بریده‌هایی از کتاب از ترس تنهایی

هیچ چیز زندگی من نشان از خوش‌شانسی ندارد، همه‌اش نتیجهٔ سختکوشی است، نتیجهٔ تقلا کردن برای بالا رفتن از قله‌ها.

مثل شب‌های سال نو، امشب هم دارد چیزی تمام و چیزی دیگر شروع می‌شود. از این تمام و شروع شدن خوشم نمی‌آید. همیشه ترجیح می‌دهم این وسط‌ها باشم.

یک روز دکس به خاطره‌ای دور تبدیل خواهد شد. این واقعیت مرا اندوهگین می‌کند. مثل وقتی است که کسی می‌میرد. به نظر می‌رسد اولین قدم‌های غم، بدترین آن‌ها باشد. اما یک‌طورهایی، زمان‌هایی که به این فکر می‌کنی، چه چیزهایی را در زندگی از دست داده‌ای، غمگین‌تر می‌شود.

این را درک می‌کرد که خیلی چیزها مهم نیستند و تو فقط یک بار زندگی می‌کنی و باید خوب زندگی کنی

زمان همهٔ زخم‌ها را درمان خواهد کرد، اگر فقط بتوانی در آن زمان خودت را جمع‌وجور کنی.

دایرهٔ تموم نشدنی امید و گناه و نفرت.

شاید من آدم بدی هستم. شاید تنها دلیلی که سعی می‌کنم خوب باشم، این است که از گیر افتادن می‌ترسم، نه این‌که بخواهم از نظر اخلاقی آدم درستکاری باشم. با قوانین بازی می‌کنم، چون آدم ریسک‌پذیری نیستم.

زمان همهٔ زخم‌ها را درمان خواهد کرد، اگر فقط بتوانی در آن زمان خودت را جمع‌وجور کنی.

آن‌ها با این‌که بزرگ شده‌اند، انگار در جایی گیر افتاده‌اند و بعد از آن دیگر به معنای زندگی فکر نکرده‌اند و وارد روزمرگی شده‌اند.

من نباید وکیل می‌شدم، دست‌کم از آن وکیل‌های زبده نیستم که در زیر نور دادگاه می‌بینیدشان. بهتر است در کنار جعبه‌های بزرگ پرونده‌ها در اتاق کنفرانس با یک تهویهٔ هوا باشم.

همهٔ مزخرفات زندگی رو کنار گذاشته بودیم. خیلی سخته توضیح دادنش... ما با هم بودیم همین.

اما از من به عنوان سنگ صبور برای این موضوع استفاده می‌کند، شبیه این می‌ماند که من برای زنی کور آه و ناله کنم که مجبورم لنز بگذارم.

مقابل عشق، نفرت نیست، بی‌تفاوتی است.

شاید تنها دلیلی که سعی می‌کنم خوب باشم، این است که از گیر افتادن می‌ترسم، نه این‌که بخواهم از نظر اخلاقی آدم درستکاری باشم. با قوانین بازی می‌کنم، چون آدم ریسک‌پذیری نیستم

با خودم فکر می‌کنم وقتی عاشق هستی باید یک وقت‌هایی غرورت را بشکنی و بعضی‌وقت‌ها هم باید بجنگی تا غرورت را حفظ کنی. این یک‌جور تعادل برقرار کردن است. اما وقتی رابطه‌ای درست باشد، می‌توانی این تعادل را پیدا کنی.

به نظر می‌رسد اولین قدم‌های غم، بدترین آن‌ها باشد.

داشتن دوست به تنهایی کافی نیست. هرچند گاهی می‌گویم بودن آن‌ها برای حفظ وجهه در برابر دوستانی که ازدواج کرده‌اند یا نامزد دارند، لازم است.

کسانی که در خانه‌های شیشه‌ای زندگی می‌کنند، نباید سنگ پرتاب کنند.

آهنگ‌ها و بوها بیش‌تر از هر چیزی می‌توانند تو را به لحظه‌ای خاص در گذشته ببرند.

عشق چیزیه که نمی‌تونی کنترلش کنی.