بریدههایی از کتاب دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
۳٫۳
(۴۴)
اما دیگر نگران نبود و به خودش میگفت: «ارقام چیزهای مهمی نیستند.» و شمارش دیگر برای او معنایی نداشت. حالا میدانست مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود.
✿tanin
«مثلا باد دلایل خودش رو داره. وقتی مشغول زندگیات هستی، متوجهش نمیشی، بعد یه جایی مجبور میشی بهش توجه کنی. اون نیت خاصی داره. اون تو رو درهم میپیچه و دگرگون میکنه. باد فقط باد نیست. باد از درون تو آگاهه. همه اشیاء تو رو میشناسن. حتی یه سنگ. و تنها کاری که میتونی بکنی اینه که باهاشون کنار بیای. وقتی با اونا یکی بشی به بقا میرسی و ژرفتر میشی.»
شهرزاد
من تو رو خیلی دوست دارم یونپی. تو واقعآ منو تحت تأثیر قرار میدی. وقتی که مثل حالا با هم هستیم احساس آرامش میکنم. اما اینطور نیست که بخوام با تو رابطه جدی داشته باشم.
monomaia
وقتیکه به نقطه مرتفعی پا میگذارم و کاملا به اون خلسه میرسم، همه ترسهام از بین میره و این همون لحظهایه که بیشتر از هر چیز دیگهای دوست دارم.
monomaia
«ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه. منظورمو میفهمی؟»
zahra
چقدر عجیب است که فرد مورد علاقهات را پیدا کنی و فرد مورد علاقهات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی.
با این حال، وقتی نشستند و با هم صحبت کردند، ذره بسیار کوچکی از تردید به دلشان راه پیدا کرد. آیا حقیقت داشت که رؤیایشان به این آسانی به واقعیت بدل شده بود؟
فاطمه :)
همین که همدیگر را دیده بودند، خودش یک معجزه بود. اما آنها آن قدر جوان بودند که فهمیدن چنین چیزهایی برایشان ممکن نبود و امواج سرد و بیاحساس سرنوشت آنان را بیرحمانه در خود فرو برد.
فاطمه :)
خیلی آرام گفت: «من نمیتونم آینده رو ببینم. اصلا علاقهای به آینده ندارم. اگه بخوام دقیقتر بگم هیچ تصوری از آینده ندارم. برای اینکه یخ هیچ آیندهای نداره. تنها چیزی که یخ داره گذشتهایه که درون اون به دام افتاده. اینطوریه که یخ میتونه همهچیزو حفظ کنه. اونقدر روشن و متمایز و واضح که انگار هنوز جریان داره. این ذات یخه.»
فاطمه :)
دخترک گفت: «از بیرون که به بید نابینا نگاه میکنی خیلی کوچیک به نظر میرسه اما ریشههاش خیلی عمیقن. راستش، بید نابینا بعد از چند وقت دیگه اصلا رشد نمیکنه و فقط ریشههاش بیشتر و بیشتر داخل زمین فرو میرن. درست مثل اینه که این درختها از ظلمات تغذیه میکنن.»
فاطمه :)
فکر میکرد: «من آدمی هستم که چیزهای بیمعنی رو میقاپم و میذارم مهمترین چیزای زندگیام از دست بره»
Sabereh Ahmadzadeh
حجم
۹۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
حجم
۹۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۳ صفحه
قیمت:
۶۶,۵۰۰
۵۳,۲۰۰۲۰%
تومان