بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پرنده به پرنده | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پرنده به پرنده

بریده‌هایی از کتاب پرنده به پرنده

نویسنده:آن لاموت
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۸از ۳۷ رأی
۳٫۸
(۳۷)
برای نقل یک داستان شروع می‌کنید به ریسه کردن کلمات همچون دانه‌های یک تسبیح. در طلب برقراری ارتباط می‌سوزید، در طلب تنویر افکار یا سرگرم ساختن نفوس، در طلب ثبت‌وضبط لمحه‌های زیبایی یا شادمانی یا تعالی، در طلب واقعی‌سازی یا زنده کردن رویدادهای خیالی. اما صِرف خواست و ارادهٔ شما برای اینکه این امور اتفاق بیفتد کافی نیست. مداومت و استقامت و ایمان و کارِ سخت لازم دارد. بنابراین، کار دیگری که می‌توانید بکنید آن است که پیش بروید و دست‌به‌کار شوید.
amir mohammad Salarvand
سپاس و قدردانی من برای نوشتار خوب بی‌حدومرز است؛ من برای نوشتار خوب همان‌گونه سپاسگزارم که برای اقیانوس هستم. شما نیستید؟
FMG
چند چیز هست که وقتی می‌نشینید تا دیالوگ بنویسید کمک می‌کند. اول‌ازهمه، کلمات و عباراتتان را به صدا درآوریدبه‌عبارت‌دیگر، آنها را با صدای بلند بخوانید. اگر نمی‌توانید چنین کاری را بر خودتان هموار کنید، دیالوگی را که نوشته‌اید در دهانتان بچرخانید. این کاری است که باید تمرین کنید، آن را بارها و بارها و بارها انجام دهید. بعد، وقتی برای خودتان در جهان خارج هستید، یعنی وقتی پشت میزتان ننشسته‌اید، و می‌شنوید که مردم باهم حرف می‌زنند، چشم باز می‌کنید و خودتان را می‌بینید که سرگرم ویرایش کردن دیالوگ آنهایید، با آن بازی می‌کنید، در تماشاخانهٔ ذهنتان می‌بینید که آن دیالوگ روی کاغذ چطور به نظر خواهد رسید. شما به نحوه‌ای که مردم در واقعیت امر حرف می‌زنند گوش می‌کنید، و بعد کم‌کم یاد می‌گیرید که چطور صحبت پنج‌دقیقه‌ای کسی را بگیرید و بدون آنکه هیچ چیزی را از دست دهید از آن یک جمله درآورید.
نگار
از وقتی طفل کوچکی بودم، فکر می‌کردم که چیزی شکوهمند و رازآمیز درمورد نوشتن وجود دارد، و درمورد آدم‌هایی که قادرند آن را به‌خوبی انجام دهند، آدم‌هایی که قادرند طوری یک جهان را خلق کنند که گویی جادوگران یا خدایانی کوچک هستند. همهٔ زندگی‌ام احساس کرده‌ام چیزی جادویی درمورد آدم‌هایی وجود دارد که قادرند در ذهن و جلد آدم‌های دیگر فروبروند، کسانی که قادرند آدم‌هایی مثل مرا از خودمان درآورند و سپس ما را به خودمان برگردانند. و می‌دانید؟ راستش هنوز هم چنین احساسی دارم.
لیلی
موهبت دیگرِ  نویسنده بودن آن است که نوشتن شما را برمی‌انگیزد تا به زندگی، آن‌طور که نرم و آهسته، یا سراسیمه و پرشتاب، در اطرافتان می‌گذرد دقیق‌تر نگاه کنید.
لیلی
اما این فکر که همهٔ روزهایش را در دفتر کسی دیگر بگذراند و کار آدم دیگری را انجام بدهد چیزی نبود که با روحیهٔ پدرم سازگار باشد. فکر می‌کنم انجام چنین کارهایی پدرم را می‌کشت. تقدیر آن بود که او نسبتاً زود از دنیا برود، اما وقتی در پنجاه‌وچهارپنج‌سالگی از دنیا رفت دست‌کم آن‌طور که دلش می‌خواست زندگی کرده بود.
