چرا زندگی به همان سادگیای که میتوانست باشد نبود؟
Mohammad
بعضیها قدر چیزهایی را که دارند، نمیدانند.
Mohammad
چرا زندگی به همان سادگیای که میتوانست باشد نبود؟
محمد جواد اخباری
نمیدانم.
شاید یک روزی.
شاید هیچوقت.
LiLy !
بابل خیلی بهتر از این بود که پلیس باشم و مجبور باشم حاضر و آماده به جنگ جرم و جنایت بروم.
razavi1
کارآگاه خصوصیای که پیاده خیابانها را گز کند یا سوار اتوبوسهای بیکلاس شود یکجای کارش میلنگد.
مشتریها خوش ندارند با کارآگاه خصوصیای قرار ملاقات بگذارند که بلیت اتوبوس از جیب پیراهناش زده بیرون.
razavi1
بخش بسیار شیرینِ هشت سال گذشته را صرف ساختوپرداخت انواع موقعیتها و شخصیتها در بابل کرده بودم، بدبختانه تا حدی که به بهای از دست دادن زندگی واقعیام، همانی که داشتم، تمام شده بود.
razavi1
داخل یخچال را نگاه کردم و بلافاصله درش را بستم تا انبوه آماسیدهٔ کپکها راه فرار پیدا نکنند. نمیدانم آدم چهطور میتواند مثل من زندگی کند. آپارتمانام آنقدر کثیف است که تازگی تمام لامپهای هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کردهام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم. ولخرجی بود، اما باید این کار را میکردم. خوشبختانه، آپارتمان اصلا پنجره نداشت، و الا واقعآ توی دردسر میافتادم.
razavi1
برای من، زن صاحبخانه از ژاپنیها هم تهدید بزرگتری بود. همه منتظر بودند این ژاپنیها سر و کلهشان در سان فرانسیسکو پیدا شود و توی اتوبوس برقیها بپرند و بالا و پایین خیابانها را گز کنند، اما من که خداییاش طرف ژاپنیها را میگیرم تا بیایند و مرا از شر این زن خلاص کنند.
razavi1
نکنند. نمیدانم آدم چهطور میتواند مثل من زندگی کند. آپارتمانام آنقدر کثیف است که تازگی تمام لامپهای هفتاد و پنج وات را با بیست و پنج وات عوض کردهام تا مجبور نباشم اوضاع را واضح و آشکار ببینم.
LiLy !