بریدههایی از کتاب تولد در توکیو
۴٫۴
(۱۹۹)
توی ژاپن بیشتر مردم در شرایطی زندگی میکنند که بهترین لوازم خانگی را دارند. ما هم در ژاپن وضع زندگیمان خیلی خوب بود. پدر شغل پردرآمدی داشت و زندگیمان از حد متوسط بالاتر بود. خودم هم مدتی زندگی لوکسی داشتم، ولی بعد از آن دورهٔ تجملگرایی به این نتیجه رسیده بودم مال فقط مال است. چیز خاصی نیست که بخواهم از داشتنش خوشحال باشم و از نداشتنش ناراحت.
Sobhan Naghizadeh
در ژاپن با چشمان خودم دیده بودم که حمایت مردم از تولید کشورمان چقدر به گسترش و رونق اقتصاد کمک کرده بود. کشوری که در جنگ جهانی با خاک یکسان شد و بعد از جنگ جهانی هم سیل و زلزله امانش نداد، بهخاطر حمایت مردم، امروز روی پای خودش ایستاده بود و حرف اول را در دنیا میزد. توی ژاپن خرید لوازم غیرژاپنی کار جِلفی است.
محمدیان
تنها یک چیز و یکجا در کربلا مرا به مرز دیوانگی رساند؛ آن هم ایستادن در تل زینبیه بود. اگر نظر من را بخواهید میگویم حضرت زینب (س) همان روز در تل زینبیه به شهادت رسیدند.
آر-طاقچه
خیلی خوشحال شدم که صحن حضرت زهرا (س) را پشت صحن حضرت علی (ع) ساختهاند. بهترین جا را انتخاب کرده بودند. به نظرم یک خانم حتماً باید خانهٔ شوهرش باشد.
آر-طاقچه
جایی خوانده بودم حضرت زهرا (س) وقتی مهریه را گرفتهاند، آن را خرج زندگیشان کردهاند. برای همین تصمیم گرفتم من هم مهریهام را خرج زندگیام کنم. برای همین با هم رفتیم و با پول سکه یک لوستر خریدیم. البته پولش برکت داشت. یکخوردهاش اضافه آمد. با آن دو صندلی و یک میز مطالعه هم خریدیم به این نیت که در پیشرفت علممان کنار هم باشیم.
آر-طاقچه
میگفتم باید مثل حضرت علی (ع) باشی. امیرالمؤمنین (ع) برای مهریه از کسی قرض نکرد. رفت زرهاش را فروخت.
آر-طاقچه
بوداییت اینقدر تحریف شده که الآن انواع و اقسامی پیدا کرده. بوداییت ژاپنی، بوداییت چینی، بوداییت تایلندی و... . بودا قبل از مرگش به شاگردانش سفارش کرده بود از من مجسمهای نسازید، ولی الآن هرجا بروید از بودا مجسمهای گذاشتهاند.
آر-طاقچه
جمله معروفی از حضرت زینب (س) هست که میفرمایند: من چیزی جز زیبایی ندیدم. همیشه برایم سؤال بود که این جمله یعنی چه؟ آن روز روی تل زینبیه فهمیدم منظور حضرت چه بوده. ما توی تشهد هر نماز شهادت میدهیم که: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله. بالاترین و بهترین صفت هر انسانی عبد بودن است و اباعبدالله در کربلا بالاترین و بهترین روش بندگی و عبد بودن را به جهانیان نشان داد. چه چیزی زیباتر از اینکه یکی از بندگان خدا، بندگی را به حد اعلای خود برساند و از همه چیزش در راه خدا بگذرد؟
یاغیش
کسانی که بر خویشتن ستمکار بودهاند، وقتی فرشتگان جانشان را میگیرند، میگویند: «در چه حال بودید؟» پاسخ میدهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» فرشتگان میگویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» نساء، آیه ۹۷.
