بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تهوع | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تهوع

بریده‌هایی از کتاب تهوع

نویسنده:ژان پل سارتر
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۲از ۳۲ رأی
۴٫۲
(۳۲)
بیهوده سعی می‌کنم به گذشته برگردم: نمی‌توانم خودم را آزاد کنم.
Ati
انسان همیشه راوی داستان است، در حصار داستان‌های خودش و دیگران زندگی می‌کند و از خلال آن‌ها می‌بیند چه اتفاقی برایش می‌افتد؛
شین_مهر
وقتی حق به جان یک آدم افتاد، با دعا و جن‌گیری نمی‌توان بیرونش کرد
Anonymous
برای این‌که پیش‌پاافتاده‌ترین رویداد تبدیل شود به ماجرا، لازم است شروع کنید به تعریف کردنش؛ آدم با این کار گول می‌خورد: انسان همیشه راوی داستان است، در حصار داستان‌های خودش و دیگران زندگی می‌کند و از خلال آن‌ها می‌بیند چه اتفاقی برایش می‌افتد؛ او دنبال این است که زندگی‌اش را طوری پیش ببرد انگار دارد تعریفش می‌کند.
Ghasedaksheno podcast
آن آفتاب و آسمان آبی چیزی جز فریب نبود. این بارِ صدم است که گیرش می‌افتم. خاطره‌هایم مثل چنتهٔ شیطان‌اند: بازش که می‌کنی فقط برگ‌های خشک می‌بینی.
raha
اگر تغییر نکرده‌ام، پس این اتاق کرده، این شهر، این طبیعت؛ باید انتخاب کرد. گمانم خودم تغییر کرده‌ام: این سرراست‌ترین جواب است. ناخوشایندترینش هم.
amin azadi
این‌که من حقِ بودن نداشتم. اتفاقی پیدا شده بودم؛ مثل یک سنگ وجود داشتم، مثل یک گیاه، یک میکروب. زندگی‌ام دیمی بود و باری به هر جهت. گاهی علامت‌های مبهمی برایم می‌فرستاد؛ گاهی هم فقط وزوز بی‌نتیجه‌ای حس می‌کردم و تمام.
atoosa
تمام اشیای دوروبرم مثل من از یک ماده ساخته شده بودند، از یک‌جور رنجِ زشت. دنیای بیرونِ من خیلی زشت بود، به زشتی این لیوان‌های کثیفِ روی میزها، و لکه‌های قهوه‌ایِ روی آینه و پیش‌بند مادلن و قیافهٔ دوست‌داشتنیِ دلدادهٔ چاقِ خانم؛ خودِ وجودِ دنیا به‌قدری زشت بود که من حس می‌کردم در جمعِ خانواده‌ام و راحتم.
sam b
هیچ هستیِ واجبی نمی‌تواند وجود را توضیح دهد: امکانْ ظاهرِ دروغین نیست، ظاهری که بتوان محوش کرد؛ بلکه مطلق است و در نتیجه عبث کامل. همه‌چیز عبث است، این باغ، این شهر و خودِ من. اگر زمانی به آن پی بردیم دل‌مان آشوب می‌شود و همه‌چیز شروع می‌کند به موج خوردن، مانند آن روز در راندِوو دِشمینو: این همان تهوع است؛ همان چیزی که رذل‌ها ــ اهالی کوتو وِر و دیگران ــ سعی می‌کنند با تصوری که از حق دارند، از خودشان پنهان کنند. ولی چه دروغ کثیفی: هیچ‌کسی برخوردار از حق نیست؛ آن‌ها سرتاپا عبث‌اند و مثل انسان‌های دیگر نمی‌توانند خودشان را زیادی حس نکنند. آن‌ها در خودشان پنهانی خیلی زیادند، یعنی بی‌ریخت، مبهم و اندوه‌زا.
sam b