لیلی
روزی سرطان‌شناس پدرم به او اطمینان داد که «تو یک مرد پنجاه‌وپنج‌سالهٔ خیلی‌خیلی سالم هستی، البته به‌جز سرطان مغزی که داری
nmroshan
درمانگرم به من گفت که حسادت یک عاطفه، یا هیجان عاطفیِ، فرعی است، اینکه از بطن احساسِ کنار گذاشته شدن، احساس حذف شدن و نیز احساس محرومیت زاییده می‌شود، و اینکه اگر روی آن احساساتِ دیرینه کار کنم، شاید بتوانم بر حسادت غلبه کنم. تلاش کردم وادارش کنم که برایم پروزاک تجویز کند، اما او گفت که این نویسندهٔ دیگری که از او حرف می‌زنم اگر در زندگی‌ام هست برای آن است که کمکم کند گذشته‌ام را التیام بخشم
nmroshan
به تک‌تک ماها در هنگام تولد قطعه‌زمینی عاطفی که تماماً ازآنِ خودمان است داده می‌شود. تو قطعه‌زمین خودت را می‌گیری، عموی وحشتناکت قطعه‌زمین خودش را می‌گیرد، دختر رئیس‌جمهور کشورت قطعه‌زمین خودش را می‌گیرد، و خلاصه همه قطعه‌زمین خودشان را می‌گیرند. و مادامی‌که به کسی آسیبی نزنید، حقیقتاً می‌توانید با قطعه‌زمینتان هر کاری که دلتان خواست بکنید. می‌توانید در آن درختان میوه یا گل‌وگیاه یا کَرت‌های الفبانویسی‌شدهٔ سبزیجات بکارید، یا اصلاً هیچ‌چیزی در آن کشت نکنید. اگر می‌خواهید قطعه‌زمینتان شبیه یک گاراژ حراج عظیم‌الجثه به نظر برسد، یا اگر می‌خواهید ظاهرش شبیه یک اوراقی، زمینی مخصوص بیرون کشیدن دل‌ورودهٔ اتومبیل‌های فرسوده، باشد، خودتان می‌دانید. درعین‌حال، باید گفت که دورتادور قطعه‌زمین شما حصاری وجود دارد، به همراه یک دروازه، و اگر مردم دائماً داخل زمینتان بشوند و آنجا را به گند بکشند یا تلاش کنند شما را وادار به انجام کاری کنند که خودشان درست می‌دانند، شما باید از آنان بخواهید که زمینتان را ترک کنند. و آنها باید بروند، چون این قطعه‌زمین شماست.
Mahsa Behrouz
اینکه هرقدر هم که مالامال از ایده و احساس باشیم، یک جا ناگزیریم عملاً بنشینیم و بنویسیم.
مسلم عباسپور
«هیچ‌چیز مهم‌تر از یک راوی دوست‌داشتنی نیست. هیچ‌چیز بهتر از آن باعث قوام و دوام یک داستان نمی‌شود.» به گمانم حق با اوست. اگر راوی شما کسی باشد که درک و برداشت ویژه‌اش از اشیا و امور شما را مجذوب می‌کند، دیگر مهم نخواهد بود که برای مدتی طولانی چیز زیادی در روایت اتفاق نیفتد. من می‌توانم یک ساعت بنشینم و آنتونی هاپکینز را تماشا کنم که ظرف‌ها را می‌شوید، بدون آنکه لازم باشد علاوه‌بر آن چیزهای دیگری هم اتفاق بیفتد. داشتن یک راوی دوست‌داشتنی مثل داشتن دوست بزرگی است که هم‌صحبتی با او را دوست دارید، ذهنش را دوست دارید، اظهار نظرهایش دربارهٔ مسائل جاری اظهار نظرهایی است که تماماً توجهتان را جلب می‌کند، کسی که وادارتان می‌کند بلندبلند بخندید و همیشه می‌خواهید گفته‌هایش را بدزدید. وقتی دوستی مثل این داشته باشید، می‌تواند به شما بگوید، «هی، قصد کرده‌ام ماشینم را روشن کنم و به محل دفن زباله در پتالومای سن‌فرانسیسکو بروم. دلت می‌خواهد با هم برویم؟» و شما انصافاً نتوانید به هیچ کار دیگری در این جهان فکر کنید که جذاب‌تر از رفتن به محل دفن زباله باشد. به همین سیاق، یک آدم کسل‌کننده یا دل‌آزار می‌تواند به شما پیشنهاد خریدن یک شام عالی و گران را بدهد، و بعد هم بگوید که برایتان بلیط یک نمایش محشر را گرفته است، اما در این مورد هم الحق و الانصاف ترجیح دهید که در خانه بمانید و در و دیوار را نگاه کنید.
H.H.
ای. ال. دکتروف زمانی گفت که «نوشتن یک رمان شبیه راندن یک ماشین در شب است. شما فقط آن مقدار را می‌توانید ببینید که چراغ‌های جلو ماشینتان روشن می‌کند، بااین‌حال می‌توانید کل سفر را به همین طریق انجام دهید.» شما لازم نیست جایی را که عازمش هستید ببینید، لازم نیست مقصد یا همهٔ چیزهایی را که در طول راه از کنارشان می‌گذرید ببینید. فقط باید نیم متر  یا یک متر جلوتر از خودتان را ببینید. این می‌تواند بهترین اندرزی باشد که من تابه‌حال دربارهٔ نوشتن، یا دربارهٔ زندگی، شنیده‌ام.
nmroshan
«با مخ به زمین خوردن فقط با متمایل شدنِ بیش از حد به جلو اتفاق نمی‌افتد؛ چه‌بسا با متمایل شدن بیش از حد به عقب نیز  با مخ به زمین بخورید» (خطر تصادف همان‌قدر که در جلو تاختن و پیش رفتن وجود دارد در عقب کشیدن و پس نشستن هم هست).
H.H.
موهبت دیگرِ  نویسنده بودن آن است که نوشتن شما را برمی‌انگیزد تا به زندگی، آن‌طور که نرم و آهسته، یا سراسیمه و پرشتاب، در اطرافتان می‌گذرد دقیق‌تر نگاه کنید.
mina
عمل نوشتن برای گرفتن پاداشی نیست؛ نوشتنْ خود پاداش خویش است.
☆Nostalgia☆
او گفت، «جهان نمی‌تواند آن آرامش‌خاطری را که دنبالش هستی بدهد. جهان نمی‌تواند به ما آرامش بدهد. این آرامش را تنها در قلب‌هایمان می‌توانیم پیدا کنیم.» گفتم، «من از چنین چیزی متنفرم.» او گفت، «می‌دانم. اما خبر خوب آن است که جهان اگر نمی‌تواند آرامش بدهد قادر به گرفتن آن هم نیست.»
منیره
جهان اگر نمی‌تواند آرامش بدهد قادر به گرفتن آن هم نیست
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
جهان اگر نمی‌تواند آرامش بدهد قادر به گرفتن آن هم نیست
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
گویی خدا هم بدش نمی‌آید که آدم را مدام دست بیندازد، دائم به سرِ چشمه ببرد و تشنه برگرداند.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
پایه و اساس کمال‌گرایی این باور وسواسی است که اگر در همه حال با دقت و احتیاط کافی حرکت کنید، در مسیری که می‌روید پایتان را درست و دقیق روی تک‌تک جای پاهای ایمن بگذارید، دیگر مجبور نخواهید بود که بمیرید! حقیقت این است که شما درهرصورت خواهید مُرد
SaNaZ

حجم

۳۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

حجم

۳۴۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۰۸ صفحه

قیمت:
۱۴۸,۰۰۰
۱۰۳,۶۰۰
۳۰%
تومان