کاربر ۱۵۶۵۱۹۸
بهرغم تمام تبلیغاتی که میگفتند امریکا مهد آزادی و مبارزه با نژادپرستی است، تمام مناسبات سیاهها از سفیدها جدا بود؛ حتی کلیسای آنها. در آن کلیسا حتی یک سفیدپوست هم وجود نداشت. همه سیاه بودند. ازشان میپرسیدم پس سفیدها کجا عبادت میکنند؟ میگفتند سفیدها کلیسای خودشان را دارند
محدثه
حدود یکماه در خانهٔ امریکاییها زندگی کردم. قبل از اینکه به این سفر بروم تصوری که تبلیغات و فیلمهای امریکایی در ذهنم ساخته بودند این بود که امریکا سمبل آزادی، انصاف، حقوق بشر، رونق اقتصادی و فرهنگ است، ولی بعد از اینکه خودم با چشمان خودم آنجا را دیدم و برای مدتی با خانوادههای امریکایی زندگی کردم متوجه شدم کاملاً با آن چیزی که حرفش بود فرق میکند.
محدثه
سر کلاس جغرافی بودیم و معلم داشت دربارهٔ خاورمیانه صحبت میکرد. از فرهنگ مردم میگفت، از صنعتشان، از سبک زندگیشان و دست آخر دربارهٔ دینشان حرف زد. گفت بیشتر مردم خاورمیانه مسلمانند و روزی پنجبار نماز میخوانند و گوشت خوک و شراب نمیخورند و میتوانند تا چهار زن همزمان داشته باشند. این را که گفت پسرها به شوخی گفتند: عجب دین خوبی است! برویم مسلمان شویم. و زدند زیر خنده. دخترها هم بهشان گفتند: خجالت بکشید! این چه فکری است دیگر؟ تا آمد بحث بالا بگیرد، معلم بحث را عوض کرد. کل تعریفی که ما از اسلام در دوران تحصیلمان شنیدیم همین بود. این شد که من همان روز دور اسلام یک دایرهٔ قرمز کشیدم و مطمئن شدم چنین دینی بعید است بتواند به سؤالهای من جواب بدهد.
محدثه
یکی دیگر از تغییرات سبک زندگی در مردم، کم شدن ارتباطات فردی و خانوادگی است. تا قبل از غربی شدن مردم ژاپن، بین خانوادههایمان همبستگی اجتماعی و خانوادگیشان زیاد بود. ارتباطات فامیلی زیاد بود. اما بعدها و به مرور که سبک زندگی مردم در شهرهای بزرگ تغییر کرد این ارتباطات کمتر شد. فرهنگ خوراک و پوشاک عوض شد. طرز فکر مردم عوض شد. مادران و مادربزرگهایمان قدیمترها خیلی پوشیده بودند. خیلی با حجب و حیا بودند. ما یک لباس سنتی داریم به اسم «کیمونو». خیلی پوشیده است. هرکسی آن را میپوشید جایگاه و احترام خاصی داشت. الآن هم با اینکه جامعه به سمت بیحیایی رفته، ولی هرکسی لباسهای پوشیدهتری بپوشد از احترام بیشتری برخوردار است.
محدثه
احساس سبکی کردم. فهمیدم خالقی هست که ما را آفریده. ما تصادفی به دنیا نیامدهایم و هدف ما این است که او را بندگی کنیم.
نقطه ویرگول
من قبل از مسلمان شدنم به لباس و ظاهرم خیلی اهمیت میدادم. بهترین لباسها را میپوشیدم. اگر چند روز پشت سر هم جایی میرفتم سعی میکردم هر روزش یک چیز متفاوت بپوشم که در چشم مردم تازگی داشته باشم. فکر میکردم هرچه خودم را زیباتر کنم و زیباییهایم را بیشتر به مردم نشان دهم در بینشان جایگاه بهتری دارم و در شغلم موفقترم. همهاش دنبال این بودم که خودم را در دل اینوآن جا کنم. این از من انرژی زیادی میگرفت. وقت زیادی میگرفت. فکرم همیشه مشغول بود که حالا فلانی دربارهٔ لباسم چه فکری میکند. نکند فلانی از لباسم خوشش نیاید. نکند جایی بروم و کسی لباس یا آرایشش بهتر از من باشد. فکر و ذکرم همهاش این چیزها بود. ولی وقتی مسلمان شدم فهمیدم که من فقط باید دنبال نگاه یک نفر باشم و او خداست. فهمیدم لازم ندارم اینقدر به فکر نگاه دیگران باشم. همین که خدا نگاهم میکند برایم بس است.
