یک بعدازظهرِ بهاری __ بر زندگیات جای نخواهدگرفت و حتّی روی یک قابِ کوچکِ آن...
" یک تکه تنهایی "
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان