بریدههایی از کتاب یکی مثل همه
۳٫۹
(۲۰)
اینکه کسی قصد دلگرم کردن آدم را داشته باشد اصلاً چیز کمی نیست، خصوصاً اگر آدمی باشد که بهطور معجزهآسایی هنوز دوستت دارد.
Mohammad
باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنهات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی.
Mohammad
همان اوایل زندگی به این
نتیجه رسیده بود که مذهب یک دروغ است و تمام مذاهب بهنظرش برخورنده میآمدند، حاشیههای خرافاتآمیزشان بهنظرش بیمعنا و بچگانه بود و نمیتوانست این عدم بلوغ تماموکمال را تحمل کند
Mohammad
هنوز مشتاق بود از زندگی سرشار شود، ولی با این وجود هرگز بیدار نشد.
Mohammad
وقتی جوان هستی این جلوهٔ بیرونی بدن است که اهمیت دارد، اینکه از بیرون چهطور بهنظر میآیی. وقتی پا به سن میگذاری آنچه درون است اهمیت پیدا میکند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی.
MJRH
وقتی جوان هستی این جلوهٔ بیرونی بدن است که اهمیت دارد، اینکه از بیرون چهطور بهنظر میآیی. وقتی پا به سن میگذاری آنچه درون است اهمیت پیدا میکند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی.
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
ما به دنیا آمدهایم که زندگی کنیم، ولی در عوض میمیریم.
MJRH
نیاز مزخرف به تسلی داده شدن
Mitir
درد آدم رو خیلی تنها میکنه
Mitir
در بیست و چهار یا چهل و هشت ساعتی که میگرن او طول میکشید تحمل هیچکس دیگر را در آن اتاق تاریک نداشت. تنها چیزی که تاب تحملش را داشت باریکهای نور بود که از لابهلای پردهٔ کشیده به داخل میتابید. هیچ دارویی هم به او اثر نمیکرد. وقتی میگرن شروع میشد هیچچیز جلودارش نبود.
Mitir
در حالیکه بهسمت تابوت برمیگشت، مشتی خاک برداشت و قبل از اینکه روی تابوت بریزد با حالت یک دختربچهٔ گیج بهآرامی گفت: «خب، اینجوری شد دیگه. کار دیگهای از دست ما برنمیآد پدر.» بعد یاد پند همیشگی پدرش افتاد و زیر گریه زد: «واقعیت را نمیشود از نو ساخت. همانطور که هست قبولش کن. سر جایت محکم بایست و با آن روبهرو شو.»
Hamid Adibzadeh
چند شب قبل به من گفت: "دیگه خسته شدم"، دلش میخواست زندگی کنه، ولی برای زنده نگه داشتنش از هیچکس و هیچچیز کاری برنمیاومد. پیری یه مبارزه است عزیزم، با همهچیز. یه نبرد بیامانه، اونم درست وقتی تو ضعیفترین حالتت هستی و هیچ نیرویی برای جنگیدن با چیزی تو وجودت نمونده.
Mitir
«اشتباه میکنی. نمیدونی. وابستگی، درماندگی، انزوا، وحشت، تمام اینها ترسناک و خجالتآورند. درد باعث میشه از خودت بترسی. بیگانگی کاملش خیلی برای آدم ترسناکه.»
Mitir
پیری نبرد نیست، قتلعام است.
MJRH
بدترین جنبهٔ تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی ــ یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی
MJRH
به این خاطر سراغ نقاشی رفته بود که این واقعیت را فراموش کند: ما به دنیا آمدهایم که زندگی کنیم، ولی در عوض میمیریم.
Ailin_y
زندگی درست مثل هر کس دیگر تصادفی و بدون هیچگونه هدف قابل درکی، آن هم تنها یکبار نصیب او شده
Mitir
در آن یازده ماهِ پیش از مرگش بهنظر میآمد سردرگمی درش رسوخ کرده، از اینکه رو به نابودی میرفت حیرتزده بود، همینطور از درماندگیاش.
Mitir
او صرفاً کارهایی را انجام میداد که بیشتر زنده نگاهش میداشت. مثل همیشه ــ و مثل بیشتر آدمهای دیگر ــ دوست نداشت پایان کار حتا یک دقیقه زودتر از موعد مقرر سراغش بیاید.
Mitir
ما به دنیا آمدهایم که زندگی کنیم، ولی در عوض میمیریم. ناگهان در هیچ گم شد، در آوای تکسیلابییی که «هیچ» از «نیستی» کمتر داشت. گم شد و مثل ذرهای بر امواج شناور شد و وحشت در وجودش رخنه کرد. فکر کرد هیچچیز بدون مخاطره نیست، هیچچیز، هیچچیـز ــ هیچچیزی نیست که نتیجهٔ معکوس ندهد، حتا کشیدن نقاشیهای مسخره!
کاربر ۱۳۰۶۴۰۲
حجم
۱۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۱۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۳۲,۵۰۰
۱۶,۲۵۰۵۰%
تومان