Fateri47
من هفتسال در آرزوی این بودم به جایی مهاجرت کنم که بتوانم راحت و آزادانه حجاب داشته باشم و حالا که به اینجا آمدهام میبینم زنانی هستند که میخواهند آن را نداشته باشند. خیلی حیفم آمد. یاد آن ضربالمثل معروف ژاپنی افتادم که میگفت: «انسانها دنبال آن چیزی هستند که در دستشان نیست.»
Fateri47
«ای برطرفکنندهٔ رنج ایوب، ای آمرزندهٔ خطای داوود، ای بالابرندهٔ عیسی بنمریم و رهاییبخش او از دست یهود، ای پاسخدهنده به ندای یونس در دل تاریکیها...» به این فراز که میرسیدم فکر میکردم خدایی که صدای یونس را در دل تاریکی و در دل نهنگ شنیده، حتماً صدای من را هم میشنود. منی که جایی میان اینهمه تاریکی و ظلمت تنها مانده بودم و غریب.
Fateri47
بعدها توی ژاپن هرکسی ازم میپرسید اولین چیزی که توی ایران دیدی و با خودت گفتی چه زیباست چه چیزی بود؟ میگفتم: چادر. با اینکه مشکی یک دست است ولی زیباییای دارد که انسان را محو خودش میکند. مطمئناً زیباییاش ظاهری نیست. یک زیبایی معنوی است که انسان با قلب درکش میکند. زیبایی ظاهری بعد از مدتی خستهکننده میشود، ولی زیبایی معنوی تا ابد پا برجاست.
رز سپید
آمده بودم زیارتگاه زن جوانی که شاید همسنوسال من محسوب میشد برایم جالب بود. این نشان میداد برخلاف تبلیغات رسانهها دربارهٔ زنستیزی در اسلام، یک زن میتواند در اسلام به چه جایگاه والایی دست پیدا کند. جایگاهی که بسیاری از مردان و نه حتی مردان معمولی، بلکه مردانی که عالمان دین بودند میآمدند زیارت این بانوی جوان و از ایشان درخواست میکردند به آنها توجه کند. بعدها حتی فهمیدم به اعتقاد شیعیان، مقام این بانو آنقدر بلند و ارجمند است که حتی در خود بهشت هم میتواند برای زیارتکنندگانشان شفاعت کنند و آنها را به مراتب بالاتری ببرند.
ساکنِ ماه🌙
خانوادهها از سن خیلی کم، مسئولیتپذیری را به کودکان آموزش میدهند. مثلاً در خانوادهٔ ما قبل از اینکه ورودی را تمیز نکرده بودم، نمیتوانستم صبحانه بخورم. از چهارپنجسالگی این مسئولیت من بود و باید انجامش میدادم.
چهار سال بعد از بهدنیا آمدن من، برادرم به دنیا آمد و چهار سال بعدش هم خواهرم. یعنی وقتی من هشتسالم بود بیشتر کارهای رسیدگی به امورات خواهر نوزادم به عهدهٔ من بود. بعدها که خواهرم بزرگتر شد، وظیفهاش این بود که قبل از صبحانه به گلها آب بدهد، وگرنه نمیتوانست سر سفره بنشیند. برادرم هم باید آشغالها را از خانه بیرون میگذاشت و صبحها قبل از رفتن پدر، کفشهایش را واکس میزد. ما از اینکه اینکارها را انجام میدادیم احساس خوبی داشتیم، حس میکردیم بزرگ شدهایم که این مسئولیت را به ما دادهاند. ممکن است بعضیها بگویند این کارها برای بچه سخت است، ولی من وقتی به آن ایام فکر میکنم بیشتر احساس لذت میکنم.
شهید زهره بنیانیان
حجم
۸۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۸۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰۵۰%
تومان