او در یکی از سخنرانی‌های مشهورش گفت “کشور از بیماری وخیمی رنج می‌بَرد: طبقهٔ حاکم دیگر تمایلی به فرمانروایی ندارد. آقایان، اگر آن‌هایی که اصالت‌شان، سوادشان و تجربه‌شان برای حکم‌رانی از هر کس دیگری بیشتر است با استعفا یا از روی خستگی از این کار سر باززنند، پس چه کسی فرمان خواهد راند؟ بارها این مطلب را گفته‌ام که حکم‌رانی حق نخبگان نیست، بلکه وظیفهٔ اصلی آن‌هاست. آقایان، استدعا می‌کنم که بیایید و اصل اقتدار را از نو برقرار کنیم.”
sam b
همیشه حقْ چیزی نیست جز روی دیگرِ وظیفه
sam b
مانند کسانی که هرگز سفر نرفته‌اند و فقط براساس خوانده‌هاشان تصویرسازی می‌کنند: من با کلمه‌ها خیال‌بافی می‌کنم، همین.
sam b
زمان همین است، زمان برهنه‌ای که کم‌کم به وجود می‌آید، آدم را منتظر نگه می‌دارد و وقتی می‌آید حال‌مان به‌هم می‌خورد، چون متوجه می‌شویم از مدت‌ها پیش همین جا بوده.
sam b
«تاریخ از چیزی که وجود داشته حرف می‌زند و هرگز یک موجود نمی‌تواند وجود یک موجود دیگر را توجیه کند.»
sam b
برای این‌که پیش‌پاافتاده‌ترین رویداد تبدیل شود به ماجرا، لازم است شروع کنید به تعریف کردنش؛ آدم با این کار گول می‌خورد: انسان همیشه راوی داستان است، در حصار داستان‌های خودش و دیگران زندگی می‌کند و از خلال آن‌ها می‌بیند چه اتفاقی برایش می‌افتد؛ او دنبال این است که زندگی‌اش را طوری پیش ببرد انگار دارد تعریفش می‌کند.
seyed ali mirferdos
واقعیت این است که من به‌ندرت فکر می‌کنم؛ و حالا انبوهی از دگردیسی‌های کوچک در وجودم تلنبار شده‌اند، بی‌آن‌که به‌شان توجه کنم، و بعد، یک روز، انقلابی واقعی روی می‌دهد. این همان چیزی است که به زندگی‌ام لطمه می‌زند و به آن ناپیوستگی می‌دهد
✿⁠tanin
همین یک روز را دارند تا چین‌وچروک‌های دورِ چشم‌شان و شیارهای گزنده‌ای را که از کار هفتگی روی صورت‌شان رد انداخته، محو کنند. فقط یک روز. حس می‌کردند دقیقه‌ها دارند از بین انگشتان‌شان فرار می‌کنند؛ آیا برای شروع دوباره در صبح دوشنبه، مهلت نداشتند به قدر کافی جوانی جمع کنند؟
بانيشا
هر چیزی برای تمام شدن شروع می‌شود: ماجرا کِش‌وقوس ندارد؛ فقط با مرگش معنا پیدا می‌کند. یک‌راست دارم کشیده می‌شوم سمت این مرگ که شاید مرگ خودم هم باشد. هر لحظه فقط برای آوردنِ لحظه‌های بعدی ظاهر می‌شود. به تک‌تک لحظه‌ها با دل‌وجان می‌چسبم: می‌دانم یکی است و جایگزینی ندارد؛ با وجود این هیچ حرکتی نمی‌کنم تا جلوِ نابود شدنش را بگیرم.
sonaruki
فعلاً از تمام چیزهای زنده، از سگ‌ها، آدم‌ها و تمام توده‌های شل‌وولی که خودبه‌خود می‌جنبند، بیزارم.
da☾
کافه‌ها تا امروز تنها پناهگاهم بوده‌اند
da☾

حجم

۲۵۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۱ صفحه

حجم

۲۵۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۵۱ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
۳۳,۷۵۰
۵۰%
تومان